برجام به نقطه صفر بازنمیگردد
اعتماد/متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
شهاب شهسواري/ با معلوم شدن نتيجه انتخابات امريکا و جابهجايي قدرت از حزب جمهوريخواه به حزب دموکرات و انتخاب فردي که در دوران مذاکرات برجام، معاون رييسجمهور امريکا بود، بحث از سرگيري مذاکرات با طرفهاي برجام، از جمله امريکا و بازگشت طرفين به تعهدات اين توافق، به يکي از مباحث روز در ايران تبديل شده است. براي پرسش در مورد موضع و رويکرد سه دولت اروپايي به تحولات جاري و آينده برجام و همچنين شروط برقراري يک مذاکره مفيد و موثر براي منافع ملي ايران، سراغ مجيد تفرشي، تاريخنگار و پژوهشگر رفتيم. تفرشي معتقد است که تعلل براي مذاکره، نه تنها هيچ نفعي براي ايران ندارد، بلکه باعث ميشود در درازمدت ايران مجبور باشد امتيازهاي بيشتري هم براي بازگشت به شرايط پيشين واگذار کند. به اعتقاد اين پژوهشگر هر چند امکان رسيدن به نقطه صفر برجام ديگر وجود ندارد، اما اسکلت اين توافق، مبناي خوبي براي يک توافق با منافع بيشتر است. او پيشنهادهايي را هم در اين گفتوگو براي رويارويي با مطالبات احتمالي طرفهاي غربي در مذاکرات احتمالي مطرح ميکند. در ادامه متن کامل گفتوگوي «اعتماد» را با مجيد تفرشي، پژوهشگر سياسي و تاريخنگار مطالعه ميکنيد.
تازهترين بيانيه سه کشور اروپايي که هفته گذشته در حاشيه جلسه شوراي حکام آژانس بينالمللي اتمي صادر شد، لحن تندتري نسبت به بيانيههاي پيشين اروپاييها داشت. چرا اروپاييها چنين موضع تندي را عليه ايران اتخاذ ميکنند؟
ابتدا بايد مقدمهاي را در مورد رفتار اروپاييها در قبال ايران بگويم. طرف اروپايي حتي پيش از خروج ايالات متحده از برجام، نتوانسته به تمامي تعهدات خود براي رفع تحريمها عمل کند. بخش عمدهاي از اين عدم اجراي تعهدات به اين برميگشت که موسسههاي بانکي و تجاري اروپايي نسبت به تنبيهها و تحريمهاي احتمالي ايالات متحده امريکا هراس داشتند. اين هراسها و نگرانيها از تعامل با ايران، در بين شرکتهاي اروپايي، پيش از خروج دولت دونالد ترامپ از برجام وجود داشت. طرف اروپايي چه در مذاکرات رسمي و چه در گفتوگوهاي خصوصي، تاکيد ميکرد که از نظر دولتهاي اروپايي تحريمي وجود ندارد، اما ما نميتوانيم کمپانيهاي خصوصي و موسسات مالي و اعتباري را مجبور کنيم که با ايران مبادله داشته باشند، چراکه بسياري از آنها با امريکا تعاملهاي گستردهاي دارند و نگران تحريمها هستند. اروپاييها در گفتوگوهاي خصوصي ميگفتند که ما مثل پادشاه هستيم، اما کمپانيهاي ما مانند اسب پادشاه هستند، اسب پادشاه به دستور شاه آب نميخورد. با اين مثال تاکيد ميکردند که ما نه ميتوانيم از شرکتهايمان بخواهيم که کاري را انجام دهند يا کاري را انجام ندهند.
اين تعلل اروپاييها تا سال 2018 ادامه داشت تا اينکه امريکا رسما از برجام خارج شد. اقدام دولت امريکا به هر تقدير نقض فاح تعهدات امريکا محسوب ميشد که درواقع نقض يک توافق با ايران نبود، بلکه نقض فاحش يک توافقنامه چندجانبه بود که با پشتوانه قطعنامه شوراي امنيت سازمان ملل متحد تاييد شده بود. در برابر اين اقدام امريکا، در قالب حقوقي که بر اساس برجام داشت به عنوان اقدامهاي تقابلي در مقابل نقض برجام، ايران اجراي برخي از محدوديتها و تعهداتي که در برجام سپرده بود را متوقف کرد.
