تحلیل روانشناختی-ادبی «کتاب آدام»
شرق/«کتاب آدام»، نخستين اثر مستقل هاکوپ کاراپِنتس (شاعر، داستاننويس و روزنامهنگار ارمني) در ايران، اول آذر ۱۳۹۹ با ترجمه آندرانيک خچوميان توسط نشر خزه به مناسبت نودوپنجمين زادروز نويسنده منتشر شده است. هاکوپ کاراپنتس سال ۱۹۲۵در تبريز به دنيا آمد و سال ۱۹۹۴ در آمريکا درگذشت. او که سالهايي از عمر خود را در ايران سپري کرده بود، براي ادامه تحصيل راهي آمريکا شد و در آنجا روزنامهنگاري خواند و مقيم شد. «آدام نوريان» شخصيت اصلي رمان، روايتگر زندگي پرفرازونشيب کاراپنتس است.
از اين منظر، «کتاب آدام» اتوبيوگرافي شخصي و فرهنگي نويسنده محسوب ميشود. در اين نوشتار، علاوهبر تحليل روانشناختي کتاب، به ويژگيهاي منحصربهفرد ادبي آن خواهم پرداخت.
تام کينز و مک آدامز پايهگذاران «رويکرد داستان زندگي» در روانشناسي مدرن هستند. بسط اين رويکرد بعدها با نظريه «منِ ديالوژيک» هربرت هرمن رقم خورد. بنياديترين مفروضه اين نظريه، شکلدهي به انسجام فرد در قالب «روايت زندگي» است. از نظر هرمن، ذهن فرد مانند جامعه از مواضع يا «من»هاي مختلف با شدت و حدت متفاوت تشکيل شده است که هرکدام از اين مواضع در زمان خاصي بر مواضع ديگر غالب ميشوند. در واقع، سلامت روان چيزي نيست جز ديالوگي پويا و فرارونده ميان مواضعِ مختلف ذهن. آدمي نقشهاي فردي و اجتماعياش را در قالب قصه منسجم ميکند و در قصه خويشتن، نهتنها «راوي» بلکه «سوژه» آن نيز هست. «تو هم شراب خودي هم شرابخواره خويش». نوريان در سفر دور و دراز خود، چه در دنياي عين (واقعيت) و چه در دنياي ذهن (خيال)، به بازنگري در زندگي خويش ميپردازد و از طريق ديالوگِ درون و برون در فرايند انسجام تکههاي ازهمگسيخته «من»هاي خويش قرار ميگيرد. در اين نوع خودشناسي، فرايند به اندازه نتيجه آن حائز اهميت است. حال اين فرايند چگونه رخ ميدهد؟ بازميگرديم به هربرت هرمن؛ ديالوگ، مواضعِ مختلف درون روان را به چالش ميکشد. «ديالوگِ برون» همان فرايند جاري در ميان افراد در بافتي خاص است. اين مواجهه ديالوژيک براي آدام نوريان در خط سير رمان در رابطه نزديک و صميمي او با اشخاص مهم زندگي يا همان «موضوعهاي دلبستگي»اش؛ دوستان دوران کودکي، وابستگان نَسبي، همسر سابق، فرزندانش، زلدا معشوقه کنونياش، همکارانش در نشريهاي که سردبيرش بوده، اوضاع دشوار موطنش ارمنستان، نظام سياسي-اجتماعي ايالات متحده، رخ ميدهد. ديالوگي که با هريک از اين مواضعِ بروني برقرار ميکند، پرسشها و چالشهاي جديدي فرا رويش قرار ميدهد که موتور محرک و پيشبرنده او در فرايند خودشناسي و انسجام هويتي هستند. همانگونه که پيش از اين ذکر شد، از نظر هرمن مواضعِ درونذهني هم همواره در حال ديالوگ هستند که اين همان «ديالوگِ درون» است. در اين راستا، مواجهه ديالوژيک نوريان با «من»ها يا مواضعِ درونيِ گاه معارض او طرحکننده چالشها و پرسشهاي عميقي هستند که بسياري اوقات او را دچار سرگيجه ميکنند. از اين مواضع دروني ميتوان به منِ معشوق، منِ عاشق، منِ فرزند، منِ همسر، منِ پدر، منِ نويسنده، منِ روزنامهنگار سياسي، منِ اقليت ارمني در ايران و آمريکا و منِ منتقد سياسي و البته نداهاي درونيشده افراد مهم زندگياش اشاره کرد. تضادها و تعارضهايي که بهخصوص در ديالوگ مواضع درونياش بر نوريان آشکار ميشوند، او را آشفته و شگفتزده ميکنند، مانند جايي از رمان که ميخوانيم: «نميدانست که اين خودش است. دگرديسي چنان سريع اتفاق افتاده بود که او در آينههاي بيشمار هويتهاي خويش گم شده بود». اينجا بايد به نوريان و نوريانها گفت: «درون آينه روبهرو چه ميبيني؟ تو ترجمان جهاني بگو چه ميبيني؟ تويي برابر تو چشم در چشم، در آن دو چشم پر از گفتوگو چه ميبيني؟».
