دوبلور پیشکسوت: هنرمندان و سیاسیون عاقبت خوبی ندارند
مهر/ خسرو شمشيرگران با بيان اينکه از شهرت گريزان است، ميگويد هنرمندان و سياستمداران در کشور ما عاقبت خوبي ندارند، چون افراد بدخواه در کمينشان نشستهاند.
در دومينقسمت از گفتگو با خسرو شمشيرگران دوبلور و گوينده تيتراژ و روايتهاي فيلمهاي گوناگون، با او درباره نويسندگان ديالوگهاي دوبلورها، تجربياتش در راديو، گويندگي در انيميشن، مساله حفظ اعتبار صداي گوينده، گويندگي خبر در راديو و تلويزيون و مساله شهرت گپ زديم.
همانطور که گفتيم، شهرت مقولهاي است که خسرو شمشيرگران از آن گريزان است و علتش در دومينبخش گفتگويمان با او بيان شده است. او براي افراد مشهور دل ميسوزاند چون معتقد است روزي هدف تيرهاي افراد بدخواه قرار ميگيرند.
بحث اعتبار صداي گوينده هم يکي از مسائلي بود که در اين قسمت گفتگو مورد توجه قرار گرفت و شمشيرگران درباره آن، خاطرهاي کوتاه از گفتههاي ايرج ناظريان را گفت. به گفته اين گوينده تيتراژ، بحث اعتبار صدا و پرهيز از خواندن هر نوع آگهي و تبليغي باعث شد تا تعدادي از نيروهاي سپاه پاسداران، بخشهايي از نريشن و روايتگري او را در سريال امام علي (ع) جدا کرده و سر مراسم صبحگاه يا در مناسبتهاي مختلف از بلندهاي پادگان و اداره پخش کنند.
در ادامه مشروح قسمت دوم و پاياني گفتگو با اين گوينده قديمي را ميخوانيم؛
* شما معتقديد مديران کار دوبله را لوث کردهاند و گوينده زيرزميني بهوجود آوردهاند؛ منظورتان عملکرد مديران در همان سالهاي ابتدايي پس از انقلاب است؟
بله. آقاي شکريآذر که رابط تلويزيون با ما بود....
* در همين واحد دوبلاژ؟
بله، او بعدها گفت اگر شماها اعتصاب ميکرديد، صداي مردم هم بهخاطر تعصبي که روي بازيگرها و دوبلورهايشان داشتند، در ميآمد. اين حرفها را پانزدهسال، بيستسال بعد از انقلاب گفت. گفت ما فکر کرديم چه کنيم؟ بياييم کار را لوث کنيم و هر نقشي را به هر گويندهاي بدهيم. مثلاً فيلمي را به خود من دادند که بايد نقش اصلياش را منوچهر اسماعيلي ميگفت. يعني آن بازيگر را اسماعيلي ميگفت ولي صاحب فيلم گفت من پول دستمزدش را ندارم.
* مگر مدير دوبلاژي هم ميکرديد؟
اصلاً از اولش که آمدم...
* نه منظورم کار در فيلمهاي مستند و تبليغاتي نيست.
بله مديردوبلاژي هم کردهام. يکسري فيلمهاي سينمايي را کار کردم ولي برايم صرف نميکرد. بههمينخاطر زياد مديريت نکردم. فيلمي بود که کارگردانش روي سناريو جلو نرفته بود. به بازيگرانش گفته بود «تو اين را بگو، تو آن را بگو!» فيلم را مونتاژ کرده بود و به من هم گفت «بيا دوبلهاش کن!» از بچههاي ارتش بود. به او گفتم «خب، سناريو ات کو؟ ديالوگهايت کو؟» گفت «من ندارم. خودت بايد پيدا کني!» من يکروز صبح تا غروب براي اين کار، وقت گذاشتم. کارگردان خط کلي ماجرا را گفته بود. من هم به لب بازيگرها نگاه ميکردم و ديالوگ مينوشتم. بعد متن را به نويسنده خوشخط دادم که نوشت. بعد متن را به تلويزيون آوردند و دوبله کرديم. هيچکس هم نفهميد چنيناتفاقي افتاده است.
