شاعرانه/ اشکهای مادران گل میدهند
خراسان/ به بیروت
درودی برخاسته از دلم
و بوسهای به دریا و خانهها...
برای صخرهای
که به چهره دریانوردی پیر می ماند
شهری مست از نفس مردمان
شرابی از نان و از یاسمین
چگونه کامش، به آتش و دود اندوده شد
به بیروت
شکوهی از خاکستر
به بیروت
از خون کودکی
که به روی دستانش حمل میشود
شهر من
چراغش را خاموش کرده
درش را بسته
و در تنهایی و شب به انزوا فرو رفته
به بیروت
درودی برخاسته از دلم
و بوسهای به دریا و خانهها...
به صخرهای
که به چهره دریانوردی پیر می ماند
تو از آن منی
مرا در آغوش بگیر
تو پرچم منی
سنگ فردا و موج سفری
زخمهای ملتم گل میدهند
اشکهای مادران گل میدهند
تو بیروت منی، تو از آن منی
مرا در آغوش گیر
جوزف حرب