پاسداشت دوستی با علی دهباشی؛ حافظ درخت تنومند فرهنگ
اعتماد/شايد اگر شاهرخ مسکوب اين روزها همچنان در ميان ما حضور جسماني داشت؛ بيش از هر کسي از روزگار اندوهزده ما قلب لطيفش به درد ميآمد و اندوهي بزرگ چنان بر جانش مينشست که ياراي آن را نداشت از آن خلاصي يابد. بدون اغراق ماهها است وقتي سخن از بيماري و رنج دوستي به ميان ميآيد نخستين تصويري که در ذهنم نقش ميبندد و محو هم نميشود؛ شاهرخ مسکوب است با غمي بزرگ که بر قلبش سنگيني ميکند و اشک را از گوشه چشمانش سرازير ميکند بر سطور اوراقي چند....اين روزها دوست خوب و ديرينهام علي دهباشي در بستر بيماري است و اين موضوع؛ قلب کساني که جانشان با فرهنگ، تاريخ و ادب اين سرزمين گره خورده را سخت به درد آورده است و همه دست به دعا شدهاند براي سلامتي او که يکتنه کار هزار فرهنگستان ادب را به سرانجام ميرساند.علي دهباشي را هر کسي به فراخور روزگاري که با او گذرانده، ميشناسد. من با علي دهباشي به واسطه کتاب «فردوسي و شاهنامه» آشنا شدم؛ گويي او نيز همچون دوست همسلکش شاهرخ مسکوب که با «رستم و اسفنديار» و «رستم و سهراب» جهان ديگري از ادبيات فارسي را پيش رويم گشود، از جهاني برايم سخن ميگويد که يکتنه فردوسيوار تلاش کرد تا زبان فارسي را پاس بدارد و اين گنجينه ارزشمند را براي نسلها بعد به يادگار بگذارد.بدون اغراق کار علي دهباشي در چند دههاي که او را ميشناسم در روزگار ما همسنگ فردوسي است. او با گردآوردن خشت خشت ميراث ادبي، تلاش کرده تا نگذارد خدشهاي به بناي عظيم زبان فارسي وارد شود. دهباشي براي نسل من که هم دانشجوي زبان و ادبيات فارسي بودم و تمرکزم را سالها روي روزنامهنگاري ادبي گذاشتهام؛ درهايي به جهاني گشود که بيشک بسياري از نامها را يا نشنيده بودم، يا ديدار روي آنها از نزديک برايم رويايي بزرگ بود. دهباشي با برگزاري شبهاي بخارا فرصتي را پيش روي نسلهاي مختلف گذاشت تا سخنان بزرگاني را بشنويم و فکر کنيم و در اين دنياي وانفسا تک نيفتيم. بذر دوستيهايي که در شبهاي بخارا به لطف علي دهباشي کاشته شد امروز به درختان تنومندي تبديل شدهاند که ديگر هيچ توفاني توان از پاي انداختن آنها را ندارد. کار او کارستان بود و هست. او با برگزاري شبهاي بخارا و مجله بخارا گنجينه ارزشمندي از صوت، تصوير، فيلم، مقاله و سند و دستنوشته گردآوري کرده است که هر يک برگ زريني براي فرهنگ و هنر ما به شمار ميروند.با اينکه دهباشي همواره يکتنه براي برگزاري اين شبها تلاش ميکند اما هميشه براي در اختيار گذاشتن اطلاعات و اسنادش گشادهدست است. بيشک همه کساني که با او انس و الفتي دارند، کتاب يافيلمي از او به امانت گرفتهاند و فراموش کردهاند بازگردانند. آقاي دهباشي عزيز خاطرات خوبي که از شما داريم، خاطراتي که آن چنان پررنگ و درخشان هستند که هيچ تندبادي نميتواند ردي از فراموشي روي آن بيندازد. خاطرات خوشي که با شما و آن دوست ديرينه و از دست رفتهام آقاي محمد گلبن دارم.آقاي دهباشي عزيز، سه روز ديگر زادروزم است؛ يادتان ميآيد سال 1384 به همين مناسبت قرار بود ميزبان شما و آقاي گلبن باشم؟ چه شب عجيبي، ترافيک آخر سال و گردهمايي زنان براي 8 مارس، همه و همه دست به دست هم دادند تا شما در ترافيک بمانيد و به جمع ما نرسيد اما قول داديد که جبران کنيد. فرصت نشد دوباره به اين بهانه دور هم جمع شويم اما دعا ميکنم هر چه زودتر سلامتي تان را بازيابيد، خبر سلامتي شما بهترين خبري است که دوست دارم در زادروزم بشنوم.