اين فرايند خودشناسي و مواجهه ديالوژيک با مواضع دروني و بروني تا انتهاي داستان ادامه پيدا ميکند و در پايان ما با نورياني مواجه ميشويم که به وهلهاي از يکدلي و وحدت رسيده و توانسته با تضادها و تعارضهايش، چه بروني و چه دروني به تفاهم برسد و با پذيرش، به جاي مقاومت در برابر تضاد و تعارض، در واقعيت آرام ميگيرد. «به چشم خويشتن که در واسطه گم شدهاي، ميان همهمه و هايوهو چه ميبيني؟» گرچه نوريانِ قصه در انتها به انسجام ميرسد و تعارضهايش را به عنوان بخشهايي از منِ خويش ميپذيرد، اما پويايي و فراروندگي زيستِ رواني آدمي، همواره درگيرودار نيروهاي معارض و متضاد است و وهلههاي انسجام و يکدلي تجربههايي گذرا هستند. در غير اين صورت، ذهن و دل دچار انسداد، ايستايي و سکون خواهد شد و اين مختص نوريانِ قصه نيست، که قصه جان و تن آدمي فارغ از زمان و مکان است. «در آن گلوله آتشگرفتهاي که نامش دل است و باد ميبَرَدش سوبهسو چه ميبيني؟».
از منظر ادبي به ويژگيهاي منحصربهفرد اين اثر ميپردازم: نخست، تغيير روايت که هر بار غيرمنتظره رخ ميدهد. روايت بارها از راوي داناي کل - چه راوي بيطرف که شخصيتها و عمل داستاني را بدون تفسير و توضيح به نمايش ميگذارد و چه راوي دخالتگر (دخيل) که شخصيتها را مورد ارزشيابي قرار ميدهد و درمورد اعمال، انگيزهها و اهداف آنها اظهارنظر ميکند- به راوي اولشخص (نوريان)، به راوي دروني (خودگويي) رفت و برگشت دارد. اين شيفتها، گاه در يک صفحه و حتي يک پاراگراف رخ ميدهد. چند نمونه از شيفت زاويه ديد روايتگري از چند بخش متفاوت رمان: «استاد حرفهاي ناشاياست، نوريان ابله. من کي بايد سر عقل بيايم، آدم بشوم، حد و مرز بشناسم، متعادل بشوم، مرز بين آنچه را که شايسته است و آنچه را که ناشايسته است بدانم» (راوي دروني). «طوري قدم برميداشت که انگار براي رفتن به جايي شتاب دارد. رضايتمندانه به کفشهاي تميز سياه واکسزدهاش نگاه کرد. صورت و کفش برايش امنيت خاطر ميآوردند، وگرنه اعتمادبهنفسش را از دست ميداد» (راوي داناي کل دخيل). «آن روزها ما درون دنيا زندگي ميکرديم و نه روي دنيا. دنيا با ما شروع شده بود و با ما هم بايد ادامه پيدا ميکرد» (راوي اول شخص). «روز ماقبل رفتنش بود. ماه نوامبر ايروان کلاه سرد آهني بر سر گذاشته و سردي آهن روي شهر بازتاب پيدا کرده است» (راوي داناي کل بيطرف).
