منطق هر متنی را حضور «دیگری» رقم میزند
اعتماد/نگاهي به کتاب «در جستجوي ديگري» اثر احسام سلطاني
«ديگري» همواره يک پاي ثابت در بسط انديشه آن منِ پنهاني است که پيوسته در روايتهاي خرد و کلان هر نويسنده و هنرمندي يافت ميشود. به عبارتي، ديگري به عنوان يک مفهوم مجرد از اثر، کموبيش نقشي تعيينکننده ميان مولف و مخاطب ايفا ميکند. چنانچه حذف آن ميتواند ميزان تاثيرگذاري اثر بر پيرامون خود را با چالش روبهرو کند. ريشههاي اين ديگري را در ضمير ناخودآگاه هر اثري که عاري از فردمحوري است ميتوان به وضوح مشاهده کرد و در اين ميان، کتاب «در جستجو ديگري» سهم شاياني در اين مشاهده دارد. کتابي پژوهشي در قالب مقالاتي جذاب که به واکاوي زواياي پنهان مفهومي به نام ديگري ميپردازد.
«در جستجو ديگري» نوشته احسام سلطاني است که به تازگي توسط نشر سيب سرخ روانه بازار کتاب شده است. کتاب فصلهاي گوناگون و در عين حال پراکندهاي را در بر ميگيرد که هر يک در ارجاع به نقش ديگري سهمي حمايتي را برعهده دارند. اما اولويت اصلي بحث در يافتن ريشههاي تاريخي و فرهنگي اين ديگري، در شعر و انديشه بزرگان ماضي تا معاصر است. چيزي که به درستي در متن قابل تاملي که به عنوان يادداشت بر پيشاني کتاب جاي گرفته است، تبيين و تحليل شده است. نويسنده در مقدمه خود و در سه سطر جان کلام کتاب را بيان ميکند: «گذشته هيچگاه پشت سر ما نبوده است. به تعبيري، گذشته همواره در «حال» جاري بوده است. براي فهم دقيق از گذشته، الزاما نبايد به پشت سر نگاه کرد. گاه در تاريخ ما، حتا «گذشته» در پيشرو بوده و آينده را هم بلعيده است.» شايد به نوعي بتوان گفت، اين نگاه يک برداشت استعاري از همان کليشه معروفي است که ميگويد؛ ايرانيان آينده خود را در گذشته خود جستوجو ميکنند. اما بيشک دامنه اين نگرش تفاوتي بنيادين با اين طرز تلقي دارد.
کتاب شامل چندين فصل درباره مفهوم ديگري است همراه با مقالاتي در خصوص شعر، بدن و خنده. فصل اول کتاب در دفاع از اهميت ديگري است. اينکه تنهايي به دليل وجود ديگري است که ناممکن جلوه ميکند. به عبارتي، فقدان ديگري بيدرنگ به تنهايي ميانجامد. اما دغدغه اصلي نويسنده در اين فصل به طرح پرسشي بازميگردد مبني بر اينکه؛ چرا در فرهنگ و تاريخ ما به ديگري به مثابه صدايي متفاوت توجه نشده است. بلکه به آن حتي با چشم دشمن نگريسته شده تا جايي که گويي نيرويي، همواره درصدد حذف و طرد اين ديگري از قاموس انديشه اين سرزمين بوده است. کتاب در گستره مفهوم ديگري و در راستاي آسيبشناسي از عدم توجه به اين مفهوم، ابتدا نقبي به عصر روشنگري ميزند. از نگاه و انديشه ولتر گرفته تا دکارت و کانت، فکت ارايه ميدهد. اما در اين ميان و در خصوص فهم ديگري، ميخاييل باختين را در کانون اصلي يافتههاي خود قرار ميدهد و آراي او را در تمامي فصلهاي کتاب همراهي ميکند. از يک منظر ميتوان گفت؛ کتاب، جستجو ديگري در آراي باختين است. تا جايي که فصل دوم به طور کامل دراختيار باختين قرار ميگيرد و تفاوت ديدگاههاي او را با ديگر متفکران قرن بيستم به تحليل مينشيند. نويسنده از پسِ دادههايي که در کتاب ارايه ميدهد بنياديترين تفاوت باختين را با ديگر متفکران، در مکالمهگرايي او ميداند. به عبارتي باختين مونولوگ را بر نميتابد و آن را انحطاطي در جهت خودمحوري فرد در مواجهه با ديگري ميداند و بالعکس، از ديالوگ به عنوان زيربنا در امر آگاهي ياد ميکند و آن را موجب پويايي اجتماع ميداند. کتاب در ادامه ادراک خود از مفهوم ديگري آرامآرام پاي ادبيات را به ميان ميآورد و در تحليل خود از نقش ديگري، رمان و شعر را دستاويز قرار ميدهد و باز هم از دريچه آراي باختين است که ديگري را در اين دو نوع از بيان، زير ذرهبين ميبرد. غالب گزارهها قابل تامل هستند. به عقيده باختين، شعر در ذات خود ديگري را بر نميتابد. به عبارتي شعر يک ساحت تک صدايي دارد و اين امر عامل حذف ديگري از زبان و نگاه شاعر است، چراکه زبان در شعر همواره وحدتمحور است. يعني شاعر در هنگامه سرودن شعر، زبان خاص خودش را دارد و چنان در آن غرق ميشود که جز صداي خود صداي ديگري را نميشنود. اين طرز تلقي باختين از مفهوم ديگري در شعر است اما در رمان او درست عکس اين ديدگاه را ارايه ميدهد. به عقيده او کارکرد ديگري در فضايي که رمان ايجاد ميکند بازتاب صداهاي مختلف است که در آن به وضوح ميتوان گفتوشنودي که حاصل مفهوم ديگري است را دريافت. او براي نمونه به رمانهاي داستايفسکي اشاره ميکند و نقشي که مکالمه در اين آثار برعهده دارند. کتاب در ادامه روند خود به آرا ي مخالف باختين نيز اشاراتي دارد، از جمله سوسور که زبان را مقدم بر بيان ميداند.