آنچه ايران انجام داد و اعتراض اخير اروپاييها در خلأ اتفاق نيفتاده است. اروپاييها چه قبل و چه بعد از خروج امريکا از برجام در اجراي تعهداتشان ناتوان بودند. ايران در برابر تمام اين نقض عهدها و عدم اجراي تعهدات، چه براي حفظ حيثيت ملي و چه براي نشان دادن نارضايتي خودش از عدم اجراي تعهدات طرف مقابل، ناگزير به اقدامهاي تقابلي بود. زماني که در يک توافق دوجانبه يا چندجانبه، يک يا چندطرف نميخواهند يا نميتوانند تعهدات خودشان را کامل اجرا کنند، در برابر طرف ديگر هم موظف نيست که همه تعهداتش را کامل اجرا کند. اروپاييها همواره در ادعايي عجيب ميگفتند که ما نميتوانيم، يا نميخواهيم، يا اجازه نداريم، يا تحت فشاريم، اما شما موظفيد که به تعهدات برجامي عمل کنيد. چنين انتظاري نه معقول است، نه منصفانه و عملي.
با توجه به احتمال تمايل امريکا به بازگشت به تعهدات برجامي، آيا اروپاييها دنبال گرفتن امتيازهايي بيشتر از ايران به ازاي بازگشت به تعهداتشان در برجام هستند؟
با مشخص شدن نتايج انتخابات در امريکا شرايط جديدي حاکم شده است. تا پيش از اين، مادامي که مخالفان برجام در امريکا روي کار بودند به دليل زور و پول و نفوذ امريکا و ارتباطات مالي که اکثر کمپانيهاي بزرگ با امريکا داشتند، ناگزير بودند که اگرچه پيروي ترامپ نبودند، از خواستههاي غيرقانوني و غيرمشروع امريکا پيروي کنند. همه اين شرايط در حال تغيير است. با فرض اينکه 20 ژانويه بر اساس آنچه پيشبيني ميشود در شرايط عادي جو بايدن به عنوان رييسجمهور جديد امريکا کار خود را آغاز کند، رويکرد امريکا نسبت به برجام تغيير خواهد کرد. آقاي بايدن در دوران تبليغات انتخاباتياش هم تاکيد کرده بود که قصد بازگشت به اين توافق را دارد. واقعيتي که وجود دارد، اين است که اروپاييها و امريکاييها معتقدند که ديگر بازگشت به نقطه صفر برجام، عملا غيرممکن شده است. اروپا به تعهداتش عمل نکرده است، امريکا نه تنها تعهداتش را نقض کرده بلکه مسير کاملا خلاف تعهداتش پيموده و ايران هم اجراي بخشي از تعهداتش را متوقف کرده است. هر قدر هم که ما دوست داشته باشيم دنيا به سال 2016 و لحظه اجراي برجام بازگردد، عملا اين موضوع غيرممکن است و چنين اتفاقي نخواهد افتاد. واقعيتهاي جامعه بينالمللي اينگونه است. واقعيت ديگر اين است که هم اروپا و هم امريکا نسبت به لابي کشورهاي عربي و يهوديان نقطه ضعف دارند و تحت تاثير هستند. قطعا اين لابيها هم براي جلوگيري از بازگشت اروپا و امريکا به تعهدات برجامي، دست روي دست نميگذارند و اقدام خواهند کرد. درست است که لابيهاي اسراييل و برخي کشورهاي عربي ترجيح ميدادند که دونالد ترامپ بار ديگر به رياستجمهوري امريکا برگزيده شود، اما انتخاب فرد ديگر باعث نميشود که آنها از تلاشهايشان نااميد شوند، بلکه قاعدتا فعاليتهايشان را بيشتر خواهند کرد تا شرايطي ايجاد کنند که دولت جو بايدن با اما و اگرها و شرايط و محدوديتهاي بيشتري پاي ميز مذاکرات برجام برود. مطلوب لابيهاي عربي و اسراييلي اين است که دولت ايالات متحده امريکا دوران جديد اجراي برجام را با امتيازهاي جديدي از سوي ايران ترکيب و موضوع توانمنديهاي نظامي، حقوق بشري و ادعاي تروريسم را هم وارد اين مذاکرات کند.
