طبری و کیانوری مدعی بودند ما در حال کمک به نظام هستیم
شرق/متن پيش رو در شرق منتشر شده و انتشار آن به معني تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
حزب توده، سعادتي، دادستاني انقلاب، هشت شهريور، زندان اوين، لاجوردي، مجاهدين و... همه و همه در يک شبکه معنايي سالهاي دهه 60 را تعريف ميکنند و هزاران قصه نهفته، نگفته و کمتر شنيدهشده از آن دوران به دست ميدهند که براي عبرت از گذشته و اضافهکردن نکات تاريخي جديد به تاريخ سياسي ايران و بازتعريف بيطرفانه و حقيقي انقلاب براي نسل جوان ايران که مورد هجوم تعاريف بيگانه از اتفاقات است، بايد از دستاندرکاران آن سالها پرسيد در آن سالها چه گذشت؟ دراينباره با آيتالله سيدحسين موسويتبريزي، دادستان انقلاب در سالهاي 60 تا 62 و نماينده مجلس اول و دوم، گفتوگو کرديم که مشروح آن را در ادامه ميخوانيد.
چگونه به دادستاني انقلاب منصوب شديد؟
در خرداد 58 با حکم امام، مسئول دادگاههاي تبريز شدم و در 14شهريور1360 با شهادت آقاي قدوسي در همان روز از تلويزيون شنيدم که به دستور حضرت امام به دادستاني کل انقلاب منصوب شدهام. با حاج احمدآقا تماس گرفتم که گفتند تصميم حضرت امام است که به تهران بياييد و تا سال 62 در آنجا بودم. آن موقع مجلس هنوز پابرجا بود. همان سال مجلس اول تصويب کرد بايد يک دادسرا داشته باشيم. آن موقع يک دادسراي انقلاب و يک دادسراي عمومي بود که هرکدام دادستان کل جداگانه داشت. آن سال مرحوم آيتالله صانعي دادستان در دادگاههاي عمومي بود و در دادگاههاي انقلاب من حضور داشتم. در همان سال، اين دو دادسرا را به دستور مجلس ادغام کردند که کار درستي نيز بود و آن موقع در روزنامه جمهوري اسلامي نيز شرح آن را گفتهام. من به خدمت حضرت امام رسيدم که اجازه دهيد من استعفا دهم و قانونا نيز ماندن من در دادستاني انقلاب توجيهي نداشت و من پيشقدم شدم که شايد حضرت امام در محذور باشد که من بروم يا آقاي صانعي. چون علاقه به تدريس داشتم، قصد داشتم به قم بروم؛ اما حضرت امام فرمودند صبر کنيد آقاي صانعي به مسائل دادگاهها وارد شود بعد شما برويد؛ چراکه آقاي صانعي تازه مشغول شده بود و دو، سه ماهي طول کشيد. آن موقع هفتهاي دو روز در قم تدريس داشتم. از حضرت امام هم بابت تدريس در قم اجازه گرفتم که در قم بمانم يا در انتخابات شرکت کنم که فرمودند حتما شرکت کنيد، اگر انقلاب بماند قم هم ميماند! يک روز هم با آقاي صانعي به دفتر حضرت امام رفتيم و گفتم که با وجود انتخابات و تدريس در قم ميخواهم از آنجا بروم که آقاي صانعي در حضور امام با بزرگواري از من تمجيد کرد و چند روز بعد به دادستاني انقلاب آمدند. آن موقع من حقوقي هم از مجلس و دادستاني نميگرفتم و الان هم بهعنوان يک طلبه روحاني زندگي ميکنم
پرونده انفجار ساختمان نخستوزيري را شما بررسي کرديد؟
اين پرونده متعلق به زمان شهيد قدوسي بود و آقاي ربانياملشي بهعنوان دادستان عمومي و عضو هيئترئيسه حزب جمهوري اسلامي روي آن پرونده حساس شده بود و گاهي عدهاي اين مسائل را به مجاهدين انقلاب و بهزاد نبوي نسبت ميدادند و حزب جمهوري اسلامي به همين علت حساس شده بود و پرونده را سريع به دست گرفتند و آقاي رباني در جريان بود و بنابراين ديگر من وارد پرونده نشدم. البته در جريان بودم و بعضي تهمتها هم زده شد؛ مثلا ميگفتند کسي که انفجار را انجام داده، گاهي با مجاهدين انقلاب نيز رفتوآمد داشته است و چون به نخستوزيري نفوذ کرده بود، آقايان تصور ميکردند دستي در کار است و در اوين لاجوردي عدهاي را بازجويي کرد که مفصل است. در اروپا هم شخصي دراينباره دستگير شد و بعدها کاملا معلوم شد عامل انفجار، نفوذي مجاهدين است. او قبلا در ارتش کار کرده بود که يکي، دو نفر از دوستان مجاهدين انقلاب هم حضور داشتند. تصور ميکردند اين آقا از سوي مجاهدين انقلاب نفوذ کرده است و چون آقاي نبوي هم به مرحوم رجايي خيلي نزديک بود، فکر ميکردند تأييدکننده آن نفوذي، آقاي نبوي باشد که بعدها حل شد.
