داستان زن جوانی که حافظهی خود را از دست داده
آخرين خبر/دارم به اين نتيجه ميرسم آدمهايي که حافظهشان ضعيف است و همه چيز را راحت فراموش ميکنند، چه انسانهاي خوشبختي هستند! نه مثل من لعنتي که همه چيز بعد از سالها موبهمو يادم افتاده و مثل کنه چسبيدهام بهشان و فکر هم نکنم هرگز ازشان دست بکشم. دست بکشم تا بتوانم بعضيها را دوباره دوست داشته باشم. واقعاً چطور ميشود که بعضي از احساسات يک دفعه در وجود آدم خاموش ميشود؟ يا شايد فقط در من است که اين طوري زور خاطرات به احساسات ميچربد! بالاخره من يک فرقي با بقيهي مردم دارم.
-اين رمان، داستان زندگي بيتا را روايت ميکند. زن جواني که حافظهي خود را از دست داده و در پي آن پنج سال از زندگياش را به دست فراموشي سپرده است. اکنون دانشجو و با بابک نامزد است. به مرور زمان با چند صحنه از خاطراتش مواجه و چيزهايي از گذشته برايش تداعي ميشود؛ به ياد ميآورد که مادر يک بچهي سندرومداون بوده و در حال حاضر نه خبري از بچهاش دارد و نه زندگي گذشتهاش…
-کمتر رماني تاکنون به مسائل خانوادههايي پرداخته که کودکان سندرم داون دارند و اين رمان يکي از معدود بهترين آنهاست چرا که نويسنده خود بهمدت هفدهسال تجربهي کاردرماني با کودکان سندروم داون داشته و اين کتاب حاصل تجربيات ناب اوست که ميتواند تاثير مطلوبي بر تغيير ديد آحاد جامعه بر اين قشر داشته باشد.
-همچنين اين رمان گرفتاريهايي را که تضاد ميان سنت و مدرنيسم در هر خانوادهي ايراني ممکن است بهوجود بياورد با هوشمندانهترين و همدلانهترين حالت ممکن واکاوي کرده است.
از کتاب حالا ديگر بخواب
نوشتهي آلاله سليماني
برگرفته از اينستاگرام نشر نيماژ