تحلیلی بر «خورشید» به بهانه موفقیت در ونیز
اعتماد/ تحليلي بر فيلم «خورشيد» به بهانه موفقيتهاي اخير اين فيلم در ونيز را بخوانيد.
با «خورشيد» خنديدم، گريستم و نگاه تيزبين مجيد مجيدي را به معضل اجتماعي اين روزها ستايش کردم. فيلم «خورشيد» شکوه دوباره قصهگويي مجيد مجيدي است که پس از سالها برايم تازه شد. قصه در زمينه اجتماعي با دلالتهاي مستقيم و ضمني نشانههايي دارد و ما را در تعليقي نگه ميدارد که به راستي تفکربرانگيز است. کنشهاي فردي، رفتارهاي انساني براساس ساختار جامعه، همچنين نسبت نشانههاي مکاني فيلم در فرآيند معناسازي متن مهمترين مساله قصه فيلم محسوب ميشوند. در اين نوشتار هر چند کوتاه، برآنم نگاهي به برخي دلالتهاي مستقيم و ضمني اثر و کنشهاي متقابل شخصيت در اجتماع داشته باشم.
سکانس ابتدايي فيلم به ما نشان ميدهد، با چه لحن و فضايي در ارتباط هستيم. گريز از قانون، دلهره و اضطراب از دستگيري ما را به متن اصلي وارد و امکان برقرار شدن رابطه عاطفي بيننده را با فيلم فراهم ميکند. نکته ديگر آغازين داستان، نقش حمايتگر شخصيت اصلي با نام «علي» است. کودک مستقلي که پيشبرنده اصلي داستان فيلم است و به تنهايي بار سنگيني را به دوش ميکشد. تصاوير ابتدايي محل کارش و کار با لاستيکهاي سياه و سنگين که کارکردشان تحرک است به گمانم ساختاري سيال به فيلم بخشيده است و نشاني از عدم انسجام را يادآوري ميکند. شخصيت کودک گويا چندوجهي است. کودکي که پدر و مادر و نانآور خود است، در دزدي، گريز از قانون حرفهاي و حامي و هدايتگر ديگر همدستان کودکش. علي، براي مادرش بزرگتري ميکند اما کاملا به او محتاج است. تاکنون هيچ جامعهاي يافت نشده که همه افراد آن خود را با هنجارها تطبيق داده باشند.
اما رشد چشمگير کودکان کار در چند سال اخير به خوبي نشان ميدهد که نظارتهاي اجتماعي حاکم کارساز نيست. اين دغدغه مهم اجتماعي قصه، در کنار سوءاستفاده بزرگترها و کمبود آموزش در فرآيند اجتماعي شدن، از مشخصات محسوس فيلم بهشمار ميرود. کودکان کار در اين فيلم، از ابتداييترين حقوق انساني که حمايت خانواده است، محرومند. آنان در چنگال فقر و ناآگاهي اسيرند و بهگونهاي مداوم و پايدار به خدمت دستورات هنجارشکن بزرگسالان، نظير دزدي و کتککاري و چاقوکشي به کار گرفته ميشوند. اعتياد والدين، بيسرپرستي، بدسرپرستي و مهاجرت به شهر همگي موارد موثر در سرنوشت اين کودکان آسيبديده محسوب ميشوند.
