آمریکا در وضعیت هیتلری شدن
دنياي اقتصاد/متن پيش رو در فرارو منتشر شده و انتشار آن در اخرين خبر به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
کارزار «دزدي را بس کنيد» يادآور يکي از فجايع سياسي قرن بيستم است. اين بخشي از يادداشت يوخن بيتر، ستوننويس روزنامه نيويورکتايمز است. او در مطلب خود در تاريخ سي نوامبر نوشت: «آلمانيها ممکن است ترس زيادي از نگاه کردن به گذشته داشته باشند و من اعتراف ميکنم اين اضطراب گاهي اوقات مرا آزرده ميکند.» با اين حال تماشاي کارزار انتخاباتي دونالد ترامپ مبنيبر «دزدي (آرا) را بس کنيد»، نميتوانم مانع اين ترس خود شوم و با يک داستان موازي ترسناک در آلمان روبهرو ميشوم.
صد سال پيش، در ميان فروپاشي سلطنت آلمان، محافظهکاران قدرتمند در اين کشور نپذيرفتند که باختهاند. انکار آنها موجب زايش يک چالش و فاجعه سياسي در قرن بيستم با عنوان «افسانه از پشت چاقو خوردن» شد. کانون محوري ادعاهاي آنها اين بود که آلمان شاهنشاهي هرگز در جنگجهاني اول شکست نخورده است؛ در مقابل افرادي که شکست را پذيرفته بودند، آن را قابلتوجيه نميدانستند: «اين يک توطئه، يک فريب، يک کاپيتولاسيون بود، يک خيانت بزرگ که دامن ملت را براي هميشه لکهدار کرد.» با اينکه ادعا کاملا نادرست بود اما اهميتي نداشت. اين مساله در ميان تعداد قابلتوجهي از آلمانيها، موجب خشم و کينه و تحقير و برانگيختن آنها شد. يکي از کساني که بهتر ميدانست چگونه از نااميدي مردم استفاده کند، آدولف هيتلر بود.
اين نويسنده در ادامه مطلب خود ميگويد: «منظور من را اشتباه متوجه نشويد. اين قياس دونالد ترامپ با آدولف هيتلر نيست و از اساس پوچ است. اما داستان از پشت خنجر خوردن يک هشدار است. اين ادعاي غيرمنطقي ترامپ درباره تقلب در انتخابات، رد کردنش وسوسهانگيز است اما شايد اين آخرين تلاش مضحک براي بالا بردن جايگاه خود در شبکههاي تلويزيوني باشد، جاييکه وي احتمالا قصد بازگشت به آن را دارد؛ بهويژه اينکه او ظاهرا تلاشهاي خود را براي معکوسکردن نتيجه انتخابات رها کرده است. اما اين ميتواند منجر به يک خطاي بزرگ شود. اين کارزار را بايد همانگونه که هست، مورد مشاهده و بررسي قرار داد: تلاش براي ارتقاي حس دزدي در انتخابات تا يک افسانه، شايد به دوقطبي شدن بيشتر جامعه از منظر اجتماعي و سياسي منجر شود که بايد گفت اين حد از دو پارهگي در تاريخ آمريکا بيسابقه است.
در سال ۱۹۱۸، آلمانيها به شکستشان مبهوت و خيره مانده بودند. ورود ايالاتمتحده به جنگ يک سال قبل از آن و سريالي از ضدحملههاي موفق نيروهاي انگليس و فرانسه باعث شد که نيروهاي آلماني روحيه خود را از دست بدهند. همزمان ملوانان نيروي دريايي هم اعتصاب کردند. آنها دوست نداشتند در ماموريت نااميدکننده خود که در عين حال براي قيصر ويلهلمدوم و اشرافزادگاني که فرماندهي ارتش را تشکيل ميدادند، مقدس بود، سلاخي شوند.
اين مسائل همزمان شد با پيوستن مردم گرسنه به اعتصابات و افزايش تقاضا براي جمهوريخواهي. در نهم نوامبر سال ۱۹۱۸، ويلهلم کنارهگيري کرد و دو روز بعد سران ارتش آتشبس را امضا کردند. در حاليکه تحمل آن براي خيليها سخت بود، افسران ارتش، سلطنتطلبان و دستراستيها به گسترش اين افسانه کمک کردند که اگر سوسيالدموکراتها و يهوديهاي داخل خانه نبودند، ارتش هرگز تسليم نميشد. اين نيرنگ حاميان را راضي کرد: در جنگ بدون شکست؛ اين شعاري بود که با آن به استقبال سربازاني ميرفتند که در حال بازگشت از جنگ بودند. روزنامهها و پلاکاردها مملو از تصاويري بود که نشان ميداد سربازان از پشت خنجر خوردهاند و يک شيطان قرمزپوشي هم بود که پرچم سوسياليسم را بر دوش ميکشيد. همچنين کاريکاتورهاي مضحکي هم از يهوديها منتشر ميشد. در زمان معاهده ورساي در سال بعد، اين افسانه در ميان مردم کاملا جا افتاده بود.
