سرمقاله دنیای اقتصاد/ آمریکا و توافق ایران با چین
دنياي اقتصاد/« آمريکا و توافق ايران با چين » عنوان سرمقاله روزنامه دنياي اقتصاد به قلم دکتر عليرضا اسماعيلي مازگر است که ميتوانيد آن را در ادامه بخوانيد:
«سالهاست که نگران آن هستيم»؛ اين جمله، اولين واکنش بالاترين مقام ايالاتمتحده آمريکا به امضاي موافقتنامه راهبردي ايران و چين بود. گويا مقامات آمريکايي از سالهاي پيش نگران فرارسيدن چنين روزي و امضاي موافقتنامه همکاريهاي راهبردي ايران و چين بودند؛ بهگونهاي که جو بايدن، رئيسجمهور آمريکا در اولين واکنش به آن و در پاسخ به اين سوال که چقدر از امضاي موافقتنامه ايران و چين نگران هستيد، پاسخ داد: «سالهاست که نگران آن هستيم».
در نگاه اول ممکن است مبدأ زماني نگراني مقامات آمريکايي، سفر شيجينپينگ، رئيسجمهور چين به ايران در ژانويه ۲۰۱۶ باشد که طي آن توافق همکاريهاي راهبردي ۲۵ ساله به ايران پيشنهاد شد. اما مبدأ زماني اين نگراني به سالهاي قبلتر و به اوايل دهه ۹۰ ميلادي بازميگردد؛ سالهايي که بهدنبال فروپاشي شوروي و افول کمونيسم، غرب و نظام ليبرال-دموکراسي بهدنبال ايجاد سيستم تکقطبي و تسري هژموني خود به همه جهان و تثبيت جايگاه ابرقدرتي ايالاتمتحده بهعنوان تنها ابرقدرت در نظام بينالملل بود. تلاش غربيها در اين جهت بيش از توفيقات ميداني، در تئوريهاي مشهور آن دهه همچون: «نظم نوين جهاني»، «هژمون جهاني»، «دهکده جهاني و کدخدا»، «نظام بينالملل سلسلهمراتبي» و... بروز و ظهور يافت. در آن مقطع زماني آنچه بيش از همه نگراني انديشمندان برجسته غربي و آمريکايي را در مسير ايجاد نظام تک قطبي موجب ميشد، تجديد حيات اسلام سياسي و اتحاد تمدنهاي اسلامي و کنفوسيوسي در مقابل غرب بود، نگرانيهايي که گويا سه دهه بعد و در سال ۲۰۲۱ به واقعيت پيوست.
در اين نوشتار، ريشههاي نگراني آمريکا و کشورهاي غربي از موافقتنامه راهبردي ايران و چين از دو منظر نرمافزاري (فرهنگي-تمدني) و سختافزاري (اقتصادي) مورد بررسي قرار ميگيرد.
تحول در ماهيت منازعات بينالمللي و نگراني از اتحاد تمدنهاي اسلامي و کنفوسيوسي:
ساموئلهانتينگتون، استاد برجسته دانشگاه هاروارد و نظريهپرداز مشهور آمريکايي، به دنبال فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و افول کمونيسم، تئوري جنجالي و تاثيرگذار خود را تحت عنوان «برخورد تمدنها» در سال ۱۹۹۳ مطرح کرد. از منظر وي، ماهيت منازعات بينالمللي پس از دوران جنگ سرد به دلايل قاطعي تغيير مييابد و سرشتي فرهنگي و تمدني خواهد داشت. وي مينويسد: در سالهاي اخير، خطوط گسل ميان تمدنها، بهعنوان نقاط بروز بحران و جنگ، جانشين مرزهاي سياسي و ايدئولوژيک دوران جنگ سرد خواهد شد.
هانتينگتون با گذار از ژئوپليتيک دولتمحور به ژئوکالچر تمدنمحور، خطوط سياستي و حرکتي جديدي را براي نظام بينالملل تحول يافته ترسيم کرد؛ بهگونهايکه در نظام جديد، ماهيت فرهنگي-تمدني منازعات تعيينکننده آينده نظام بينالملل خواهد بود. وي مينويسد: تقسيمبندي اصلي و بزرگ بين ابناي بشر و نيز منبع عمده و اصلي تناقض، «فرهنگي-تمدني» خواهد بود. اگرچه دولت-ملتها، قويترين بازيگر در امور جهاني خواهند ماند؛ ولي تناقضات اصلي سياست جهاني ميان ملتها و گروههاي تمدني مختلف رخ خواهد داد و برخورد تمدنها بر سياست جهاني چيره خواهد شد. بنابراين بهطور فزايندهاي بر اهميت تمدني در آينده افزوده خواهد شد و جهان تا حد زيادي در نتيجه تعاملات بين هفت تا هشت تمدن عمده شکل خواهد گرفت.
