داستانک/ روایت چند دقیقه یک غسال در افغانستان
آخرين خبر/ ايستاده بودم لالوي در که ديدم و گفت« چِخِه بدکاره، بيا داخل و اين دو جنازه را کفن کن».
پرسيدم:«مرد يا زن؟»
گفت:«دو عورتينه»
گفتم:« من فقط کفنبري مردانه بلدم در خانواده ما مردها ميميرند»
پيشتر آمد. دودِ چرس فضا در سرم پيچيده بود. شال ايراني دور گردنم را روي صورتم پيچيدم و بيهوا به سمتِ خشخاشهاي تيغخوردهي نارس دويدم...يک در صد بگو خيال ميکردم روزي از داشتن روسري ايراني اينجنس خوش باشم و گمان کنم نجاتم داده. تو بگو يک به صد..محض دلخوشک و مقبول مردها بودن، دندان نداشتم. با شال جلوي دهانم را بسته بودم و در سرم بود که برگردم ايران دندان مصنوعي ميگذارم و به کسي هم نميگويم چکاره بودهام...ميگويم طالبان دندانهام را خرد کردند تا رحمشان هم بيايد.
بگرفته از اينستاگرام alie_ataee