فيلمي بود که کارگردانش روي سناريو جلو نرفته بود. به بازيگرانش گفته بود «تو اين را بگو، تو آن را بگو!» فيلم را مونتاژ کرده بود و به من هم گفت «بيا دوبلهاش کن!» از بچههاي ارتش بود. به او گفتم «خب، سناريو ات کو؟ ديالوگهايت کو؟» گفت «من ندارم. خودت بايد پيدا کني!» من يکروز صبح تا غروب براي اين کار، وقت گذاشتم. کارگردان خط کلي ماجرا را گفته بود. من هم به لب بازيگرها نگاه ميکردم و ديالوگ مينوشتم
* منظورتان از نويسنده خوشخط، محمد ياراحمدي است؟
بله
* غير از ايشان نويسنده ديگري هم داشتيم که ديالوگ گويندهها را بنويسد؟
بله داشتيم. حاجي اشکبوس (عليمحمد اشکبوس) را داشتيم. برادر ناصر طهماسب هم بود. ايرج نه! يک برادر کوچکتر داشتند که اين کار را ميکرد.
* پس آقاي اشکبوس هم ديالوگ مينوشت!
همين الان هم مينويسد. براي تلويزيون بيشتر کارها را او مينويسد.
* چون آقاي ياراحمدي الان ديگر به خاطر چشمش...
بله. ديگر نميتواند بنويسد.
* و او را بيشتر با نقشهاي فرعي و مردي به خاطر ميآوريم. هيچوقت نخواست نقش اصلي بگويد؟
ياراحمدي؟ ابداً! او درجهدار ارتش بود. بهخاطر ديسيپلين و نظمي که داشت، از آن ارتشيهاي باجوهر بود. بههمينخاطر شروع به نوشتن ديالوگها کرد و کمکم در اين کار ماند. بچههاي گوينده را هم براي کارها خبر ميکرد. در اين زمينه براي خودش مديريتي داشت.
* جالب است! يکعده از گويندگان ما از ارتش وارد کار دوبله شدهاند. شما، آقاي ياراحمدي، آقاي منوچهري...
حميد؟
* بله. او هم در راديو ارتش بوده.
حميد در راديو نيرو هوايي بود. خيلي از گويندهها را داشتيم که از ارتش آمدند. حتي کارگردانهايي هم داريم که از ارتش آمدهاند. اينها کارمند يا درجهدار ارتش بودند.
* در کارنامه شما، اگر فيلمهاي مستند، تبليغاتي، تيتراژ و رلگوييهاي کوچک را کنار بگذاريم، پروندهاي هم در زمينه انيميشن داريد. البته خيلي زياد نيست ولي مواردي در آن به چشم ميخورد. مثلاً الان «شيرشاه» يا «داستان اسباببازي» را به خاطر دارم.
من اصلاً انيميشن کار نميکردم. مرحوم آژير در يکسريال کارتوني، نقش يکروباه را ميگفت. يکروز به من تلفن کرد که «من مشکلي دارم و دو قسمت از کار را نميتوانم بروم. نميخواهم فرد ديگري اين نقش را بگويد. برو جاي من بگو تا خودم بيايم!» يکي از اين دو قسمت را که گفتم _ آن موقع داغداغ پخش ميکردند _ و پخش شد؛ مرحوم (ايرج) ناظريان به من زنگ زد. با حالت عتاب و توبيخ گفت «تو رفتهاي کارتون حرف زدي؟ يکروباه را گفتهاي؟» گفتم «بله. مگه چيه؟» گفت «ميگويي چيه؟ با اين کار پدر صدايت را در ميآوري!» آنجا بود که فهميدم چه ارزشي دارد بتواني صدايت را حفظ کني! فکر کنيد اگر مثلاً حسين باغي را دعوت ميکردند تيتراژ «امام علي (ع)» را بگويد! خب نتيجه چيز ديگري ميشد ولي در آن لحظه من فکر کردم بايد صدايم را حفظ کنم! اعتبارش را هم همينطور.
يکي از اين دو قسمت را که گفتم و پخش شد؛ مرحوم (ايرج) ناظريان به من زنگ زد. با حالت عتاب و توبيخ گفت «تو رفتهاي کارتون حرف زدي؟ يکروباه را گفتهاي؟» گفتم «بله. مگه چيه؟» گفت «ميگويي چيه؟ با اين کار پدر صدايت را در ميآوري!» آنجا بود که فهميدم چه ارزشي دارد بتواني صدايت را حفظ کني * ناظريان از اينکه به صدايتان فشار ميآيد شاکي بود يا از اينکه اعتبار صدايتان خدشهدار ميشود؟
ميگفت داري با اين کار اعتبار صدايت را از بين ميبري! همين تيتراژي که ميگويي به صدايت اعتبار ميدهد. اگر بخواهي اينطوري کارتون بگويي، اعتبار صدايت را از بين ميبري! من در کار آگهي هم، هر آگهي و تبليغي را نميخواندم. سنگين و رنگين اجرا ميکردم.