فکر ميکنيد ايران حاضر به مشارکت در چنين مذاکراتي بشود؟
اينکه ايران چه اندازه در چنين مذاکراتي بتواند امتياز بدهد و امتياز بگيرد، بسته به شرايط داخل کشور است. موفقيت ايران در مذاکرات احتمالي آينده، وجود يک اجماع ملي و وفاق در داخل کشور است. اگر قرار باشد همين شرايطي که امروز وجود دارد حاکم باشد، مشارکت در مذاکرات اساسا منفعتي ندارد، اينکه گروهي دولت را به خاطر مذاکره و توافق تخطئه کنند و مورد اتهام قرار بدهند، قطعا جايگاه ايران را پاي ميز مذاکره تضعيف ميکند. به دليل همين شکافهاي داخلي، احتمالا دولت ترجيح بدهد که فشارهاي بينالمللي را ناديده بگيرد و از زير بار مذاکره فرار کند تا انتخابات رياستجمهوري در ايران انجام شود و يک دولت از همان جناح منتقد روي کار بيايد و مسووليت مذاکره را بر عهده بگيرد. اين فقدان اجماع داخلي، باعث ميشود که ايران در حل موضوع دچار تعلل شود و اين تعلل باعث ميشود که ايران در درازمدت مجبور شود امتيازات بيشتر و بيشتري براي رسيدن به يک توافق به طرف مقابل بدهد. در نتيجه صلاح در اين است که اگر هرگونه تمايلي براي گفتوگو و مذاکره وجود داشته باشد، بايد فورا شرايط اجماع در ميان گروههاي سياسي و جناحهاي مختلف کشور آماده و زير نظر بالاترين مقامهاي نظام و شوراي عالي امنيت ملي با حمايت ملي تمام عيار مذاکرات انجام شود. نبايد اجازه دهيم که مذاکرات بينالمللي به يک مسابقه فوتبال داخلي براي امتيازگيري و گروکشي گروههاي سياسي تبديل و منافع ملي فداي منافع حزبي و جناحي شود. در شرايطي که بدون تعلل و با اجماع ملي پاي ميز مذاکره برويم، ميتوانيم با دادن کمترين امتياز، بيشترين امتياز را دريافت کنيم. در غير اين صورت ايران بايد در کوتاهمدت فشارهاي بينالمللي براي مذاکره و توافق را ناديده بگيرد و سختيهاي ناشي از تحريم و محاصره را همچنان تحمل کند و در درازمدت هم براي رسيدن به توافق مجبور به دادن امتيازهاي بيشتري باشد.
جز اجماع در داخل، ايران بايد تحرکات ديپلماتيکش را در منطقه و جامعه بينالمللي به شکل چشمگيري افزايش دهد. بخشي از اين تحرکات ديپلماسي سنتي است که از سوي دستگاه سياست خارجي دنبال ميشود و بخشي ديگر از تحرکات ديپلماسي عمومي و ارتباط با مردم منطقه است، فني که ايرانيان بيش از 41 سال است از آن بيبهرهاند. ايران بايد واقعي و دقيق، از ديپلماسي مردممحور و ديپلماسي عمومي استفاده کند. تا حالا ايران در زمينه استفاده از انديشکدههاي بينالمللي، ظرفيتهاي سياستگذاران خارج از نهادهاي رسمي، نهادهاي تاثيرگذار بر افکار عمومي و رسانههاي بينالمللي براي توجيه افکار عمومي منطقه و جهان، ضعيف عمل کرده است، در حالي که رقباي اسراييلي و عرب ايران کمال استفاده را از اين ابزارها بردهاند. وزارت خارجه ايران در حرف توجه به اين موضوع را در دستور کار قرار داده، اما عملا آن را اجرايي نکرده است.
