فرهنگ سلبریتی چگونه ایجاد شد/سرنگونی سنتها و شکستن قواعد رفتاری
مهر/ «نمايش سلبريتي» نوشته شارون مارکوس ترکيبي است از زندگينامه و رساله جامعهشناختي در مورد يکي از مهمترين پديدههاي دوران معاصر. مارکوس، استاد دانشکده اورلاندو هريمن در رشته انگليسي و ادبيات تطبيقي در دانشگاه کلمبيا، به پشتوانه هفت سال فعاليت پژوهشي دلايل جاذبه و دافعه فرهنگ سلبريتي براي ما را نشان ميدهد.
او در ابتدا سلبريتي را بهعنوان فردي تعريف ميکند که در سرتاسر جهان شناخته شده و در حوزه رسانه استاد است و همچنين عامدانه با عموم ايجاد تعامل ميکند. سلبريتي جوياي نام ميبايست به منظور رسيدن به «عموم» (به بيان مارکوس) با رسانهها ارتباط برقرار کند، و از اين طريق فتيله مواد منفجره شهرت را روشن کند. همچون در رقص، هر سه ضلع اين مثلث ميبايست هماهنگ و موزون عمل کنند. مارکوس تأکيد دارد که بدون اين مثلث چيزي به نام سلبريتي وجود نخواهد داشت.
فرهنگ سلبريتي در قرن هجدهم آغاز شد؛ زمانيکه عموم مردم به نويسندگان، هنرمندان، بازيگران، دانشمندان، و سياستمداران علاقه پيدا کردند. پيش از آن، تنها پادشاهان و قاتحان سلبريتي بودند؛ که براساس تعريف مارکوس، تعداد مردمي که اين افراد را در طول حياتشان ميشناختند بسيار بيشتر از حلقه اطرافيانشون بود.
مارکوس با بررسي زندگي بازيگري فرانسوي به نام سارا برنهارت که به بيان او «بزرگترين سلبريتي جهان است»، نشان ميدهد که چگونه يک فرد معاصر از طريق سرنگوني سنتها، و شکستن تمام قواعد مرسوم رفتاري فرهنگ سلبريتي را خلق کرد. بسيار قبلتر از آنکه ليدي گاگا در فضاي عمومي لباسِ توليد شده از گوشت خام بپوشد (که ضمناً بايد اشاره کنيم، اين لباس به تالار مشاهير نيز راه يافت)، برنهارت با گرفتن عکس در تابوت، غيرعادي و عجيب بودن را در آغوش کشيد.
برنهارت ملقب به «ساراي الهي» از اوايل مسير حرفهاي خود در ۱۸۷۰ تا روزي مرگش در ۱۹۲۳، خود را بهعنوان مثال بارزي از يک فرد غيروابسته نمايش ميداد. او لاغر بود، زمانيکه صنعت مد و لباس به افراد فربه جايزه ميداد. روزنامههاي فرانسه او را بهخاطر استخواني بودن تحقير ميکردند؛ همانطور که امروز مجلات زرد لينا دانِم را بهخاطر چاقياَش سرزنش ميکنند.
برنهارت يهوديزاده از سوي مادرش ترک شد، غسل تعميد مسيحي داده شد، و سپس در صومعه رشد يافت. بااينحال، در جهاني ضديهودي، او تأکيد داشت که بهعنوان فردي يهودي ديده شود و اسمش را از روزين به سارا تغيير داد تا بر ريشههاي عبري خود تأکيد کند؛ زيرا ميدانست اين کار باعث ميشود شگرف و غيرعادي به نظر برسد.
او اولين بازيگر زني بود که در زمان عکس گرفتن مستقيماً به دوربين نگاه ميکرد؛ کاري شنيع در قرن نوزدهم، زمانيکه حتي مشهورترين زنان نيز جرئت نداشتند صراحت حق به جانب مردان را به خود اختصاص بدهند. اما برنهارت نافرماني را به اولين فرمان سلبريتي شدن تبديل کرد. همانطور که مارکوس مينويسد: «او جرئت کردن خود را از بالا به بيننده نشان دهد.» او همچنين جرئت کرد تا با اتکا به خود و بدون داشتن مزيت پدر يا شوهر به شهرت برسد؛ کاري که در آن زمان براي يک زن بيسابقه بود.
