ناتوان از ارایه چشمانداز
اعتماد/متن پيش رو در اعتماد منتشر شده و انتشار آن به معناي تاييد تمام يا بخشي از آن نيست
عباس عبدي/ اخيرا گفتوگويي داشتم و در آنجا توضيح دادم که حتي با افزايش تعداد نامزدهاي انتخاباتي و تاييد صلاحيت آنان گره چنداني از کار فروبسته مشارکت انتخاباتي گشوده نميشد. البته اين رد صلاحيتها موجب کاهش مشارکت شده ولي مشارکتي که مثل سالهاي گذشته باشد با رفع سياست حذفي هم قابل دستيابي نبوده و نيست. علت اين را خشک شدن چشمه ايدهپردازي و اميدآفريني دانستم. در اينجا ميخواهم قدري به اين مساله اشاره کنم. در اين مورد آقاي حدادعادل نکتهاي را گفتهاند که اگر فرصتي پيش آمد طي يک يادداشت جداگانه به آن خواهم پرداخت. اگر نيک بنگريم شايد به اين نتيجه برسيم که مشکل اصلي ايران نه در سياست خارجي و نه در عرصه داخلي يا اقتصاد و مسائل اجتماعي است. در واقع در همه اين زمينهها با مشکل مواجه هستيم ولي وجود مشکل به تنهايي مساله اصلي ما نيست. همه جوامع کموبيش با مشکل و مساله مواجه ميشوند. اتفاقا عامل رشد و پيشرفت نيز وجود همين مشکلات سپس کوشش براي حل و رفع آنهاست. در زندگي فردي نيز با همين منطق مواجه هستيم. افرادي که مشکلات بيشتري داشتهاند و بخش مهمي از زندگي خود را صرف حل اين مشکلات کردهاند و موفق شدهاند نسبت به افرادي که هيچوقت مشکلي نداشتهاند، وضعيت بهتري دارند. پس مساله اصلي چيست؟ مساله اصلي نازايي فکري و ناتواني در گشودن چشماندازي اميدبخش است. هنگامي که به همه گرايشهاي فکري جامعه ايران نگاه ميکنيم به اين نتيجه ميرسيم که هيچکدام چشماندازي اميدبخش را نويد نميدهند. همه کموبيش دچار نوعي نازايي فکري شدهايم. اين پديده منحصر به يک جناح نيست. از براندازان تا درونيترين بخش قدرت را شامل ميشود. چيزهايي را تکرار ميکنند که پيشتر آزمون شده و نتايج منفي يا حداقل غيرموثر آن پيش چشم همه است. نکته مهمتر اينکه در غياب چشمانداز اميد، کنشگري اخلاقمدارانه نيز به حاشيه ميرود. از اين رو در همه گروههاي سياسي داخل و خارج نظام اجتماعي ايران کموبيش حدي از تخطي از اصول اخلاق سياسي را شاهد هستيم.
بخشي از اين ماجرا محصول فضاي محدود کنشورزي آزادانه است که اجازه نميدهد افراد يکديگر را پيدا کرده و ارتباط مفيدي با جامعه برقرار کنند. به عبارت ديگر ارايه چشمانداز و گشودن افق در سياست فقط محصول انديشهورزي يک يا چند نفر نيست بلکه بيش از آن متاثر از کنشورزي جمعي در عرصه سياست و جامعه نيز هست. متاسفانه گروههاي سياسي از اين حيث با دو ايراد مهم دروني و بيروني مواجه هستند. از يک سو حاضر به پوستاندازي نسلي نيستند. نسل گذشته آنان اگر افرادي محترم و حتي در دوره خودشان فعال و کارآمد بودهاند اکنون قادر به نمايندگي سياسي نسل جديد نيستند. بدون حذف و کنار رفتن نسل گذشته ممکن نيست اين تحول ايجاد شود. من از 4 سال پيش هنگامي که انتقاد نسلهاي جوانتر را ميشنيدم، تاکيد ميکردم که دور نسل قبل را خط بکشيد و خودتان کنشورزي کنيد. نه اينکه آن نسل بد است بلکه تاريخ مصرف آن تمام شده است. هر جناحي که زودتر اين اقدام را بنمايد، شانس بيشتري براي قرار گرفتن در مسير درست دارد. از سوي ديگر محدوديتهاي کنشورزي سنتي نيز تا حدي بيشتر شده و امکان پيدا کردن يکديگر در چارچوبهاي گذشته سختتر است و بايد شيوه جديدي را براي اين هدف پيدا کرد. اين نازايي فکري چيزي نيست که يک شب و يک هفته و حتي يک سال قابل درمان باشد. افقگشاييهاي راهبردي مستلزم قدري تامل و صبر و حوصله است. هميشه کساني بودند که مدعي شوند مملکت در حال از دست رفتن است و بايد کاري کرد. ولي ديديم که کار کردند بدون آنکه مشکل يا مساله مورد نظر خود را حل کنند بعضا گره حل آن را کورتر هم کردند. ميگويند يک شخص که قيافه ترسناکي داشت، کودکي را به آغوش کشيده بود و کودک بيتابي و گريه ميکرد. او نيز در آرام کردنش ميکوشيد، يک نفر گفت او را بگذار زمين ساکت و آرام خواهد شد. حالا حکايت دوستان و نسل قبلي است. بهترين راه گذاشتن اين کودک سياست به زمين و کنار رفتن است.