* بله. طريقه اجراي آگهيها با هم متفاوت بود. آگهيهاي شما با آگهيهاي حسين باغي خيلي فرق داشت. او خيلي با آب و تاب اجرا ميکرد.
بله. او حيطهاش را مشخص کرده بود. الان ياد يکي از تيتراژگوييهايم افتادم؛ دوبله دوم «بربادرفته» که خسرو (خسروشاهي) دوبلهاش کرد. در آن دوبله حسين عرفاني و رفعت هاشمپور نقشهاي اصلي را ميگفتند. اين «بربادرفته» اي را که اول فيلم گفتم، خيلي دوست داشتم.
* انيميشن را چه بگوييم؟ بگوييم براساس علاقه کار کرديد با براساس جبر کاري بوده يا...
به اجبار بود.
* يعني در رودربايستي ميافتاديد؟
بله. ميگفتند «بيا بگو!»، من هم ميرفتم. در دوبله «شيرشاه» آن نسخه قديمي که جلال مقامي دوبله کرد، من يک نقش داشتم. سالها بعد هم که نسخه سهبعدياش را همينجا (استوديو کواليما) دوبله کردند، دوباره هماننقش را گفتم. صداي بهرام زند را هم که آن نقش مثبت را ميگفت، از دوبله قديمي درآوردند و براي اين دوبله جديد استفاده کردند.
* پس خيلي علاقهاي به انيميشن نداريد!
نه. البته آثار والت ديزني و شرکتهاي معتبر اشکالي نداشت ولي کارهاي بياعتبار و برنامه کودکطور را دوست نداشتم. صدا لو ميرود! در تبليغات هم ميخواستم تبليغ پفک بگويم، فاتحهام خوانده بود! من هيچوقت تبليغات جلف و سبک را نگفتم. هميشه آگهيها و اطلاعيههاي رسمي را گفتم.
* وقتي از گويندگي خبر صحبت کرديد، ياد ناصر خويشتندار افتادم. او، هم خبر ميگفت هم گويندگي ميکرد. جالب است در دوبله فيلمها، اگر جايي صداي راديو و خبر ميآمد، او ميگفت.
براي خبر، زياد کسي نميرفت. گويندهها استقبال نميکردند. اول انقلاب به من گفتند «بيا خبر بخوان!»
* از طرف تلويزيون؟ خبر تصويري؟
بله. گفتم «خبر بخوانم چهقدر ميدهيد؟» گفتند «الان به گوينده تاپمان، ۳۵۰ تومان ميدهيم. به شما ۴۰۰ ميدهيم.» گفتم «مگر من بيمارم بيايم در عوض اين مبلغ، آنهمه اضطراب و ترس را به جان بخرم؟» گفتم «از اينجا تا ساختمان دوبلاژ چهقدر راه است؟» گفتند راهي نيست. گفتم «خب من به آنجا ميروم، يک فيلم را مديردوبلاژي ميکنم، چند گوينده ميآورم و خودم نريشن و تيتراژش را هم ميگويم. بابت اين کار از همينتلويزيون حدود ۵ تا ۶ هزار تومان دستمزد ميگيرم. _آن موقع در واحد دوبلاژ سيگار ميکشيدند _ سيگارم را هم ميکشم، چاييام را هم ميخورم، خنده و شوخيام را هم با دوستانم دارم. بدون هيچ اضطرابي از اينکه تپق بزنم يا خبري که ميخوانم به کسي بربخورد! مگر ديوانهام بيايم خبر بخوانم؟»
اين بود که کسي نميرفت خبر بخواند.
* پس پيشنهادش به شما شد!