چند بار تکرار کرديد که ايران در هر مذاکرهاي مجبور است امتيازاتي را بدهد. محتوا و مفهوم امتيازهايي که مدنظر شماست، چيست؟
نخست توضيح بدهم که توان هستهاي ايران، با توان هستهاي کشوري مانند ليبي دوران قذافي يا عراق دوران صدام کاملا متفاوت است. ايران اگرچه بخشهايي از توانايي هستهاياش را در ابتدا از خارج وارد کرده، اما امروز ديگر بدنه شاکله اصلي برنامه هستهاياش بومي است. وقتي يک کشور برنامه هستهاي بومي دارد، اين قابل تخريب و نابودي نيست. حتي اگر فرض کنيم که امريکا يا اسراييل يا دولتهاي عربي دستنشانده امريکا، به فرض محال اراده کنند و توانايي داشته باشند که تاسيسات هستهاي ايران را هدف حمله نظامي قرار دهند که البته چنين چيزي عملا قابل تصور نيست، اما حتي در چنين حالتي هم برنامه هستهاي ايران از بين رفتني نيست، چراکه در ذهن دانشمندان هستهاي ما وجود دارد و فناوري آن بومي شده و قابل احياست. ايران ديگر به جايي رسيده است که فناوري هستهاي ايران قابل نابودي نيست. بايد يادآوري کنيم که در دوران جورج بوش، زماني که نخستين شواهد از وجود برنامه هستهاي ايران منتشر شد، وزير خارجه وقت امريکا، کالين پاول اعلام کرد که ايران به دليل داشتن سوخت فسيلي حق داشتن برنامه هستهاي، چه نظامي وچه غيرنظامي ندارد. امروزه ديگر اساسا چنين ادعايي مسخره و شوخي به نظر ميرسد. ديگر هيچ کس از ايران نميخواهد که برنامه هستهاياش را کامل کنار بگذارد يا مانند قذاقي سوار کشتي کند و به کشورهاي خارجي تحويل دهد، چون اين فناوري بومي شده و ديگر چنين خواستهاي عملي نخواهد شد. در مذاکرات برجام هم ديديدم که خواست طرف مقابل گذاشتن محدوديت براي درصد غنيسازي و ميزان اورانيوم غني شده قابل نگهداري در ايران بود.
بر خلاف ادعاهايي که عدهاي مطرح ميکنند که برنامه هستهاي ايران بعد از مذاکرات برجام و بر اثر اجراي اين توافق نابود و پيشرفت آن متوقف شد، دانش هستهاي ايران در اين 5 سال رشد چشمگيري داشته است. اگر چه با برخي وقفهها مواجه شده و کنترل و محدوديتهاي بر آن اعمال شده است، برنامه هستهاي ايران با توان و شتاب بيشتري نسبت به قبل از برجام به رشد خود ادامه ميدهد. اين رشد و توسعه توانايي هستهاي باعث ميشود که دست مذاکرهکنندگان ايراني پاي ميز مذاکره احتمالي بسته نباشد.
اما اروپاييها و امريکا نشان دادهاند که تمايل دارند موضوعهاي غيرهستهاي مانند توان دفاعي را هم در اين مذاکرات وارد کنند …
حتي در اين مورد هم اگر اجماعي براي گفتوگو وجود داشته باشد، باز دست ايران بسته نيست. اگر قرار باشد مذاکراتي فراتر از برنامه هستهاي انجام شود، ايران ميتواند مساله خاورميانه عاري از سلاحهاي هستهاي و موضوع توافق فراگير براي کنترل توان موشکهاي بالستيک را مطرح کند. نخست مورد خاورميانه عاري از سلاح هستهاي است که سالهاست در مراکز علمي و دانشگاه مورد بحث قرار ميگيرد و طرفداران جدي در سراسر جهان دارد. اگر ايران در مقايسه با کل منطقه وارد مذاکره شود، ميتواند اين ادعا را مطرح کند که اگر قرار باشد ايران از بخشي از توان دفاعي خودش صرفنظر کند، بقيه منطقه هم بايد تعهدي مشابه داشته باشند.