به خوبي مشاهده ميکنيم که نبود و کمبود فضاي آموزش براي مهارتهاي زندگي مانند کنترل خشم و ارتباط اجتماعي، ابعاد آسيبها را هر روز گستردهتر کرده تا جايي که مدرسه استيجاري کودکان، به دليل کمبود بودجه از طرف مالک پس گرفته ميشود! اين سرپناه موقتي با امکانات محدود از بين ميرود و بيننده را با پرسشي تلخ روبهرو ميکند. آيا کودکان ميروند تا در آينده به والدين خود تبديل شوند؟! همان والديني که نميدانند چرا بايد خود را با هنجارهاي جامعه تطبيق دهند! مادر و پدرهايي که اغلب به دليل زندان و اعتياد غايبند، در قصه هم مشاهده نميشوند. تنها زن و مادر قصه، در آسايشگاه رواني بستري است و به شدت نيازمند مراقبت. شايد بهتر است بگويم؛ عموما مادر درکارکرد اجتماعي عنصر امنيت به شمار ميرود که در روند رخدادهاي فيلم غايب است. خلأ نبود امنيت کافي کودکان در بستر اجتماع، تلنگر بجا و لايه پنهاني قصه به نظر ميرسد. مشاهده ميکنيم بزرگسال در قسمتي با وهم و خيالي که براي کودک ميسازد چگونه او را ترغيب به انجام کاري سخت و طاقتفرسا ميکند. پيرمرد حرفهاي با بازي «علي نصيريان» که از جسارت «علي» خبر دارد، در واقع منفعت خودش را ارجح ميداند و با تحريک احساسات کودک به او وعده دروغ يک خانه را ميدهد.
به واقع ساختار رويدادها و شخصيتها در همنشيني جامعه نظام معنيدار و قابلتوجهي ميسازند که نشان ميدهد پاياني براي اين ناآگاهي وجود ندارد. بزرگتر آموزش نديده با استفاده از زورگويي و قدرتش، کودکان بيپناه را مدام آزار ميدهد. چارچوب نظارتي هم با تراشيدن موي سر و... به گونهاي ديگر ضربه ميزند.
شناسايي مکانهايي مانند مدرسه، بيمارستان و خانه نشانههاي معنايي به رخدادها هستند که در اين مقال نميگنجد. اما مدرسه، محل پرورش و تغذيه کودکان کار مکاني قديمي است و در عين حال دنيايي جديد براي شخصيت فيلم. مخصوصا وقتي در پي وعده دروغين نشان گنج مشغول کندن تونل زيرزميني ميشود. در حقيقت او از دنياي روي زمين نااميد است و ارتباط خود را با جهان واقعي قطع ميکند تا به رويا بپردازد. علي با کندن هر روزه خاک ميکوشد تا آرمانش را سريعتر تحقق بخشد. اما پس از تلاش بسيار ميبينيم، آب از عمق خاک پديدار ميشود؛ آبي راکد و سياه. اين آب تيره تفسير جهان زيرين و پنهاني است که از قضا آن هم قدرتي شگفتانگيز دارد و دوباره او را به مکان آمدهاش باز ميگرداند.
اين بازگشت دوباره با رنج فراوان، نگاه او را به پرتوهاي خورشيد از چند دريچه سقف ميچرخاند. پرتوهاي خورشيد، مفهوم روشني پس از آشکار شدن دروغ دارند، آسايش زودگذري که بيننده را غمگين ميکند. همچنين، نماي تخليه شده داخل مدرسه که خانهاي قديمي است با اتاق و راهرو در قاببندي بعدي، نشانه ضمني بازنمايي دنياي روي زمين و واقعي شخصيت هستند. در ادامه علي، مادرش را از دور ميبيند که در حياط بازي ميکند و وضعيت بهتري دارد. اما خورشيد حقيقي در آسمان نيست و از ابرهاي خاکستري باران ميبارد. نکته ضروري و قابل ذکر ديگر، ارتباط عنوان فيلم «خورشيد» است که در اين لحظهها آشکار ميشود. «خورشيد»، منبع نور و روشنايي که هرگز گرمايش را در متن قصه حس نکرده و آن را بهطور کامل نديدهايم. حالا مکان ياد شده با نام خورشيد هم مانند خورشيد ساختگي کودکان روشنگر نيست. عنوان مفاهيمي نظير؛ مادر/ وطن/ گرما / حقيقت و طلوع روزانه را در خود پنهان نگه ميدارد که به زيبايي با رخدادهاي قصه و بازگشت کودک بيپناه به درون جامعه هماهنگ ميشود؛ همچنين ما را با ذهنيت تکرار زندگي شخصيت به تاملي شگرف و عميق وادار ميکند.