اندر احوالات قبله عالم؛ پدرسوختهها نمیخواستند خیس شوند!
خراسان/ یکشنبه، 17 جمادیالاول 1306– دیشب تا صبح برف بارید. صبح پا شدیم دیدیم برف دیروز ضمیمه برف امروز شده و تمام دنیا سفید است. هوس کردیم برویم سواری. امینالسلطان هم بود. تعجب کرد در این برف کجا میرویم. آمدیم برویم دیدیم برف حدود نیم ذرع، بلکه بیشتر است و اسب نمیتواند راه برود. گفتیم میرزامحمدخان و آقابیک بیایند جلوتر بروند و برفها بشکافند که ما بتوانیم رد بشویم. حوصلهمان سر رفت. صحبتکنان آمدیم تا رسیدیم به گردنه توچال. مه زیاد بود. دیدیم نمیشود رفت شکار. گفتیم پیشخدمتها را بیاورند که کشتی بگیرند. اول لاله با بریر کشتی گرفت. لاله بریر را زد زمین، او فرو رفت توی برف، اصلا دیده نمیشد. لاله را هم هُل داد و انداخت توی برف. هر دو عین آرد سفید شده بودند. بریر بلند شد خواست بیشتر تلافی کند، تلوتلو خورد و دوباره افتاد توی برفها. لباسش خیس شده بود و میلرزید و خیلی تماشا داشت، زیاد خندیدیم. برای همین گفتیم همه بیایند وسط و کشتی بگیرند آقامردک، عباسخان، شاپور، آقامشکور، همه آمدند وسط. گفتیم هم را هُل بدهند که بیفتند توی برفها و خندهدار شود. خیلی تفریح کردیم. پدرسوختهها میخواستند خیس نشوند. گفتیم بخوابند توی برفها. روز خوبی بود.