بخشی از کتاب/ ما از زندگی مان چه می خواهیم؟
آخرين خبر/ من چه ميخواهم؟ ميخواهم که همسران ما، فرزندانمان، دوستان و شاگردانمان، به جاي دوست داشتن نام و ظاهر و برچسب ما، خودمان را همانند انسان هايي عادي دوست داشته باشند. ديگر چه؟ دلم ميخواهد ياور و وارثاني داشته باشم. ديگر چه؟ دلم ميخواهد صد سال ديگر بيدار شوم و حتي اگر شده به يک نگاه ببينم علم به کجا رسيده است. دلم ميخواهد ده سال ديگر هم زنده باشم … بعدش چه؟ بعدش هيچ. فکر ميکنم، مدتي طولاني فکر ميکنم، ولي فکرم ديگر به جايي نميرسد. هر قدر هم فکر کنم و افکارم به هر جايي هم پر بکشند، باز کاملا برايم روشن است که جاي يک چيز اصلي، يک چيز بسيار مهم، در خواستههايم خالي ست. در علاقهي شديد من به علم، در ميلم به زندگي، در اين نشستنم بر يک تخت غريبه و در تلاشم براي شناختن خويشتن، خلاصه در همهي افکار، احساسات و ذهنيتهايي که دربارهي همه چيز دارم، هيچ وجه اشتراکي وجود ندارد که بتواند همهي اينها را در يک کل واحد گرد آورد. هر فکر و هر احساسي در وجود من جداگانه و براي خويش زندگي ميکند و حتي چيرهدستترين تحليلگران هم نميتوانند در قضاوتهاي من دربارهي علم، تئاتر، ادبيات، دانشجويان و در همهي تصاويري که قوهي تخيل من ترسيم ميکند، چيزي پيدا کنند که بتوان آن را ايدهي کلي يا خداي انسان زنده ناميد.و اگر اين نيست، يعني هيچ چيز نيست. داستان ملال انگيز آنتوان چخوف ترجمه آبتين گلکار