چرا ایران از روند صلح افغانستان کنار گذاشته شده است؟
ديپلماسي ايراني/متن پيش رو در ديپلماسي ايراني منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
ژنرال مارک ميلي، رئيس ستاد مشترک ارتش آمريکا، در واکنش به آغاز روند خروج نيروهاي اين کشور از افغانستان از شنبه هفته جاري اعلام کرد آينده نامطلوبي در انتظار افغانستان در برابر طالبان خواهد بود. از اين رو بسياري از بازيگران دخيل در تحولات افغانستان تلاش جدي ديپلماتيکي را به منظور تحقق پروسه صلح در افغانستان در دستور کار خود قرار داده اند؛ از نشست دوحه که به توافق دوحه منجر شد تا نشست مسکو و نشست پيش رو در استانبول ترکيه. فارغ از اين که عملا اين نشست ها تا به اينجاي کار به ارتقاي صلح و ثبات در افغانستان کمکي نکرده است، اما نکته حائز اهميت اين است که به نظر مي رسد جمهوري اسلامي ايران در تمامي اين نشست ها و در کل پروسه صلح افغانستان کنار گذاشته شده است. در اين صورت ايران حذف ايران از پروسه صلح افغانستان به دليل خواست و تمايل دولت مرکزي کابل است يا طالبان و يا کشورهاي منطقه اي و فرامنطقهاي؟ به چه دليل يا دلايلي ايران از اين روندها کنار گذاشته شده است؟ اساساً تا چه اندازه مي توان ايران را از آينده افغانستان و پيگيري پروسه صلح در اين کشور کنار گذاشت؟ سوال مهم تر ناظر به اين واقعيت است که آيا ميان ناتمام ماندن پروسه احياي برجام در نشست وين و کاهش وزن و جايگاه ديپلماتيک ايران در منطقه ارتباطي وجود دارد؟ پاسخ به اين سوالات، موضوع گفت وگوي ديپلماسي ايراني با پيرمحمد ملازهي، تحليلگر ارشد مسائل افغانستان است که در ادامه ميخوانيد:
به موازات آغاز پروسه خروج نيروهاي نظامي آمريکا از شنبه هفته جاري، ذيل توافق دوحه به نظر مي رسد که اکنون چشم ها به تحرکات ديپلماتيک براي آينده افغانستان و تحقق پروسه صلح دوخته شده است؛ تحرکات ديپلماتيکي مانند آن چه که در نشست قطر و روسيه روي داد و مهمتر از آن نشست آتي در استانبول که طبق اخبار قرار است بعد از ماه مبارک رمضان برگزار شود. اما نکته بسيار مهم اينجاست که به نظر مي رسد جمهوري اسلامي ايران به عنوان يکي از مهمترين همسايگان کشور افغانستان عملاً از اين روندهاي ديپلماتيک کنار گذاشته شده است. فارغ از اينکه اين مهم خواست دولت مرکزي کابل بوده است يا طالبان و يا اين که ديگر بازيگران منطقه اي و فرامنطقه اي تمايلي به حضور تهران در اين تحرکات ديپلماتيک نداشته اند، بايد پرسيد که اساسا تا چه اندازه مي توان ايران را در پروسه صلح افغانستان ناديده گرفت؟
واقعيت امر اين است که ما به جاي آن که علت اين مسئله را در خواست و يا تمايل دولت مرکزي کابل، طالبان و يا کشورهاي منطقه اي و فرامنطقه براي عدم حضور ايران در پورسه صلح افغانستان جستجو کنيم، بايد آسيب شناسي بيشتر و دقيق تري روي سياست منطقهاي جمهوري اسلامي ايران داشته باشيم. چون علت ناديده گرفتن ايران در پروسه صلح افغنستان تا حد بسيار زيادي به نگاه تهران در منطقه باز مي گردد. در اين رابطه و اتفاقا برخلاف آنچه که در داخل ايران تصور ميشود آمريکاييها، به ويژه در دولت جو بايدن تمايل زيادي دارند که تهران را در پروسه صلح افغانستان دخيل کنند. چرا که به هر حال ايالات متحده منافع بلند مدتي را براي خود در سايه حضور در افغانستان تعريف کرده است. با وجود آن که جو بايدن به دليل تعهدات توافق دوحه که در دولت دونالد ترامپ بر ايالات متحده تحميل شده ناچار است نيروهاي نظامي خود را از افغانستان خارج کند، ولي از سوي ديگر منافع بلندمدت ايالات متحده اجازه نمي دهد که به طور کامل اين مهم انجام شود. بنابراين کاخ سفيد سعي دارد با دخيل کردن تمام بازيگران منطقه اي و فرامنطقه اي برنامه را به گونهاي مديريت کند که ضمن خروج نيروهاي نظامي، منافع و اهداف خود را در افغانستان کماکان حفظ کند. پس در راستاي توافق دوحه، آمريکاييها در تلاشند با دخالت دادن برخي از کشورهاي منطقه اي و فرامنطقهاي در نشست مسکو و نشست پيش رو در استانبول اين مسئله را محقق کنند.