در صورتي که مذاکراتي در اين مساله انجام شود، ايران بايد کاهش توان موشکهاي بالستيک خودش را به يک توافق همهشمول موکول کند، يعني تمامي کشورهاي ديگر منطقه هم بايد به همان اندازه که ايران دچار محدوديت موشکي است، مشمول محدوديت شوند.
اگر ايران بخواهد مساله توان موشکي را به بحث منطقهاي تبديل کند، در محيط پيرامون ايران کشورهايي قرار دارند که به شکل زنجيرهوار به مسائل استراتژيک ديگر نقاط جهان مرتبط هستند، مثلا در شرق پاکستان، اگر قرار باشد مساله توان دفاعي پاکستان از سوي ايران مطرح شود، آنگاه پاي هند هم وسط کشيده ميشود، يا اگر در مورد پايگاههاي خارجي در ترکيه و توان موشکي و اتمي مستقر در آنها صحبت شود، جعبه پانورامايي از مسائل ناتو و تقابل غرب و روسيه مطرح خواهد شد …
من مطلقا معتقد نيستم که ايران بايد مساله خودش را بينالمللي کند. ايران نميتواند اين ادعا را داشته باشد که همه دنيا جمع کنند تا ايران جمع کند، اين مساله از توان ايران فراتر است. ايران ميتواند در منطقه خودش چنين درخواستي داشته باشد که دستکم در قفقاز جنوبي، آسياي ميانه و جنوب خليج فارس، يک نوع توازني در توان موشکي ايجاد شود. وقتي که موشکهاي فروخته شده توسط امريکا و چين به کشورهاي منطقه به سمت ايران نشانه گرفته شدهاند، ايران نميتواند از توان دفاعي خودش چشمپوشي کند. خطر عملي چنداني از جانب پاکستان يا ترکيه متوجه ايران نيست، اما خطراتي از سوي کشورهاي جنوب خليجفارس وجود دارد و ايران کاملا حق دارد که نسبت به اين خطرات ابراز نگراني کند. در مورد هند و پاکستان و ناتو، اگر چه خواسته سلاحهاي کشتار جمعي و اتمي منصفانه است، اما عملي نيست.
من تاکنون نشنيدهام که مقامهاي رسمي دولتهاي غربي مطالبه خلع سلاح ايران يا جمع کردن کامل برنامه موشکي را مطرح کنند. البته چنين صداهايي در ميان برخي انديشکدهها و نهادهاي وابسته به اسراييل شنيده ميشود، اما نظر اينها پذيرفته نيست و نبايد هم ايران هرگز به آن تن بدهد. اما اگر ايران بخواهد در چارچوب امنيت جمعي منطقهاي، مساله محدوديتهاي فراگير توان موشکي را مطرح کند، مطالبهاي منصفانه و منطقي است.
من تصور ميکنم اگر زماني ارادهاي در ايران براي مذاکره در مورد مسائلي همچون توان موشکي وجود داشته باشد، ايران محق است که خواهان يک توافق منطقهاي جمعي براي کنترل توان و برد موشکها شود. تا جايي که من ميدانم، دستکم در جناحي از سياستمداران امريکايي که قرار است در دولت جديد زمام امور را در اختيار بگيرند چنين حقي براي ايران نه رد شده و نه به رسميت شناخته شده است، در نتيجه تصور ميکنم که موضوعي قابل مذاکره باشد.
جمهوري اسلامي ايران بارها اعلام کرده است که قصد مذاکره در مورد توان دفاعي خودش ندارد ...
