
شاعرانه/ "به دوزخ برد مرد را خوی زشت" از سعدی

آخرين خبر/ شکر خندهاي انگبين ميفروخت
که دلها ز شيرينيش ميبسوخت
نباتي ميان بسته چون نيشکر
بر او مشتري از مگس بيشتر
گر او زهر برداشتي فيالمثل
بخوردندي از دست او چون عسل
گراني نظر کرد در کار او
حسد برد بر روز بازار او
دگر روز شد گرد گيتي دوان
عسل بر سر و سرکه بر ابروان
بسي گشت فرياد خوان پيش و پس
که ننشست بر انگبينش مگس
شبانگه چو نقدش نيامد به دست
به دلتنگ رويي به کنجي نشست
چو عاصي ترش کرده روي از وعيد
چو ابروي زندانيان روز عيد
زني گفت بازي کنان شوي را
عسل تلخ باشد ترش روي را
به دوزخ برد مرد را خوي زشت
که اخلاق نيک آمدهست از بهشت
برو آب گرم از لب جوي خور
نه جلاب سرد ترش روي خور
حرامت بود نان آن کس چشيد
که چون سفره ابرو بهم درکشيد
مکن خواجه بر خويشتن کار سخت
که بد خوي باشد نگونسار بخت
گرفتم که سيم و زرت چيز نيست
چو سعدي زبان خوشت نيز نيست؟
سعدي، بوستان، باب چهارم در تواضع