مشکل جریان روشنفکری با «شنای پروانه» چیست؟
رجا/متن پيش رو در رجا منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
روزنامه سازندگي وابسته به حزب کارگزاران سازندگي در صفحه يک خود به نقد فيلم «شناي پروانه» پرداخته است. اين روزنامه در يک بيانيه سياسي مدعي ميشود که جنوب شهر «شناي پروانه» فانتزي است! اما به راستي مشکل سازندگي و جريان شبه روشنفکري با «شناي پروانه» چيست؟
روز گذشته (سهشنبه) روزنامه سازندگي در صفحه يک خود با تيتر «کاسبي از جنوب شهر» به فيلم «شناي پروانه» پرداخته است. اين روزنامه مدعي ميشود که جنوب شهر «شناي پروانه» خيالي و غيرواقعي است! فيلم مشکلي با قتل ناموسي ندارد و مسئله محوري آن مشخص نيست! همچنين برگ برنده اولين فيلم بلند سينمايي کارت آدمهاي عجيب و غريب آن است نه هيچ چيز ديگر!
اين ادعاها درحاليست که «شناي پروانه» يکي از بهترين فيلمهاي تاريخ سينماي ايران در به تصوير کشيدن «جنوب شهر» است و اين موضوع از شناخت دقيق محمد کارت از «جنوب شهر» نشأت ميگيرد. او به خوبي مختصات، آدمها و ادبيات «جنوب شهر» را ميشناسد. در واقع کارت «زيست جهان» خودش را به تصوير ميکشد؛ يک جهان واقعي و آشنا براي مردم، به خصوص براي کساني که در جنوب شهر نفس کشيدهاند. هر چند که «سازندگي» با ادبياتي بيانيهطور بگويد اين جهان واقعي نيست و کارگردان به دنبال کاسبي از جنوب شهر است!
از طرفي مطلب اين روزنامه نشان دهنده بيگانگي نگارنده آن با جنوب شهر است. البته بيگانه بودن جريان شبه روشنفکري با «جنوب شهر» خيلي دور از ذهن نيست. وقتي اين روزنامه گران کردن سه برابري بنزين را هزينه جراحي توسعه ميداند مشخص است که از آنچه که بر مردم جنوب شهر ميگذرد خبر ندارد!
از طرفي ديگر آنچه که «سازندگي» براي «شناي پروانه» نوشته بيشتر شبيه به يک بيانيه است نه نقد سينمايي. نويسنده مطلب آنقدر غرق در بيانيه نوشتن است که حتي متوجه نميشود کارت در اين فيلم از کهن الگوي بازگشت قهرمان استفاده کرده و چيزهايي ميگويد که انگار اشتباها براي فيلم ديگري (بهجاي شناي پروانه) مطلب نوشته است!
اما به راستي مشکل «سازندگي» و جريان شبه روشنفکري با اين فيلم چيست؟ چرا اين روزنامه از فيلم ضعيف «مغزهاي کوچک زنگ زده» حمايت ميکند اما «شناي پروانه» را بيارزش ميداند!
«شناي پروانه» يک فيلم قصهگو است که مخاطب را در جهان خود غرق ميکند. يک شاه پيرنگ که حادثه خلق ميکند و داستان خود در بستر اين حوادث پيش ميبرد. آنچه که مخاطب در پايان فيلم از جهان «شناي پروانه» ميفهمد اين است که «سرنوشت هر کس دست خودش است». «هاشم» و «حجت» برادر هستند و در يک خانواده و محل بزرگ و تربيت شدند اما سرنوشت متفاوتي با يکديگر دارند. «حجت» در يک سکانس ميگويد که «من شبيه داييم و هاشم نيستم چون نميخواستم که باشم». در «شناي پروانه» برخلاف بسياري از آثار اجتماعي سينماي ايران اراده فرد بر جبر محيط برتري و اولويت دارد. در سکانس پاياني فيلم، خانواده «حجت» سر سفره شام دور هم جمع شدند و فيلم با اين ديالوگ حجت تمام ميشود که «سرنوشت هرکس دست خودشه». اين ديالوگ مهمترين پياميست که جهان «شناي پروانه» به مخاطب ميگويد. «هاشم» در انتظار قصاص است و اين سرنوشتيست که او براي خودش رقم زده است!
مشکل سازندگي و جريان شبه روشنفکري با بهترين فيلم جشنواره سيوهفتم فجر از نگاه مردم درست همين جاست؛ اينکه اراده انسان بر هر مسئله ديگري مقدم است، اينکه سرنوشت انسان در دست خودش است. «شناي پروانه» در مقابل کليشههاي سينماي اجتماعي ايران قرار دارد. در مقابل همه آن چيزهايي که جريان شبه روشنفکري در اين سالها به تصوير کشيده و «سازندگي» صفحه يک خود کرده است.
از طرفي ديگر نسبيتگرايي اخلاقي در «شناي پروانه» به سلطل آشغال پرتاب ميشود و همانطور که حجت در آخرين ديدار با هاشم ميگويد «نميذارم حقي پايمال بشه»، حقي هم پايمال نشد. «هاشم» با اينکه برادر قهرمان قصهست و «حجت» ميتواند او را از بند زندان آزاد کند، قصاص ميشود چون مستحق آن است. «مصيب» به زندان ميرود چون بايد برود و مخاطب در پايان فيلم احساس نميکند که داستان بهگونه ديگر بايد تمام ميشد!
نسبيتگرايي اخلاقي يکي از موضوعاتي است که جريان شبه روشنفکري سينما در طول اين سالها به عمق جامعه پمپاژ کرده است. نسبيت گرايي اخلاقي در فيلمهاي اصغر فرهادي جايگاه ويژهاي دارد و ويژگي بارز فيلمهاي اوست. از اين جهت نوع نگاه محمد کارت در مقابل اصغر فرهادي قرار دارد.
«شناي پروانه» برخلاف اکثر فيلمهاي اجتماعي سينماي ايران، سياه نيست. فيلم تلخ هست اما به هيچ عنوان سياه نيست. اولين فيلم سينمايي کارت انسداد و بنبست ندارد. درست همين نبود «بنبست»، «جبر اجتماعي» و «سياهنمايي» محل دعواي «سازندگي» و جريان شبه روشنفکري با فيلمهايي از جنس «شناي پروانه» است. «شناي پروانه» در مقابل سينماي مبتلا به سندروم فرهادي است؛ سينمايي که در آن جامعه ايران سياه است، انسان نميتواند سرنوشت خودش را رقم بزند، نسبيتگرايي اخلاقي در آن حاکم است و بايد از اين سرزمين مهاجرت کرد. صفحه يک روزنامه سازندگي عليه «شناي پروانه» در واقع اداي ديني است به اصغر فرهادي و فيلمهاي سياه سينماي ايران و هشداريست به فيلمسازان جوان که اگر تحسين محافل شبه روشنفکري و موفقيت در جشنوارههاي خارجي را ميخواهند، بايد در همان مسير فرهادي حرکت کنند.