بر اساس آنچه در تحليل روانشناختي اثر آمد، در اين شيفتهاي روايتي، مواجهه ديالوژيک نوريان با مواضع دروني و برونياش قابل لمس است. تغيير روايت با درهمتنيدگي و انسجام ساختاري رخ ميدهد. اين سبک روايتگري سببساز درواييِ (حالت تعليق) هرچه بيشتر مخاطب در سير داستان ميشود. [دروايي يا هول و ولا در اصطلاح نمايشنامه و داستان به حالت بلاتکليفي و انتظاري گفته ميشود که خواننده نسبت به سرانجام داستان دچارش ميشود]. دوم، بايد به شيفتهاي زماني در بستر رمان اشاره کنم. تغيير زمان از حال به گذشته دور و نزديک و بالعکس در خط سير داستان وجود دارد که اغلب در چند سطر از يک صفحه از رمان هم به چشم ميخورد و گاه مکان روايت را نيز تغيير ميدهد. شيفتهاي زماني در چند سطر از صفحهاي از کتاب: «چند ماه اخير، زندگياش خشک و تقريبا استويسيزموار بود» (گذشته نزديک). «نوريان بار ديگر جام زلدا را پر کرد، مال خودش را هم پر کرد و ارزشمندتر از حرف، با چشمان سياه ارمنيوارش برايش سلامتي آرزو کرد» (حال). «در موارد ديگر، متمدنبازي درنميآورد... آن روزها هنوز يک موجود وحشي رامنشده بود» (گذشته دور). سوم، صُور خيال (ايماژ)؛ کاراپنتس با واژگان نقشهايي را در ذهن خواننده ميآفريند که ادراکات حسي او را هنگام خواندن رمان فعال ميکند. در مباحث ادبي، صور خيال بيش از هر چيز در شعر بررسي ميشود و در اين راستا استفاده از ايماژ، شاعرانگي را در بطن اثر نشان ميدهد: «مادرها مانند عروسکهاي بزرگ بودند و دهانهايشان جون برگ گل رز بود که ميان پودر سفيد گم شده بود.»، «بالکن از لبه دره آويزان بود.»، «نور خورشيد که از دامنه شرقي بيشهزار آمده بود، سرش را روي ميز خم کرده بود.» چهارم و در نهايت، درونمايه (تم/ مضمون) يا جهت فکري و ادراکي نويسنده نسبت به تضادها و تعارضهاي مرتبط با عشق، غربتزدگي، دغدغههاي سياسي-اجتماعي و هويت ملي، ابعاد رمان کاراپنتس را پيچيده و وسيع کرده است. تمامي ويژگيهاي ذکرشده در راستاي انسجام ساختاري و وحدت اثر چون مهرههاي يک رشته تسبيح هستند.
و اما انتخاب متن توسط آندرانيک خچوميان، ظرافت و دقت در ترجمه، انتقال دقيق ابعاد پيچيده و شاعرانه آن در زبان فارسي، حکايت از تسلط او بر ادبيات ارمنستان و ايران دارد. مترجم خوشقلمي که نمايشنامهها، رمانها و داستانهاي کوتاه بسياري را به زبان فارسي ترجمه کرده است که از ديدگاه نگارنده هنوز آنگونه که شايسته و بايسته است، مورد توجه و تعمق نسل جوان ما قرار نگرفته است. از چند اثر شاخص اين مترجم در اين نوشتار به چند نام بسنده ميکنم: «زندگي بر شاهراه قديم روم» نوشته واهان توتوونتس نشر چشمه، ۱۳۹۵ (رمان کوتاه)، «نمايشنامههاي معاصر ارمني» (گزيده سيزده نمايش از نمايشنامهنويسان ارمني)، نشر نمايش ۱۳۹۴، مجموعهداستان «دخترک، ساعتساز و من» نوشته گورگن خانجيان، نشر سکو، ۱۳۹۴ و «چي کارِلي» نوشته روبن ماروخيان، نشر محراب قلم، ۱۳۹۸ (رمان نوجوانان).