از منظرهانتينگتون، امروزه ممکن است به نظر برسد که تمدن غربي تمدن جهاني است که مناسب همه است؛ ولي اين نظر خيلي سادهلوحانه و سطحينگر است. در زيرسطح، موضوعات خيلي فرق ميکند. مفاهيم غالب در تمدن غربي از مفاهيمي هستند که عموما از اعتبار و ميزان فهم کمي در تمدنهاي اسلامي، کنفوسيوسي، ژاپني، هندويي، بودايي و ديگر تمدنهاي غيرغربي برخوردارند. با در نظر گرفتن اين مطلب، هانتينگتون بر اين باور است کشورهايي که به اين تمدنها تعلق دارند، بايد از سه احتمال زير يکي را انتخاب کنند: کشورهايي مثل برمه (ميانمار امروزي) يا کرهشمالي ممکن است براي حفظ جوامعشان از فساد ايجادشده توسط غرب، دوري و انزوا را انتخاب کنند.
برخي کشورها ترجيح خواهند داد تا به اردوگاه غرب ملحق شوند و در هر زمينه، از نمونههاي آنها پيروي کنند و مسير غربي شدن را انتخاب کنند. براي هانتينگتون، چنين کشورهايي شامل ژاپن، روسيه، کشورهاي اروپاي شرقي و آمريکاي لاتين خواهد بود. ولي بعضي از کشورها، بيشتر ترجيح ميدهند تا به توازن معيني بين خود و غرب دست يابند. هدف آنها، اين خواهد بود که به پتانسيل نظامي و اقتصادي بيفزايند، با ديگر کشورهاي غير غربي بر ضد غرب همکاري کنند و ارزشها و نهادهاي محلي خود را حفظ کنند. به عبارت ديگر، آنها مدرنيزه شدن را ميپذيرند؛ ولي غربي شدن را نه.
براساس نظر هانتينگتون، اينها عمدتا کشورهايي هستند که «ارتباط اسلامي- کنفوسيوسي را تشکيل ميدهند؛ ارتباطي که براي به چالش انداختن منافع، ارزشها و قدرت غربي ظاهر شده است.» هانتينگتون از غرب ميخواهد تا براي مقابله با چالش «اسلامي-کنفوسيوسي» همکاري و يگانگي بيشتري را در محدوده تمدنشان، مخصوصا اجزاي اروپايي و آمريکاي شمالي ايجاد کنند تا گسترش توان نظامي کشورهاي اسلامي و کنفوسيوسي را محدود کنند.
علاوهبر هانتينگتون که بيش از همه بر موضوع مهم شکلگيري ماهيت جديد منازعات بينالملل بر محور فرهنگ و تمدن تاکيد داشته و از آسيبپذيري جايگاه هژمونيک تمدن غرب از ناحيه تمدن اسلامي-کنفوسيوسي ابراز نگراني کرده است، انديشمندان برجسته ديگري همچون ريمون آرون، برنارد لوئيس، باري بوزان و هنري کيسينجر نيز آينده منازعات بينالمللي را فرهنگي- تمدني ارزيابي کرده و تجديد حيات تمدن اسلامي و اتحاد تمدن کنفوسيوسي با آن را مانع اصلي برتري تمدن غرب در دوران پس از جنگ سرد دانستهاند.
بنابراين يک وجه نگراني غربيها از شکلگيري روابط استراتژيک ايران و چين، که وجه غالب، راهبردي و مهمتر آن به حساب ميآيد، به پيشبينيها، انذارها و هشدارهاي متعدد انديشمندان برجسته غربي در دهههاي قبل بازميگردد که در قالب نظريهها و تئوريهاي متعدد بيان شده و امروزه شاهد وقوع آنها و نزديکتر شدن نمايندگان اصلي تمدنهاي اسلامي و کنفوسيوسي به يکديگر هستيم که اين نزديکي در قالب امضاي موافقتنامه راهبردي ۲۵ساله ايران و چين در حال تحقق و عينيت يافتن است.
وجه ديگر نگراني غربيها که تابعي از نگراني اتحاد تمدني مزبور است، ناظر به سياست راهبردي چين در احياي جاده ابريشم و نقش کليدي ايران در تکميل و عملياتي شدن آن است که در ادامه اين وجه تبعي از نگراني مقامات غربي از امضاي موافقتنامه ۲۵ساله نيز مورد بررسي قرار ميگيرد.
احياي راه ابريشم و تشديد نگرانيها از اتحاد ايران و چين
جمهوري خلق چين در پي توفيقات مداوم اقتصادي و به تبع آن کنشگريهاي فعال در عرصه جهاني، با اعلام سياست راهبردي احياي جاده ابريشم، به نوعي بهدنبال احياي سابقه و ديرينه تمدني خويش است. ابتکار «يک کمربند، يک راه» که در سال ۲۰۱۳ از سوي مقامات چيني اعلام شد، طرحي راهبردي و بلندپروازانه است که بيش از ۶۰ کشور را بهطور مستقيم درگير کرده و درصورت تکميل، نفوذ چين بر اقتصاد جهاني را تثبيت و اين کشور را به قدرت اول اقتصادي جهان تبديل خواهد کرد.
