شاعرانه/ خبرت خرابتر کرد جراحت جدایی
آخرين خبر/خبرت خرابتر کرد جراحت جدايي
چو خيال آب روشن که به تشنگان نمايي
تو چه ارمغاني آري که به دوستان فرستي
چه از اين به ارمغاني که تو خويشتن بيايي
بشدي و دل ببردي و به دست غم سپردي
شب و روز در خيالي و ندانمت کجايي
دل خويش را بگفتم چو تو دوست ميگرفتم
نه عجب که خوبرويان بکنند بيوفايي
تو جفاي خود بکردي و نه من نميتوانم
که جفا کنم وليکن نه تو لايق جفايي
چه کنند اگر تحمل نکنند زيردستان
تو هر آن ستم که خواهي بکني که پادشايي
سخني که با تو دارم به نسيم صبح گفتم
دگري نميشناسم تو ببر که آشنايي
من از آن گذشتم اي يار که بشنوم نصيحت
برو اي فقيه و با ما مفروش پارسايي
تو که گفتهاي تأمل نکنم جمال خوبان
بکني اگر چو سعدي نظري بيازمايي
در چشم بامدادان به بهشت برگشودن
نه چنان لطيف باشد که به دوست برگشايي
سعدي