در راستاي اين تحليل شما اساسا با اين ميزان از بازيگران متعدد منطقه اي و فرامنطقه اي دخيل در تحولات افغانستان، آن هم با اهداف و منافع متعدد و متضاد آيا مي توان کورسوي اميدي براي نشست استانبول قائل بود. به هر حال تا به الان توافق دوحه و نشست مسکو و ديگر تحرکات ديپلماتيک، امنيتي براي افغان هاي به ارمغان نياورده است؟ به واقع آمريکا چگونه سعي دارد اين پروسه صلح را به سرانجام برساند؟
در واقع ايالات متحده آمريکا سعي دارد در نشست استانبول سه دسته از بازيگران را گرد هم آورد؛ دسته اول همسايگان افغانستان به خصوص پاکستان. دسته دوم کشورهاي تاثير گذار در تحولات افغانستان مانند عربستان سعودي، هند، ترکيه و قطر و دسته سوم شامل ابرقدرت هاي جهاني مانند چين، روسيه، اتحاديه اروپا و خود آمريکا است.
پس تا همين جاي کار هم شما معتقديد ايران به عنوان همسايه مهم افغانستان از پروسه صلح در اين کشور حذف شده است؟
حذف به طور کامل روي نداده است. چون آمريکا به واقع سعي دارد ايران هم به عنوان يکي از مهمترين همسايگان افغانستان در اين نشست (استانبول) حضور پيدا کند، اما پيرو پاسخ به سوال ابتدايي شما بايد آسيب شناسي روي سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران داشته باشيم. اينجا نگاه ايران است که عملاً سبب شده است که کشورهاي منطقه اي و فرامنطقه اي تهران را از تحرکات سياسي و ديپلماتيک مانند نشست استانبول و قبل تر از آن نشست مسکو و يا دوحه حذف کنند. به واقع عملکرد ايران در منطقه سبب شده است که فرصتهاي ديپلماتيک از او سلب شود. البته به نظر من هنوز فرصت براي حضور فعال ايران در پروسه صلح افغانستان و نشستي مانند استانبول به طور کامل از بين نرفته است. براي اين منظور بايد جمهوري اسلامي ايران يک بازنگري جدي و اساسي در سياست خارجي منطقه اي خود، به خصوص در مسئله افغانستان داشته باشد. البته طبق اخبار به نظر مي رسد که مقامات ايران در جريان نشست استانبول، برخلاف نشست مسکو قرار گرفته است. خود اين امر نشان مي دهد که هنوز بازيگران دخيل در نشست استانبول قائل به وزن و جايگاه حداقلي جمهوري اسلامي ايران در آينده افغانستان هستند، اما اين مسئله تا حد بسيار زيادي به عملکرد و نوع نگاه خود تهران بستگي دارد که حتي همين جايگاه حداقلي را هم از جمهوري اسلامي بگيرند و يا اينکه وزن سياسي و ديپلماتيک بيشتري براي تهران در پروسه صلح افغانستان قائل شوند. ما بايد واقعيت ها را ببينيم و بر اساس اين واقعيت ها عمل کنيم.
