داستانک/ "تاکسی نوشت" از سروش صحت
آخرين خبر/ مردي که جلوي تاکسي نشسته بود، گفت: «خسته شديم.» راننده چيزي نگفت. مرد دوباره گفت: «واقعا خسته شديم.» راننده پرسيد: «چطور؟» مرد گفت: «کرونا، گروني، اوضاع احوال، هر طرف را نگاه ميکني يه چيزي هست.»
راننده گفت: «راست ميگيد، من وقتي عاجز ميشم گاهي به کوهها نگاه ميکنم.»
مرد پرسيد: «چرا؟»
راننده گفت: «حالم بهتر ميشه.»
مرد پرسيد: «از چي؟» راننده گفت: «همين که کوهها هست، همين که ميبينمشون حالم بهتر ميشه.» مرد گفت: «به کوه نگاه کردن که حال خوب شدن نداره، کوهها هميشه هستند.»
راننده گفت: «هيچي هميشه نيست. شما فکر ميکردي يه روز دست دادن و بغل کردن ديگه نباشه؟ هيچي هميشه نيست.»