برخورد با حزب توده در زمان دادستاني شما اتفاق افتاد؛ شرح ماجرا چيست؟
بعد از جريانات سال 60 و فرار مجاهدين خلق، امنيت کشور قوي شده بود. حزب توده بر اساس خيانتي که کرده بودند، اطلاعات سپاه و اطلاعات نخستوزيري دنبال آنها بودند و پيش من آمدند. آقايان محسن رضايي، خسروتهراني، بهزاد نبوي و ديگران به منزل ما آمدند و تصميم گرفته شد پرونده به جريان بيفتد. البته من شخصا تصميمي نميگرفتم و جمعي بود و مستقيم هم به حضرت امام نميتوانستيم بگوييم و با حاج احمدآقا مطرح ميکرديم که قطعا به اطلاع حضرت امام هم رسيده بود. البته اصل پرونده دست آقاي ريشهري بود، چون عدهاي از آنها نظامي بودند؛ مثلا ناخدا افضلي در نيروي دريايي که اصلش مربوط به او بود و در دادگاه نظامي بررسي ميشد که زير نظر آقاي ريشهري بود. کلا پروندههاي نظامي را آقاي ريشهري بررسي ميکرد مانند کودتاي نوژه و پرونده حزب توده مانند پرونده آيتالله شريعتمداري بود، چون چند نظامي هم در جريان يک کودتا بودند.
چرا با ديگر اعضاي حزب توده مثل احسان طبري که نظامي نبود، برخورد شد؟
اطلاعات درون نظام را به شوروي داده بودند؛ ناخدا افضلي هم اعتراف کرد و چون همه با هم در يک حزب بودند، محاکمه شدند. بالاخره آنها با شوروي ارتباط داشتند و تا ميتوانستند ميخواستند از درون نظام نيز اطلاعات داشته باشند.
فداييان خلق اکثريت چطور؟
خودشان ترسيدند و فرار کردند، ولي برخورد رسمي با آنها نشد؛ بهجز چند مورد که مجرم بودند و آقاي لاجوردي دنبال آنها بود و بنابراين آنها منحل و غيرقانوني نشدند.
گويا رهبران گروههاي چپ ازجمله اکثريت با شما ديدار داشتهاند؛ اين ادعا صحيح است؟
من نميدانم در خاطرم نيست؛ چراکه پرونده آنها نيز در درست من نبود. از حزب توده يک عده آمدند و گفتند ما طرفدار نظام هستيم و اگر مطلبي داشتيد ما رابط شما با حزب هستيم که گفتم هر وقت لازم باشد به همه شما خبر ميدهيم.
شما ديداري با کيانوري در زندان داشتهايد؛ شرح ماجراي آن چيست؟
آن موقع يک زنداني داشتيم که در زمان شاه هم استفاده ميشد که اينها و ديگر گروههاي کمونيستي را در آنجا نگه ميداشتند. زندانيهاي آقاي ريشهري هم از دادگاه ارتش به آنجا فرستاده ميشدند و من بهعنوان دادستان کل، نظارت ميکردم. يک روز براي بازديد از افرادي که گزارش عدم بررسي پروندهشان به آنجا رسيده بود، رفتم و در سلولهاي انفرادي با طبري و کيانوري مواجه شدم. آنجا معتقد بودند ما در حال کمک به نظام و انقلاب هستيم، بعد در اعترافاتشان مسئله ديگري روشن شد. در ميان صحبتها هم حاضر نبودند درباره جاسوسي براي شوروي و خيانت مصاحبه کنند. آن موقع پرونده آنها ناقص بود که به آقاي ريشهري گفتم پرونده آنها سريعتر تکميل شود. کيانوري در آنجا به من گفت اينها از من ميخواهند بگو مسلمان شدهاي و براي من کاري ندارد، اما همه به شما ميخندند، من سالهاست ميگويم کمونيستم و مسلمان نيستم و اين را بگويم همه ميفهمند زير فشار اين حرفها زده شده و به شما بدبين ميشوند.