منظور دقيق، عيني و ملموس شما از اين به اصطلاح «واقعيت يا واقعيت ها» چيست؟
مهمترين واقعيت اين است که ايران بايد بپذيرد عليرغم تنش جدي و عميقي که با ايالات متحده آمريکا در برجام، توان موشکي و نفود منطقه ايش در خاورميانه براي خود تعريف کرده است، منافع مشترکي زيادي با واشنگتن در افزايش امنيت و صلح و ثبات در افغانستان هم دارد. در حقيقت آمريکا هيچ گاه به طور شعاري و احساسي با مسائل کلان و راهبردي خود در سياست خارجي برخورد نمي کند. پيشتر هم گفتم واشنگتن منافع کلاني را براي خود ذيل تداوم حضور در افغانستان تعريف کرده است، اما سعي مي کند حضور خود را از حالت نظامي به حالت امنيتي و سياسي تقليل دهد. اين تغيير نگاه در سياست خارجي آمريکا نسبت به افغانستان فرصت بسيار مناسبي را در اختيار جمهوري اسلامي ايران قرار داده است که با افزايش نفوذ خود در اين کشور به منظور پيگيري و تحقق پروسه صلح، منافعي را براي خود در خاک افغانستان تعريف کند. ما نبايد به دليل تنش با آمريکا و تقابل با اين کشور خود را از اين فرصت هاس بسيار مغتنم در افغانستان محروم کنيم.
اما بازيگر بسيار مهمي که اکنون در صحنه تحولات تحولات افغانستان روز به روز وزن و جايگاه بيشتري پيدا ميکند، طالبان است که بر خلاف دولت مرکزي کابل و آمريکايي ها اکنون رشته امور را در اين کشور در دست گرفته است. به همين خاطر هم جمهوري اسلامي ايران طي سال هاي اخير مناسبات سياسي و ديپلماتيکي را با طالبان افغانستان تعريف کرده است تا بتواند ذيل اين مناسبات نفوذ خود را افزايش دهد. اما منتقدان اين مناسبات بر اين باورند که اساساً روابط جمهوري اسلامي ايران با طالبان به دليل صبغه و عملکرد آن به هيچ وجه قابل توجيه نيست. چرا که طالبان يک گروه راديکال تروريستي است و هيچگونه جايگاه و مشروعيتي براي سياست ورزي و پيگيري امر ديپلماتيک ندارد. با توجه به اين نگاه برقراري مناسبات ديپلماتيک و سياسي تهران با طالبان بر مبناي تاکيد شما براي افزايش نفوذ ايران در افغانستان تا چه اندازه قابل توجيه است؟
پاسخ به اين سوال شما مويد همان آسيب شناسي سياست خارجي معيوب و ناقص ايران در منطقه است که سبب شده تا عملا ايران در تحولات افغانستان کنار گذاشته شود. در اين راستا قطعاً جمهوري اسلامي ايران نوعي نگاه بخشي نگرانه به ديپلماسي و سياست خارجي داشته است. در اين بخشي نگري تهران که عمدتاً بر مبناي ايدئولوژي شيعي در قبال افغانستان است سبب شده که ايران نگاه نزديک تر و حمايت بيشتري از فارس زبانان افغانستان و مجاهدين سابق و جناح مربوط به عبدالله عبدالله داشته باشد. حال نکته اينجاست که به دليل تحولات افغنستان طي سال هاي اخير که منجر به افزايش وزن و قدرت طالبان شده جمهوري اسلامي ايران را متوجه اين واقعيت کرده است که بايد مناسبات خود را با پشتون هاي افغانستان هم ارتقاء دهد. چون ديگر نمي تواند با نگاه بخشي نگرانه و عدم توازن در برقراري ارتباط، منافع بلندمدتي را براي خود در افغانستان تعريف کند. اما در اين بين نبايد نگاه به سمتي برود که ما اين تصور غلط را داشته باشيم همه پشتون هاي افغانستان در طالبان خلاصه ميشوند. يعني نگاه غلطي که اکنون باعث ناراحتي متحدان سنتي ايران در افغانستان شده است اين است که جمهوري اسلامي ايران اين تصور را دارد چون طالبان اکنون عليه آمريکا ميجنگد و خواهان خروج نيروهاي ايالات متحده از خاک افغانستان است بايد مناسباتي را با طالبان تعريف کنيم. يعني تهران نگاهي مشابه عراق و سوريه به طالبان در افغانستان دارد. لذا چون ايران تنش جدي با ايالات متحده دارد هر نيروي مخاصم عليه آمريکا را دوست خود تلقي مي کند که اين نگاه اشتباه است.
