دیالوگی از مرحوم جمشید مشایخی به مناسبت روز تولدش
دنياي اقتصاد/ امروز سالروز تولد جمشيد مشايخي است. يکي از پنج چهره تاثيرگذار هنر بازيگري ايران که تاريخساز شدند و آثار درخشاني را به يادگار گذاشتند؛ علي نصيريان، عزتالله انتظامي، محمدعلي کشاورز، داوود رشيدي و جمشيد مشايخي. مشايخي هم مثل چهار نفر ديگر از رفقايش نقشهاي متفاوتي را تجربه کرد اما لحظاتي از بازي او به حافظه تاريخي مردم راه پيدا کرده است. «همه عمر دير رسيديم» ديالوگي ماندگار از فيلم «سوتهدلان» ساخته علي حاتمي است که کمتر کسي است که آن را نشنيده باشد. مشايخي درباره آن صحنه گفته بود: وقتي «سوتهدلان» را کار ميکرديم همه بايد در فرحزاد در يک قهوهخانه جمع ميشديم. در آن زمان فرحزاد مثل الان نبود.
جاده خاکي داشت و هنوز ساخته و مطرح نشده بود که مردم براي تفريح و گردش به آنجا بروند. براي همين يکي دو تا قهوهخانه بيشتر نداشت. قرار گذاشته بوديم ۹ صبح همه جمع شويم و از آنجا پايان فيلم را بگيريم. در آن قهوهخانه نشسته بودم و داشتم چاي ميخوردم. علي به من گفت جمشيد چايت را خوردي بيا داخل حياط، کارت دارم. يادم هست چند روز از عيد گذشته بود و برف هنوز روي کوهها نشسته بود و نهري از حياط آن قهوهخانه عبور ميکرد. کنار همان نهر با علي صحبت کرديم. به من گفت: «پايان فيلم را ميخواهم بسازم، نظر تو چيست؟» پايان فيلم اينطور بود که من بايد بهروز را به امامزاده ميبردم و در آنجا به سرش پارچه سبز ميبستم و همان جا از دنيا ميرفت. من به او گفتم: «اين کار را نکن، مردم به امامزاده اعتقاد دارند.» گفت: «براي همين صدايت کردم که با تو مشورت کنم.» گفتم: «به نظرم همانطور که بهروز را روي قاطر نشاندهام و افسار قاطر در دست من است، زودتر امامزاده را ميبينم و رو ميکنم به برادرم و ميگويم رسيديم؛ اما متاسفانه او از قاطر زمين افتاده و از دنيا رفته است. در اين زمان يک جملهاي بگذار که من بگويم و مفهومش اين باشد شايد اگر زودتر ميرسيديم اين اتفاق نميافتاد.» در همان لحظه من را بغل کرد و بوسيد و گفت: «جمشيد همه عمر دير رسيديم» و اينطور شد که يکي از جملات زيباي علي حاتمي که هيچوقت فراموش نميشود به وجود آمد و ماندگار شد. بازي مشايخي در نقش خان دايي فيلم «قيصر» يکي ديگر از مهمترين بازيهاي اوست که درباره چگونگي حضورش در آن گفته بود: مرحوم عباس شباويز دفتري داشت به اسم «آريانا فيلم». بنده و آقاي کشاورز را دعوت کرده بود که با مسعود کيميايي درباره فيلم صحبت کنيم، قرار بود نقش خاندايي را آقاي کشاورز و نقش فرمان را من بازي کنم اما آقاي کشاورز نيامد. يک روز که ما وارد حياط استوديو شديم، بهروز و مسعود ايستاده بودند، که يکهو مسعود گفت: «پيدا کردم؛ جمشيد خاندايي را بازي ميکند و ناصر ملکمطيعي هم، فرمان را.» جمشيد مشايخي در زندگي علاقه زيادي به تختي داشت و معمولا در مصاحبههايش گريزي ميزد و از پهلوان ايراني ياد ميکرد. در جواني يک بار تختي را ديده بود و مجذوبش شده بود. مشايخي درباره آن ديدار گفته: جوان بودم، عاشق جهان پهلوان تختي؛ يک بار ايشان را ديدم، همان سال ۱۳۳۶ که در اداره هنرهاي دراماتيک استخدام شدم و هنوز بازيگر آنچناني نبودم که مرا بشناسند. من در زردبند ايشان را ديدم و دوست پدرم ما را پاگشا کرده بود، به من گفتند ماشين را قفل کن بيا، يک مقداري عقب ماندم، به شب برخورد کردم. تا برسم به آنها چند رستوران بود؛ دور يک رستوراني شمشاد بود و چند ميز و صندلي داشت. سر يک ميز جهان پهلوان تختي نشسته بود. ايشان را ديدم دلم نيامد به ايشان سلام نکنم. يک مقداري جلو رفتم مردد شدم و گفتم شايد ايشان جاي خلوت آمده مزاحمشان نشوم. ولي باز دلم نيامد و گفتم سلام آقا تختي! روزنامه کيهان دستش بود روي زمين گذاشت من را بغل کرد و بوسيد. تو را به خدا بيا بشين من تنها هستم. گفتم نميخواستم مزاحم شما بشوم من هم مثل ميليونها نفر عاشق شما هستم. شما به پاگشاي ما تشريف نميآوريد گفتند خوش باشيد و پيروز باشيد. تا برسم به خانواده با خودم گفتم خدايا اگر يک روزي هنرپيشهاي نامآور شدم يک هزارم تختي فروتن باشم.