قند پارسی/ معنای «ضرب المثل» انگشت انگشت مَبُر تا خیک خیک نریزی!
آخرين خبر
بروزرسانی

آخرين خبر/ مردي از راه فروش روغن ثروتي کلان اندوخته بود و به خاطر حرصي که داشت هميشه به غلام خود ميگفت در وقت خريد روغن، هر دو انگشت سبابه را به دور پيمانه بگذارد تا روغن بيشتري برداشته شود و برعکس در وقت فروختن، آن دو انگشت را درون پيمانه بگذارد تا روغن کمتري داده شود.
هر چه غلام او را از اين کار بر حذر ميداشت مرد توجه نميکرد تا اين که روزي هزار خيک روغن خريد و براي فروش آنها را بار کشتي کرد تا در شهر ديگري بفروشد.
وقتي کشتي به ميان دريا رسيد، دريا توفاني شد، ناخدا فرمان داد تمام بارها را به دريا بريزند تا کشتي سبک شود و مسافران از خطر غرق شدن رهايي يابند.
آن مرد از ترس جان، خيکها را يکي يکي به دريا ميانداخت، در اين حال غلام گفت: «ارباب انگشت انگشت مبر تا خيک خيک نريزي.!!!»