شاعرانه/ تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
آخرين خبر/تابه فکر خود فتادم، روزگار از دست رفت
تا شدم از کار واقف، وقت کار از دست رفت
تا کمر بستم، غبار از کاروان بر جا نبود
از کمين تا سر برآوردم، شکار از دست رفت
داغهاي نااميدي يادگار از خود گذاشت
خردهٔ عمرم که چون نقد شرار از دست رفت
تا نفس را راست کردم، ريخت اوراق حواس
دست تا بر دست سودم، نوبهار از دست رفت
پي به عيب خود نبردم تا بصيرت داشتم
خويش را نشناختم، آيينهدار از دست رفت
عشق را گفتم به دست آرم عنان اختيار
تا عنان آمد به دستم، اختيار از دست رفت
عمر باقي مانده را صائب به غفلت مگذران
تا به کي گويي که روز و روزگار از دست رفت؟
صائب تبريزي