يعني جمهوري اسلامي ايران سعي دارد همانند عملکرد خود در خاورميانه از اهرم طالبان براي تقابل با ايالات متحده در افغانستان استفاده کند که در نهايت منجر به اخراج کامل نيروهاي نظامي آمريکا از خاک اين کشور شود، نظير آن چه که سال هاست در سوريه و عراق در جريان است. به هر حال اين تصور قطعاً در بخشي از حاکميت جمهوري اسلامي ايران وجود دارد و کسي نمي تواند منکر آن شود، به خصوص در بخش امنيتي و نظامي. اما واقعيت اين است که اگرچه طالبان بخشي از جامعه پشتون افغانستان است، ولي تماميت پشتون هاي افغانستان را شامل نمي شود. بنابراين جمهوري اسلامي ايران در نگاه راهبردي ديپلماتيک خود در قبال افغانستان بايد قائل به اين تفکيک اساسي بين طالبان و پشتون هاي افغانستان شوند. ولي به دليل خلاء اين تفکيک، اکنون بخشي از حاکميت در ايران، سياست خارجي جمهوري اسلامي را در خصوص افغانستان به اين مسير کشانده اند که روابط راهبردي با طالبان تعريف کنند. متاسفاته به همين واسطه اکنون دولت مرکزي کابل، بخشي از جامعه افغانستان، تعدادي از کشورهاي منطقه، آمريکا و اروپايي ها معتقدند جمهوري اسلامي ايران يکي از مهمترين حاميان طالبان در افزايش ناامني در افغانستان است. به همين دليل اکنون نگاه مثبتي در خصوص حضور ايران در پروسه صلح افغانستان وجود ندارد. يعني در حال حاضر به جاي آن که ايران بخشي از راه حل باشد به بخشي از مشکلات در افغانستان بدل شده است. پس باز هم تاکيد مي کنم که براي آنکه ايران در پروسه صلح افغانستان جايگاه لازم و مدنظر را متناسب با اهداف منافع خود پيدا کند بايد بازنگري جدي، واقع بينانه و دقيق در قبال مسائل منطقه داشته باشد تا ذيل اين بازنگري، جامعه افغانستان را در کليت آن مد نظر قرار دهد که در نهايت نگاه منفي افغان ها عليه تهران از بين برود.