برنهارت در سرتاسر زندگياَش روي صحنه و خارج از آن ديگران را شوکه ميکرد؛ در اين مسير او به مدت پنج دهه بهعنوان مشهورترين فرد روي زمين حکمراني کرد. او آنقدر پرطرفدار بود که مردم براي ديدن اجراهايش پشت در سالنهاي تئاتر صف ميکشيدند و بسياري نيز موفق به ورود به سالن نميشدند. او با برگزاري تور در سرتاسر جهان، به يک پديده بينالمللي تبديل شد. او مدونا به توان جنيفر لوپز ضربدر ۱۰ بود. به بيان مارک تواين: «پنج نوع بازيگر زن وجود دارد: بازيگر زن بد، بازيگر زن نسبتاً خوب، بازيگر زن خوب، بازيگر زن عالي، و سارا برنهارت.»
برنهارت آغازگر تبليغات و حمايت سلبريتيها بود؛ زمانيکه يک پودر برنج (و بعد از آن يک برند سيگار) به اسم او گذاشته شدند. زنان از او تقليد ميکردند و مثل او روي سر و لباسشان گل ميپوشيدند؛ که اين روند مسير را براي مدهاي ديگر هموار کرد. برنهارت حتي سوژه نمايشهاي دورهگردي شد که در آنها مردان لاغر اندام با اسامي «سارا هارتبرن» و «سارا بارنيارد» اداي او را در ميآوردند، که اين موضوع نيز زمينه را براي تقليدگرهاي الويس پرسلي و مرلين مانرو فراهم کرد.
هفته پس از مرگ برنهارت، ملکه انگليس دستور داد در کليساي جامع وستمينيستر لندن، برايش مراسم برگزار شود. در يک سوگنامه نوشته بود: «مرگ مشهورترين بازيگر زن جهان يادآوري تازه است از اينکه صحنه بازيگري هنوز بزرگترين دروازه بسوي غنيترين قلمرو را در خود جاي داده که در آن زنان براساس استعداد و نبوغشان به منزلت، ثروت، و شهرت ميرسند.». يک ميليون عزادار شاهد مراسم تشييع جنازه او از درب منزلش در پاريس به سمت قبرستان بودند. نام و تصوير او حتي هفتهها پس از مرگش نيز تير روزنامهها و عکس جلد مجلات بينالمللي را قبضه کرده بودند؛ شبيه به آنچه براي دايانا، پرنسس ولز رقم خورد.
تا اواخر قرن بيستم، اصطلاح «سلبريتي» بهعنوان تعريف قلمداد ميشد؛ اصطلاحي بود براي ستايش واقعي از افرادي که دستاوردي ارزنده و قابل توجه داشتند؛ مثل هلن کِلر، محمد علي کِلي، نينا سيمون، و هري بلافانتي، که از جايگاه سلبريتي خود براي مبارزه با تبعيض عليه اقليتها استفاده کردند؛ و ديگراني همچون پال نيومن و بانو از گروه موسيقي ي و۲ که جايگاه سلبريتي خود را در حوزه آرمانهاي بشردوستانه بکار بردند.
مارکوس نشان افتخاري باعنوان «سلبريتي» را در سرتاسر اعصار و تا دوران کارداشيانها که به اصطلاحي تحقيرآميز تبديل شده، رهگيري ميکند. او کتابش را با مثال از مردي پايان ميدهد که به کلاههاي پر زرق و برق، خودستايي در فضاي عمومي درباره برقراري رابطه جنسي با همسر مردان ديگر، ثروت بسيار زياد، و صراحت و زمختي تحريکبرانگيزش مشهور بود و اين رفتارها و صفاتش باعث شده بودند در ميان سفيدپوستان آمريکا که نسبت به طبقه ممتاز ساحلنشين شرق اين کشور حس بيگانگي داشتند، پرطرفدار شود.
طبيعتاً منظور مارکوس دِيوي کراکت (۱۷۸۶ تا ۱۸۳۶) است که در را براي ستارههاي واقعنماي قرن بيست و يکمي باز کرد تا بتوانند روي صندلي کاخ سفيد بنشينند. هشدار نويسنده کتاب: «تاريخ و تئوري سلبريتي به ما ميآموزد که سلبريتيهاي هر عصر مطابق با لياقت مردمان آن دوره ظهور و بروز پيدا ميکنند.»
مترجم: مهدي کاييني