حکایت دیدار نیما یوشیج و شهریار
آخرین خبر/در پیشینهی فرهنگ و ادب، ملاقاتهای مشهوری وجود دارد که برخی از آنها مانند دیدار شمس تبریزی و مولانا بیشتر به افسانه میماند و پارهای نیز مانند دیدار بوعلی سینا و ابوسعید ابوالخیر، محتوایش همچنان راز سر به مُهر است! عصر معاصر هم از چنین ملاقاتهایی خالی نیست؛ نمونهی بارزش دیدار محمدحسین شهریار و نیما یوشیج است. آن گونه که خود استاد شهریار نقل کردهاند: روزی شهریار جوان در یک کتاب منتخب اشعار، بخشی از منظومهی "افسانهی نیما" را میخواند و چنان شیفته و دلدادهی طبع سرایندهی آن میشود که از راه فیروزکوه راهی مازندران میشود تا شاعر آن منظومه را ببیند. که شرح ماوقع را در این پست میشنوید.
شعری که در ادامه ارائه شده است پاسخ استاد شهریار به شعر استاد نیما یوشیج است (که در اسلاید آخر ارائه شده):
نیما غم دل گو که غریبانه بگرییم
سر پیش هم آریم و دو دیوانه بگرییم
من از دل این غار و تو از قله آن قاف
از دل بهم افتیم و به جانانه بگرییم
دودیست در این خانه که کوریم ز دیدن
چشمی به کف آریم و به این خانه بگرییم
آخر نه چراغیم که خندیم به ایوان
شمعیم که در گوشه کاشانه بگرییم
من نیز چو تو شاعر افسانه خویشم
بازآ به هم ای شاعر افسانه بگرییم
از جوش و خروش خم و خمخانه خبر نیست
با جوش و خروش خم و خمخانه بگرییم
با وحشت دیوانه بخندیم و نهانی
در فاجعه حکمت فرزانه بگرییم
با چشم صدف خیز که بر گردن ایام
خرمهره ببینیم و به دردانه بگرییم
بلبل که نبودیم بخوانیم به گلزار
جغدی شده شبگیر به ویرانه بگرییم
پروانه نبودیم در این مشعله باری
شمعی شده در ماتم پروانه بگرییم
بیگانه کند در غم ما خنده ولی ما
با چشم خودی در غم بیگانه بگرییم
بگذار به هذیان تو طفلانه بخندند
ما هم به تب طفل طبیبانه بگرییم
حکایات جالب دیگری نیز وجود دارد از جمله اینکه: سال 1317 که اوج بحرانهای روحی نیما و شهریار بود. صادق هدایت (که از دوستان صمیمیشان بود) تصمیم انتحار خود را با آن دو در میان گذاشت به آنها نیز چنین پیشنهاد کرد، اما آن دو گفتند که اینها امتحان الهی است باید صبر و تحمل نمود "ان الله مع الصابرین".
برگرفته از اینستاگرام khoob_shod