با توجه به نکاتي که عنوان داشتيد به نظر مي رسد تا زماني که ايران تکليف خود را در قبال برجام و آمريکاييها مشخص نکند عملاً به جايگاه و وزن سياسي و ديپلماتيک مد نظر خود در منطقه دست پيدا نخواهد کرد. به ديگر سخن عدم تعيين تکليف توافق هستهاي سبب شده است که کشورهاي منطقه و همسايه از قطر گرفته تا ترکيه، عراق، پاکستان و حتي هم پيماناني مانند روسيه و چين هم از قائل شدن وزن و جايگاه سياسي و ديپلماتيک قابل توجه براي ايران خودداري کنند. شما اندازه معتقديد که احياي برجام و به سرانجام رسيدن پرونده فعاليت هاي هسته اي ايران ميتواند به بازتعريف توان ديپلماتيک و افزايش وزن سياسي در منطقه و حضور فعال تر در پروسه صلح افغانستان منجر شود؟
زماني که من از بازنگري در سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران سخن گفتم بخشي از آن مربوط به بخشي نگري ايدئولوژيک حاکميت در جمهوري اسلامي ايران است. بخشي از آن هم به مفتوح ماندن پرونده هاي مهمي مانند برجام باز مي گردد. به هيمن دليل هم اکنون بخش عمده انرژي سياسي و ديپلماتيک جمهوري اسلامي ايران در کشورهاي منطقه از افغانستان تا عراق، سوريه و ديگر کشورها صرف تقابل همه جانبه با آمريکايي ها شده است. اين مسئله علاوه بر افزايش هزينه ها براي ايران و به موازاتش پررنگ شدن ناامني در منطقه، موجب شده که نگاه منفي در افکار عمومي نسبت به عملکرد سياست خارجي جمهوري اسلامي ايران به وجود آيد. به تبع آن هم اين بازيگران جايگاه و وزن لازم سياسي ديپلماتيکي براي حضور ايران در برخي تحولات منطقه مانند پروسه صلح افغانستان قائل نيستند. پس نکته شما کاملا درست است، اما نکته مهمتر انجاست که عدم تعيين تکليف ايران با غرب و به خصوص ايالات متحده ي آمريکا در پرونده مهمي مانند برجام باعث شده است که اکنون يک نگاهي در داخل کشور پررنگ شود که ميتوانند اين خلاء را با تعميق و نهادينه کردن نگاه به شرق رفع کنند. هم چنانکه امضاي سند همکاريهاي راهبردي ۲۵ ساله ايران با چين و همچنين سند همکاري هاي راهبردي با روسيه مويد و مبين اين نگاه در بخش اعظم حاکميت ايران در قبال ديپلماسي است. در حالي که واقعيت هاي سياست خارجي خلاف اين امر را نشان ميدهد. چون شرق هم با محوريت روسيه و چين اکنون روابط خود با جمهوري اسلامي ايران را به حالتي از سکون و تعليق تا زمان تعيين تکليف ايران با آمريکا در خصوص برجام در آورده است. کما اين که اين روس ها در نشست مسکو عملاً جمهوري اسلامي ايران را کنار گذاشتند و حتي تهران را در جريان خروجي نشست قرار ندادند. به همين خاطر اکنون پکن و مسکو بيشتر از آمريکاييها و کشورهاي اروپايي مشتاقند نشست وين به لغو تحريمها و احياي توافق هستهاي منجر شود.
البته من معتقدم که بيشترين منافع جمهوري اسلامي ايران در برقراري روابط متوازن با همه قدرت هاي شرق و غرب است. اين مسئله تنها مختص به جمهوري اسلامي ايران نيست، بلکه هر کشوري که بر مبناي منطق سياسي و عقلانيت ديپلماتيک عمل کند، مي داند که بيشترين منافع در برقراري روابط متوازن با همه کشورها و بازيگران جهاني است؛ واقعيتي که جمهوري اسلامي ايران هم دير يا زود آن خواهد رسيد؛ فقط اميدوارم زماني که به اين واقعيت مي رسد دير نشده باشد. چون تا همين جاي کار هم پيگيري اين سياست نامتوازن و ديپلماسي بخشي نگرانه و معيوب حاکميتي در ايران سبب شده است که تهران از تحولات منطقه کنار گذاشته شود. قطعاً در بلندمدت تداوم اين امر براي جمهوري اسلامي ايران بسيار خطرناک است. چون اين امکان وجود دارد که در سايه تداوم اين وضعيت ايران وجه المصالحه، گروگان و مورد معامله ابر قدرت ها قرار گيرد. چون به واقع نمي توان روي همراهي و حمايت هميشگي و دائمي چين و روسيه با جمهوري اسلامي ايران حساب باز کرد. به هر حال به پکن و مسکو هم بر اساس منافع ملي خود عمل ميکنند. کما اين که هر کشوري اين کار را مي کند. لذا امکان دارد که همين روس ها و چينيها در جايي با غرب بر سر ايران معامله کنند. همان گونه که چينيها در همين مسئله تحريمها به خاطر امريکا، ايران را کنار گذاشتند.