البته روشن است که اين ابَرپروژه در فرآيند انجام و تکميل با مشکلات و موانعي جدي مواجه است که مهمترين آن، مخالفت و مقاومت آمريکا و کشورهاي غربي با توسعهطلبي و هژمونيکگرايي چين است؛ چراکه گسترش دامنه هژموني چين، بالطبع منجر به کاهش قلمرو نفوذ آمريکا و غرب در نظام جهاني خواهد شد. جمهوري اسلامي ايران بهدليل ويژگيها و امتيازات نرمافزاري (فرهنگي-تمدني) و سختافزاري (ژئواستراتژيکي- ژئواکونوميکي)، يگانه کشوري در منطقه غرب آسيا است که ميتواند چين را در تکميل مگاپروژه راه ابريشم جديد ياري کند و مانع از اقدامات آمريکا در اين خصوص بشود.
اگر به صورتبندي گفتمانهاي قدرت در منطقه غرب آسيا نگاهي بيندازيم، گفتمان مقاومت به رهبري ايران، تنها گفتمان قدرتي است که زير نفوذ آمريکا و غرب نبوده و ميتواند مسير امن گذرِ راه ابريشم را تضمين کند. وگرنه، خرده گفتمانهاي قدرت نوعثمانيسم و سلفيسم که حاکم بر کشورهاي ترک و عرب منطقه هستند، هويت گفتماني خويش را در ذيل آمريکا و غرب تعين بخشيده و با اندک فشاري از سوي آمريکا ميتوانند راه ابريشم نوين را مسدود و بي رونق کنند. همچنين با تکيه به جايگاه گفتماني جمهوري اسلامي ايران در منطقه غرب آسيا، چين ميتواند نياز فزاينده خود به انرژي را بهصورت پايدار و فارغ از فشار منطقهاي آمريکا تامين کند.
ايران از نظر ذخاير نفت و گاز، دومين جايگاه برتر جهان را دارد و تنها کشور منطقه است که ميتواند امکان دسترسي زميني به منابع سرشار انرژي خليج فارس را براي چين فراهم سازد. به بيان ديگر، گذرگاههاي تعبيهشده براي ريل و جاده راه ابريشم ميتوانند در کالبد خود دربردارنده شريانهاي انتقال انرژي هم باشند تا تپش قلب اين راه تمدني براي سدهها تضمين شود. از اين رو، ايران را ميتوان حلقه وصل مطمئن و پل قابل اعتماد اتصال بخش شرقي راه ابريشم جديد به بخش غربي آن دانست. البته طبيعي و روشن است که در مقابل، ايران نيز بتواند از مزاياي اين همکاري اقتصادي بهخصوص در خنثيسازي تحريمهاي غرب با تاکيد بر آمريکا بهرهمند شود. از اين منظر است که ميتوان اهميت موافقتنامه راهبردي ايران -چين را براي طرفين و نيز نگراني مقامات آمريکايي را از امضاي آن فهميد.
در پايان ميتوان گفت، نزديکي تمدنهاي اسلامي و کنفوسيوسي به يکديگر که منشأ اصلي نگراني مقامات آمريکايي و غربي از دهههاي قبل بهشمار ميآيد، متاثر از الزامات نظام بينالملل در حال گذار و در پي وابستگي متقابل چين و ايران در حوزههاي مختلف اقتصادي بهخصوص تکميل راه ابريشم جديد و تامين پايدار نياز انرژي، در حال تحقق و عينيتيافتگي است.
در اين قرابت تمدني و اتحاد راهبردي، از يکسو؛ در بعد نرمافزاري، قدرت گفتماني دو کشور ايران و چين در تقابل با هژموني تمدني غرب و آمريکا از قابليت اعتبار (Credibility) و دسترسي (Availability) بيشتري برخوردار خواهد شد و اين امر افزايش سرعت و دامنه هژمونيگرايي آنها را بهدنبال خواهد داشت که اظهار نظر صريح شيجينپينگ، رئيسجمهور چين در نشست سالانه انجمن بائو عليه هژموني قدرتهاي غربي بهخصوص آمريکا را ميتوان در اين چارچوب ارزيابي کرد و از سوي ديگر؛ در بعد سختافزاري، وابستگي هرچه بيشتر اقتصادي دو کشور با محوريت احياي جاده ابريشم، تامين نياز پايدار انرژي چين و خنثيسازي تحريمهاي غرب عليه ايران را ميتوان انتظار داشت. حال، با ديرينه شناسي از عمق نگراني مقامات آمريکايي از اتحاد تمدني ايران و چين، فهم نگراني آنها در سطح (امضاي موافقتنامه راهبردي) سهل و آسان خواهد بود.