قطبزاده گفت «قبلا چهکار ميکردي؟» گفتم «در راديو تهران (که منحل شده بود) خبر ميخواندم.» گفت «خب برو راديو ايران همان کار را بکن!» گفتم «نه. نميشود.» من حقوق ارتشيام هزار و ۲۰۰ تومان بود. اما براي کار در راديوتهران ۵ هزار تومان ميگرفتم. ميخواستم کارم را بکنم و زندگيام را بگردانم بله. پيش از انقلاب سردبير راديوتهران بودم و خبر ميخواندم که يکبار مدير راديو تهران گفت «تبريکاتي که بابت خبر خواندن تو به من گفتند، ده برابر بيشتر از تبريکات راهاندازي راديوتهران بود.»
* بعد از انقلاب چهطور؟ ديگر در راديو خبر نخوانديد؟
نه. صرف نميکرد. صادق قطبزاده (رئيس وقت راديو و تلويزيون) به من گفت «قبلا چهکار ميکردي؟» گفتم «در راديو تهران (که منحل شده بود) خبر ميخواندم.» گفت «خب برو راديو ايران همان کار را بکن!» گفتم «نه. نميشود.» من حقوق ارتشيام هزار و ۲۰۰ تومان بود. اما براي کار در راديوتهران ۵ هزار تومان ميگرفتم. ميخواستم کارم را بکنم و زندگيام را بگردانم. هيچوقت هم نميخواستم مشهور بشوم.
* چرا؟
در اين مملکت خوب نيست مشهور و شناختهشده باشي! اين خلاصهاش! در کشورمان نه سياست عاقبت خوبي دارد نه هنر!
* هنر که دارد ديگر!
نه. کدام هنرمند را سراغ داريد که عاقبت خوبي داشته باشد! کدام هنرمند معروف پيش و پس از انقلاب را سراغ داريد که سرانجام خوبي داشته؟ بههميندليل اصلاً از شهرت خوشم نميآيد و دلم براي آدمهاي مشهور ميسوزد چون روزي ميرسد که اوضاعشان دگرگون ميشود.
* خب برخي هنرمندان هستند که محبوباند و مثلاً نماد ادبيات يا موسيقي ملي ما هستند. حالا شما، رل يا نقشي را به خاطر داريد که گفته باشيد و ماندگار شده باشد؟
من وقتي وارد کار دوبله شدم، پنجشش شغل را با هم داشتم. بعد از انقلاب هم همانطور که گفتم چند شغل را با هم اداره ميکردم. بههميندليل فرصت اين را نداشتم که از صبح بروم داخل استوديو و تا شب بمانم که بخواهم رل بگويم. اين بود که رلهاي آنچناني و ماندگار در کارنامهام ندارم. از اول هم با دوستانم طي ميکردم که «ميآيم تيتر ميگويم و اگر نريشن داشته باشي ميگويم و ميروم.» چون از نظر مالي، با کار دوبله به هيچ جايي نميرسيدم. الان هم نمونههايش را داريم؛ دوبلوري که ۶۰ سال است دارد کار ميکند ولي درآمد چنداني ندارد. اين روزها هم شرطم اين است که رل بزرگ نگويم. يکخط، دو خط، يا در مجموع چند تکه کوتاه!
در اين روزها، با ماشين خودم به استوديو ميآيم، نيمساعت کارم را ميگيرند و ميروم. با آژانس هم نميآيم چون از کرونا ميترسم! ولي از اول تا الان، اصلاً و ابداً دنبال اين نبودم که شناخته بشوم.
* اين گويندگيهاي کوتاه، راضيتان ميکند؟ اصولاً همه دوست دارند نقششان يا تعداد جملاتي که ميگويند بيشتر باشد!
نه. من به يکجمله هم راضي هستم. کارم را انجام ميدهم و تمام. بگذاريد درباره اين مساله شهرت در کشورمان، يکخاطره بگويم.
سال ۶۱ که جنگ بود، شبها چراغها را خاموش ميکردند و خيابانها ظلمات ميشد. يکشب وقت رانندگي، ناگهان خانمي را مقابل ماشينام ديدم و با او تصادف کردم. در آن تاريکي نتوانسته بودم حضورش را تشخيص بدهم. خلاصه با کمک همسايهها، سوار ماشيناش کردم و او را به بيمارستان اميرالمومنين (ع) بردم. بعد هم ماجراهاي کلانتري و ديگر مراحل قانوني را که براي چنينمسائلي پيش ميآيد، طي کرديم. اما وقتي در بيمارستان بوديم، ديدم (محمدعلي) فردين را آوردند. حسابي کتک خورده بود! وقتي از او پرسيدم چرا کتک خورده، گفت «همانهايي که در صف ميايستادند تا من را روي پرده سينما ببينند، من را کتک زدهاند.» اين بود درس گردش روزگار براي من! ما در کشورمان آدم عقدهاي کم نداريم که منتظر فرصت ميگردند. اگر ببينند اسم و رسمي داري، کارت تمام است. بههميندليل ميگويم دلم براي آدمهاي مشهور ميسوزد.