قطعا چنين مذاکرهاي در صورتي امکانپذير خواهد بود که عزم و اراده ملي در ايران وجود داشته باشد. نکتهاي وجود دارد که برخي مخالفان مذاکره، نمونههاي قبلي توافقهاي ديپلماتيک ايران را مثال ميزنند. ميگويند از ترکمنچاي تا برجام، از زمان قاجار در مذاکره با روسها، در زمان ملي شدن صنعت نفت در مذاکره با امريکاييها، در موضوع مکفارلين و در برجام، مذاکرهکنندگان ما بد عمل کردهاند و توافقهاي نامناسبي به ما تحميل شده است. حتي اگر اين ادعا را هم بپذيريم، باز هم نميتوان اصل مذاکره را نفي کرد. نفي مذاکره مشکلي از مشکلات ما را حل نميکند. مسالهاي که اين منتقدان بايد به آن همت کنند تربيت ديپلماتهاي کارآمد، تقويت نفوذ جمهوري اسلامي ايران در افکار عمومي منطقه و جهان و تقويت جايگاه ايران در سازمانهاي بينالمللي است، از اين راه است که ميتوان به توافقهايي قابل قبولتر و بهتر دست يافت.
البته دوستاني هم هستند که نفي مذاکره ميکنند اما مسالهشان اصل مذاکره نيست، خطاب به هاشمي، خاتمي يا روحاني ميگويند تو اين کار را نکن، بگذار ما مذاکره کنيم. به نظر من همانگونه که گفتم ما در صورتي در مذاکره موفق خواهيم بود که جناحهاي سياسي، منافع ملي را به منافع جناحي ترجيح دهند و يک عزم و اراده ملي پشت مذاکرهکنندگان باشد.
به هر حال اين ايده وجود دارد دولتي که بعد از انتخابات 1400 روي کار بيايد فرصت بيشتري براي تصميمگيري در مورد مذاکرات دارد. اينطور نيست؟
بالاتر هم گفتم. تعويق مذاکره تا انتخابات 1400 نه تنها نفعي ندارد، بلکه در درازمدت باعث ميشود که ايران در مذاکره با غرب مجبور به واگذاري امتيازهاي بيشتر شود. ايران با همه اما و اگرها و شروطي که دارد بايد مذاکره را شروع کند. درست است که برجام به نقطه صفر برنميگردد، اما همين اسکلت برجام مبناي خوبي براي توافقي ديگر است.
امريکا قانونا متعهد است که برتري نظامي اسراييل را در منطقه خاورميانه تامين کند. اگر فرض کنيم سه طرف در خاورميانه قدرت اصلي محسوب شوند يعني ايران، کشورهاي عربي و اسراييلي، کجا اين مسابقه که چه کسي دست بالاتر داشته باشد، تمام خواهد شد؟
من تصور نميکنم کسي در دنيا باشد که جواب اين سوال را بداند. اسراييل از دست ايران عصباني و از ايران متنفر است ولي در شرايطي نيست که بتواند جنگي را عليه ايران آغاز کند. ايران هم موجوديت اسراييل را قبول ندارد و از اقدامهاي اين رژيم اظهار تنفر ميکند، اما ايران هم در شرايطي نيست که بخواهد جنگي را در منطقه راه بيندازد.
واقعيت اين است که ايران ميتواند بازي را در شرايط کنوني از يک بازي باخت- باخت، نه به يک بازي برد- برد، بلکه يک بازي با کمترين هزينه براي همه طرفها تبديل کند. به نظر من ايران بايد به لحاظ ديپلماتيک اين مفهوم را به جهانيان بفهماند که چيزي بيشتر از خواست فلسطينيها در مورد مناقشه فلسطين نميخواهد. وقتي مطالبات ايران، همان خواستههاي مردم فلسطين باشد، الزاما به اين معني نيست که ايران از سياستهاي کلان و بنيادينش در مقابل اسراييل عقبنشيني يا مانند برخي کشورهاي منطقه به عاديسازي فکر کند. در شرايطي که ايران پشت سر خواست مردم فلسطين حرکت کند، در جهان تنها نخواهد ماند. نبايد اجازه دهيم که در جامعه جهاني، ما طرف بد ماجرا جا بيفتيم. اما برخي گروههاي افراطي و تندرو شعارهايي مطرح ميکنند که بيشتر جنبه تبليغات داخلي دارد و در جامعه بينالملل باعث بدبيني به ايران ميشود و ميتواند آسيب جدي به ديپلماسي با نشاط و پوياي مطلوب ايران وارد کند.