شاعرانه/ من از اینهمه نگفتن بی تو خستهام
آخرين خبر/ از پشت اين پرده خيابان جور ديگري است درها پنجره ها درخت ها ديوارها و حتي قمري تنبل شهري همه مي دانند من سالهاست چشم به راه کسي سرم به کار کلمات خودم گرم است تو را به اسم آب تو را به روح روشن دريا به ديدنم بيا مقابلم بنشين بگذار آفتاب از کنار چشمهاي کهنسال من بگذرد من به يک نفر از فهم اعتماد محتاجم من از اينهمه نگفتن بي تو خستهام خرابم ويرانم واژه برايم بياور بي انصاف چه تند ميزند اين نبض بيقرار بايد براي عبور از اينهمه بيهودگي بهانه بياورم بحث ديگري هم هست يک شب يک نفر شبيه تو از چشمه انار برايم پياله آبي آورد گفت تشنگيهاي تو را آسمان هزار ارديبهشت هم تحمل نخواهد کرد او به جاي تو امده بود اما من از اتفاق آرام آب فهميدم ماه سفير کلمات سپيده دم است دارد صبح مي شود ديدار آسان کوچه ديدار آسان آدمي و درها پنجره ها درخت ها ديوارها هي تکرار چشم به راه کي تا کي ؟ سيدعلي صالحي