شما به پرونده سعادتي نيز رسيدگي کرديد، چرا با وجود داشتن حکم اعدام شد؟
در سال 58 که انتخابات مجلس اول برگزار شد، من از تبريز انتخاب شدم و در سال 59 در تهران بودم که خيلي فشار ميآوردند سعادتي را بايد محاکمه کنيد و مرحوم بهشتي گفتند ما کسي بهتر از شما نداريم که سعادتي را محاکمه کند. گفتم من نمايندهام و نميتوانم. گفتند ما حکمت را ميگيريم و با دستور حضرت امام به شوراي نگهبان، من مسئول قضاوت پرونده شدم و دادگاه قانوني انجام شد، اما وکيلش آقاي لاهيجي نيامد؛ دليلش نيز اين بود که دادگاه غيرقانوني است، چون من نماينده بودم نپذيرفت که قاضي پرونده باشم و به جلسه نيامد. البته جلسه علني بود و خانواده سعادتي هم آمدند و چند روز طول کشيد؛ من 10 سال زندان برايش بريدم و جرمش خيانت در امانت بود. او پرونده سرلشکر مقربي را ربوده بود. مقربي قبل از انقلاب به کمونيستهاي شوروي پيوسته بود و آن زمان به دست ساواک دستگير شده و سريع او را کشته بودند و خيلي مطالب به ساواک گفته بود که شوروي ميخواست ببيند مقربي چه اطلاعاتي داده؛ به خاطر همين به سعادتي نزديک شده بود، چون او در دادسراي انقلاب کار ميکرد و سعادتي در ازاي تحويل دستگاههاي شنود براي مجاهدين، پرونده مقربي را تحويل سفارت شوروي داده بود که درِ سفارت شوروي دستگير ميشود. البته يک عده ميگويند آمريکا خبر داده بود، عدهاي هم ميگويند مأموران خودشان فهميده بودند و سعادتي را گرفتند. سعادتي کسي را نکشته بود و جرمش خيانت در امانت بود. زمان اعدامش در سال 60، من تبريز بودم و سعادتي در زندان اوين بود و آنطورکه لاجوردي گزارش داده بود، سعادتي کساني را جذب کرده بود تا شهيد کچويي را ترور کنند و به همين علت دوباره محاکمه و اعدام شد. آقاي محمديگيلاني هم او را دوباره محاکمه کرد. من جريان سينما رکس آبادان را نيز در اين موقعيت قضاوت کردم.
شما مسئول بررسي بدرفتاريهاي رخداده در اوين شديد؟
يکسري شکايتها از زندان به مجلس رفته بود و حضرت امام چند نفر از جمله آقاي هادي خامنهاي و هادي نجفآبادي و چند نفر از مجلس را به زندان فرستاده بود. من نيز بررسيهايشان را ديدم و گفتم حضرت امام بايد در جريان اين گزارشها باشد؛ بالاخره خدمت حضرت امام رسيدند و من را نيز دعوت کردند. در جلسه با حضرت امام به من فرمودند با اين مسائل لاجوردي استعفا دهد براي خودش نيز بهتر است که عزلش هم نکنيم و با اين وضع نميشود لاجوردي در آنجا بماند. آقاي لاجوردي نيز بهعنوان مطيع حضرت امام پذيرفتند و بهجاي ايشان هم آقاي فهيم کرماني آمد. البته بعد از آن عدهاي از مؤتلفه و حزب جمهوري اسلامي به خدمت حضرت امام رسيدند که لاجوردي در پست قبلياش بماند؛ امام نيز گفتند مواردي را بايد اصلاح کند که اصلاح کرد.
آيا ميرحسين موسوي از حوادث دهه 60 باخبر بود؟
نميدانم که خبردار بود يا خير، اما وقتي نخستوزير بود حتما اطلاعات به او ميرسيد. البته مسئوليت دادگاه، دادستاني و زندانها ربطي به او نداشت. آن زمان هم که من دادستان بودم، آقاي موسوي هيچ دخالتي در اين امور نميکرد و ميتوانم بگويم اگر خبردار هم ميشد، کاري نميتوانست بکند. با مهندس موسوي خيلي هم رفيق بوديم و با عمو و پدرش نيز آشنايي داشتم. اين پروندهها زير نظر آقاي ريشهري بود که بعد از حمله مرصاد به خدمت حضرت امام گزارش داده بود که زندانيها هم توبه نميکنند يا فريب ميدهند؛ گويا رجوي گفته بود به دروغ بگوييد توبه کرديم تا آزاد شويد و بنابراين حق داشتند که اين توبهها را باور نکنند. در نهايت بنا بود در حمله مجاهدين پس از کرمانشاه، شهر به شهر زندانيهاي طرفدارشان شورش کنند و به آنها بپيوندند و آقاي ريشهري اجازه خواسته بود پروندهها دوباره بررسي شود. حضرت امام هم احتياط کرده و به يک نفر اجازه بررسي نداده بود و براي هر شهري گروهي چندنفره را براي بررسي مشخص کردند که تبريز هم رفته بودند. آقاي پورمحمدي، رئيسي و نيري يکي از تيمها بودند. آقاي نيري هم خيلي قاضي خوب و متديني بود.