در اينجا به اين موضوع بايد اشاره کرد؛ درست است که رمان عامل تعامل است و شعر در بسياري مواقع در مونولوگها متوقف ميشود اما بر اين نکته نيز بايد تاکيد داشت که زبان هر شاعر و نويسندهاي مجرد از بيان اوست؛ خاصه در هنگامهاي که شور نوشتنِ بيواسطه او را
فرا ميگيرد. با اين همه اما سهم ديگري همواره در پسِ زبان شاعر محفوظ بوده است و اي بسا در ادامه آفرينش اثر، اين سهم «ديگري» ممکن است بسيار پررنگتر نيز جلوه کند تا جايي که گاه ميتواند حتا نقش خود را بر ماهيت اثر تحميل کند. در اينجا براي نمونه ميشود به بوف کور هدايت اشاره کرد. «طي تجربيات زندگي به اين مطلب برخوردم که چه ورطه هولناکي ميان من و ديگران وجود دارد و فهميدم که تا ممکن است بايد خاموش شد، تا ممکن است بايد افکار خودم را براي خودم نگه دارم و اگر حالا تصميم گرفتم که بنويسم فقط براي اين است که خودم را به سايهام معرفي کنم.» در ميان اين سطرها اشاره هدايت به سهم ديگري، از عدم مشارکت آگاهانه ديگري در تعيين سرنوشت خويش ناشي ميشود. اينکه اين ديگري حاضر به سهمخواهي به حق خويش از تحولات اجتماعي، سياسي و فرهنگي خود نيست. اينجاست که نويسنده در انزوا زيستن را نه به نشانه حذف ديگري بلکه به دليل اهميت دادن به نقشي که ديالوگ در نگاه و زبان او دارد ترجيح ميدهد به با ديگري زيستن. او از ناشنوايي ديگري به گفتوگو با سايه خويش پناه ميآورد.
کتاب در فصل سوم و در جستجو ديگري، مستقيم وارد شعر معاصر فارسي ميشود و به رمزگشايي اين ديگري در شعر و انديشه نيما، براهني، رويايي، اخوان و فروغ ميپردازد. در نهايت نيز به شعر «چهارجوابيها» از مهرداد فلاح ميرسد. کتاب، براي نيما به خاطر ارزش و اعتباري که براي ديگري در شعرهايش قايل است احترام ويژهاي دارد. از همين رهگذر، مدام «حرفهاي همسايه» او را پيش ميکشد و ميگويد؛ « قبول نکردن توانايي نيست. توانايي در اين است که خود را به جاي ديگران بگذاريم و از دريچه چشم آنها نگاه کنيم.» به عبارتي، او در بسط صحبتهاي خود، از منظر به ناظر نقل مکان ميکند تا «من» مفهومي مجرد از خود پيدا کند و در هيئت ديگري ظاهر شود. کتاب دريافتهاي تئوريک خود را در آرا و انديشه شاعران ديگر نيز به همين شکل ادامه ميدهد تا درنهايت به بخش دوم که شامل مقالاتي درباره مفهوم چندصدايي در شعر، بدن و خنده است، ميرسد. در اين بخش نيز ردپاي آراي باختين پر رنگ است. اما نکته قابل توجه در بسط اين بحث، طرح پرسشي است مبني بر اينکه؛ اگر روشنفکران ايراني در دوره مشروطه با زبانهاي ديگر آشنايي نداشتند و از دريچه چشمان ديگري (متفکران غربي) به خود و گذشته خود نگاه نميکردند، ميتوانستند از مفاهيم و ارزشهاي نو سخن بگويند؟ اين پرسش در فهم نقش ديگري، دست مخاطب را براي قضاوت اجتماع خود در پرونده تاريخ معاصر باز ميگذارد.
کتاب در بخش تاملاتي بر بدن نيز مباحث معناداري را مطرح ميکند که اين بار مخاطب را نه به جستجو ديگري که به جستجو خود در بدن خويش ترغيب ميکند. پايان کتاب نيز به مرور آراي محمد مختاري اختصاص دارد با طرح اين پرسش که؛ آيا شاعر انسان نيست؟ و در حواشي اين پرسش، فهم مخاطب جدي هنر را در مواجهه با ديگري به چالش ميگيرد.
درست است که رمان عامل تعامل است و شعر در بسياري مواقع در مونولوگها متوقف ميشود اما بر اين نکته نيز بايد تاکيد داشت که زبان هر شاعر و نويسندهاي مجرد از بيان اوست. خاصه در هنگامهاي که شور نوشتنِ بيواسطه او را
فرا ميگيرد. با اين همه اما سهم ديگري همواره در پسِ زبان شاعر محفوظ بوده است و اي بسا در ادامه آفرينش اثر، اين سهم «ديگري» ممکن است بسيار پررنگتر نيز جلوه کند تا جايي که گاه ميتواند حتا نقش خود را بر ماهيت اثر تحميل کند.