تازههای نشر/ «روشناییهای شهر»؛ فراز و فرودِ چارلی چاپلین
ايرنا/ «در شانزدهم آوريل ۱۸۸۹، ساعت هشت شب، در خيابان ايست لين در ناحيه والورث لندن به دنيا آمدم. اندک زماني بعد از آن، به وست اسکوئر در خيابان جورج در ناحيه لامبث نقل مکان کرديم. آنطور که مادرم تعريف ميکرد، در آن زمان روزگار خوشي داشتيم و زندگيمان در رفاهي مطلوب ميگذشت. در آپارتمان سهاتاقهاي ميزيستيم که با سليقهاي مقبول آراسته شده بود. يکي از اولين خاطراتم از دوران خردسالي اين است که مادرم هر شب، پيش از آنکه به تماشاخانه برود، برادرم، سيدني، و مرا با مهر و دلسوزي در تختخوابي راحت ميخواباند و به خدمتکارمان ميسپرد تا مراقبمان باشد. در آن دنيايي که در سه سال و نيم آغاز عمرم به سر ميبردم همهچيز به نظرم امکانپذير مينمود. اگر سيدني، که چهار سال از من بزرگتر بود، ميتوانست شعبدهبازي و تردستي نشان دهد، مثلا سکهاي را ميبلعيد و وانمود ميکرد که آن سکه را از پشت کلهاش بيرون ميآورد، من هم گمان ميکردم که ميتوانم همان کار را بکنم. از اين رو، سکهاي را بلعيدم، و مادرم ناگزير شد از پزشکان کمک بخواهد تا بلايي بر سرم نيايد...»
اين آغاز روشناييهاي شهر است. منظور نه فيلمي به همين نام که چارلي چاپلين در سال ۱۹۳۱ ساخت که کتابي است البته درباره او، و جالب آنکه تصوير روي جلد هم، نمايي از همين فيلمِ چاپلين است. کتاب، روايت زندگاني او به قلم خودش است که از دوران کودکي و محيط خانوادگي آغاز ميکند، آنگاه شرح ميدهد که چگونه به استعداد هنري خود پي برده و آن را به کمال رسانده است، سپس از ورود خود به عالم سينما ميگويد و ما را با خود تا قله شهرت و افتخار همراه ميبرد.
کتاب، سيويک فصل دارد و البته راهنماي فيلمهاي چاپلين بههمراه تصاويري از او. نام اصلي آن زندگينامه خودنوشت/ My Autobiography است که نخستينبار در سال ۱۹۶۴، يعني ۱۳ پيش از درگذشت صاحبِ اثر منتشر شد و حالا علياصغر بهرامبيگي، آنرا در ۵۰۰ صفحه به فارسي برگردانده است. انتشارات علمي و فرهنگي نخستينبار در سال ۱۳۹۵ منتشرش کرد و اخيرا به چاپ سوم رسيده است.
در سطور اين خودنگاري، دو فراز، يکي درباره فيلمي که در استوديوي خودش و ديگري، درباره پرسروصداترين فيلمش جالب بهنظر ميرسد.
او در جايي از کتابش درباره زندگي سگ نوشته است: «...نخستين فيلمي که در استوديوي نوبنيادم ساختم زندگي سگي نام داشت. داستان اين فيلم رنگ و رايحهاي از طنز شديد داشت و ضمن آن، زندگي يک سگ با زندگي يک آدم خانه به دوش قياس ميشد. بر اساس اين «لايت موتيف»، صحنههاي جالبي از شيرينکاريها، مسخرهبازيها، و ادا در آوردنها پديد آوردم. در آن زمان، به تدريج به اين فکر افتاده بودم که يک فيلم کمدي بايد ساختار خاص خودش را داشته باشد و اين ساختار خاص معماري خاصي با قواعد مربوط به خود ميطلبيد: هر سکانس بايد گوشهاي از سکانس بعد را نشان دهد و همه سکانسها به شيوهاي منطقي در يک مجموعه کلي با هم مرتبط باشند. در فيلم زندگي سگي، سکانس اول نشان مي دهد که يک آدم خانه به دوش چگونه سگي را که مورد حمله سگ هاي ديگر قرار گرفته است نجات مي دهد. در سکانس بعدي نيز ماجراي نجات دادن دخترکي در يک سالن رقص از دست جوان هاي شرور نشان داده ميشود و اين دخترک نيز نوعي زندگي سگي» دارد. سکانس هاي ديگري نيز يکي پس از ديگري مي ايد و در ماجراهاي آنها نوعي پيوستگي منطقي به چشم مي خورد...» (ص. ۱۸۷)
و همچنين درباره ديکتاتور بزرگ، ماجراي مهمي را تعريف ميکند: «...در اواسط ساختن فيلم ديکتاتور بزرگ بودم که پيغامهايي هشداردهنده و هراسناک از کمپاني يونايتد آرتيست به دستم ميرسيد. از طرف مقامهاي اداره سانسور به کمپاني يونايتد آرتيست تذکر داده شده بود که اگر فيلمي درباره آدولف هيتلر ساخته شود، دچار دردسر سانسور خواهند شد. ضمنا دفتر کمپاني يونايتد آرتيست در لندن نگران آن بود که نتوانند يک فيلم ضد هيتلر را در انگلستان به نمايش بگذارند. با اين حال، من مصمم شده بودم آن فيلم را بسازم؛ زيرا هيتلر بايد در وضعي واقع ميشد که مورد تمسخر قرار گيرد و مردم به اعمال و گفتار او بخندند...» (ص ۳۸۰)
براي آنان که به آثار کلاسيک علاقه و با فيلمهاي چارلي چاپلين خاطره دارند، خواندن چاپلين به روايت چاپلين ميتواند جالب و جذاب باشد.