5
0
129
آخرين خبر/ از هر نگاه مردم اين شهر خستهام
عمريست جز خودم به کسى دل نبستهام
بيزارم از صداى تپش هاى قلب خود
من پادشاهِ لشگرِ "درخود شکسته"ام ...
چون گوى آتشى شدهام در مسير باد
ميريزم از تمامِ وجودم...گسستهام !
صد کاروان گذشت و نگاه مرا نديد
اين داغ را ، که بر جگرِ چشم بستهام
حالا، درون گورِ "هزار آرزوى خام" ...
من در عزاى "وحشتِ شبها" نشستهام..
اندوهِ من، عصارهى زيباى شعر شد ...
تلخم، ولى به شکل عجيبى خجستهام!
کارن مقدم