شرايط سخت تحميل شده از سوي متفقين، از جمله پرداخت غرامتهاي دردناک، حس خيانت را دوچندان کرد. غيرقابل درک بود که آلمان در عرض چند سال از يکي از معتبرترين ملتهاي جهان به بزرگترين بازنده در دنيا تبديل شود. جنبه حيرتانگيز در مورد شعار از پشت خنجر خوردن اين بود: در سال ۱۹۱۸ نهتنها ضعيف نشد، بلکه قدرتمندتر از پيش هم شده بود. در برابر تحقير و توانايي يا عدم تمايل به کنارآمدن با حقيقت، بسياري از آلمانيها به يک خودفريبي فاجعهآميز دست زدند: «به ملت خيانت شده بود اما عزت و عظمت آن هرگز از دست نميرود و کساني که احساس وظيفه ملي ندارند – چپها و حتي دولت منتخب جمهوري جديد - هرگز نميتوانند متولي قانوني کشور باشند.»
به اين طريق، اين افسانه تنها يک لبه تيز براي جمهوريوايماري نبود که آن را از هم گسيخت. همچنين اين امر که در قلب تبليغات نازيها بود، نقش مهمي براي توجيه خشونت عليه مخالفان ايفا کرد. رمز موفقيت هيتلر اين بود که تا سال ۱۹۳۳ براي بخش قابلتوجهي از رايدهندگان آلماني ايدههاي متبلور در آن افسانه؛ يعني عزت، عظمت و غرور ملي را بالاتر از آرمانهاي دموکراسي قرار داد. آلمانيها با باخت در جنگ نابود شده بودند، بيکاري و تحقير بينالمللي آنها را بيشتر به قول و قرارهاي پيشوا سوق ميداد؛ کسي که چپها و يهوديها و هرکسي که خيانتکار ميخواند را بهراحتي از بين ميبرد. وقتي هيتلر در ۳۰ ژوئن سال ۱۹۳۳ صدراعظم آلمان شد، روزنامه نازيها موسوم به «Völkischer Beobachter» در وصف صدراعظمي هيتلر نوشت: «غرور مهارنشدني از طريق ميليونها نفر که اين مدت جنگيدند تا شرم ۹ نوامبر ۱۹۱۸ را خنثي و پاک کنند.»
اولين دموکراسي آلمان سقوط کرد. بدون يک اجماع اساسي که بر اساس يک واقعيت مشترک بنا شده باشد، جامعه به گروههاي تند و آتشين و سازشناپذير تقسيم شد. در اين جو بياعتمادي و بدبينانه، اين تصور که مخالفان يک تهديد براي ملت هستند، مدام تقويت ميشد و حاکميت بيشتري پيدا ميکرد. مساله نگرانکننده اين است که بهنظر ميرسد، دقيقا امروز همين مورد براي ايالاتمتحده در حال تکرار است. بنا به گزارش موسسه پيو، ۸۹ درصد از طرفداران ترامپ بر اين باورند که رياستجمهوري بايدن، آسيب دائمي به ايالاتمتحده وارد ميکند و ۹۰ درصد از طرفداران بايدن عکس اين موضوع ميانديشند و اينکه کدام رسانه آمريکا قابلاعتماد است، از مدتها پيش جامعه آمريکا را دو دسته کرده است و حالا دو دستگي بيشتري نيز در توييتر ديده ميشود. حالا طرفداران ترامپ بهخاطر سختگيريهاي توييتر در حال کوچ به رسانههاي جايگزين به نام پارلر هستند که سختگيريهاي کمتري دارد.
در چنين چشمانداز شکنندهاي از اجتماع، سخنان بيپايه و اساس دونالد ترامپ در باب تقلب در انتخابات ميتواندآسيبهاي جدي وارد کند.
نظرسنجيهاي «YouGov» نشان ميدهد که ۸۸ درصد از رايدهندگان ترامپ بر اين باورند در انتخابات تقلب شده است. حالا يک افسانه درخصوص خيانت و بيعدالتي در حال شکلگيري است. اين يک جنگ ديگر و ارزيابي آن ممکن است تا دههها طول بکشد. اگر اين داستان ارزشي داشته باشد، در واقع درسي است که به ساير ملتها ميدهد و اولين آن اين است: از آغاز کار مراقب باشيد.