* پس اينشهرتگريزي شما، از هوشياري و زرنگي است!
دقيقاً! بگذاريد خاطره ديگري اين بار درباره خودم بگويم. وقتي در ارتش بودم، يکفيلم مستند درباره ظفّار ساختم به نام «خالقين افتخار». فيلم درباره ارتش و يک مستند خوش آب و گل بود. همه کارهايش را هم خودم کرده بودم؛ فيلمبرداري، چاپ، لابراتوار، مونتاژ، نوشتن متن و گفتن نريشن را. البته متناش را يکافسر اداره دوم ارتش آمد و دوباره نوشت. فيلمهايي که آن موقع ساخته ميشدند، نميتوانستند بيشتر از ۵۶۰۰ کلوين حرارت را تحمل کنند. در ظفار که ميرفتيم، حرارت هوا ۷ هزار کلوين بود. بايد فيلتر ميگذاشتيم و بايد خيلي بلد ميبودي که تصوير را دربياوري. وگرنه فيلمت سياه ميشد و هنگام چاپ، ميسوخت.
خدا اکبر عالمي را بيامرزد؛ موقع سربازياش رفتم تقاضا کردم او را به ارتش بفرستند. بههميندليل دو سال سربازياش را پيش ما در ارتش بود. رفيق وزارت ارشادي من هم بود. يعني وقتي به وزارت ارشاد ميرفتم و ميآمدم، آنجا زياد با هم کار داشتيم خلاصه من هم چون با جعفريان دعوايم شده و از تلويزيون رفته بودم، در تيتراژ فيلم همه کارها را مجزا نوشته و جلويشان اسم خودم را نوشته بودم: فيلمبردار خسرو شمشيرگران، مونتاژ خسرو شمشيرگران، کارگردان خسرو شمشيرگران و…. جعفريان وقتي فيلم را ديد، گفته بود «فيلم خوبي است ولي يکباره بنويسيد ساخته خسرو شمشيرگران ديگر! چه خبر است؟» گذشت تا روز ۱۵ اسفند ۵۷ که عباس بابوي از وزارت ارشاد به من زنگ زد که «"آيندگان" را خواندهاي؟» گفتم نه. گفت «برو ببين چه پنبهاي ازت زدهاند! پاي اعدامت ايستادهاند!» در آن زمان، هنوز تک و توک در خيابانها تيراندازي ميشد و مردم با بعضي از کلانتريها درگير بودند. رفتم روزنامه آيندگان را خريدم و ديدم درشت تيتر زدهاند «کارگردانهايي که منجر به تحکيم رژيم پهلوي شدند» اولي نه، دومي نه، سومي من بودم! يا ابوالفضل! گفتم خلخالي من را ببيند کارم تمام است! بهخاطر همين دو سال از خانه بيرون نيامدم!
خدا اکبر عالمي را بيامرزد؛ موقع سربازياش رفتم تقاضا کردم او را به ارتش بفرستند. بههميندليل دو سال سربازياش را پيش ما در ارتش بود. رفيق وزارت ارشادي من هم بود. يعني وقتي به وزارت ارشاد ميرفتم و ميآمدم، آنجا زياد با هم کار داشتيم.
* شنيدهام ايشان هم زمان جنگ خيلي زحمت کشيده و خيلي از فيلمهاي مستند جبهه را تدوين کرده است.
نه. فکر نميکنم؛ اين کارها را من ميکردم. با اکبر خيلي رفيق بوديم. بدبختيام اين بود که شمارهاش را نداشتم و يکماه پيش از فوتش، بالاخره از واحد دوبلاژ گرفتم و به او زنگ زدم. باز هم همان شوخيها و خندهها! به او گفتم «چهکار ميکني؟» گفت «از دست کرونا در خانه نشستهام و کتاب مينويسم.» گفتم «خوب ميکني اکبر جان! بيرون نيا! خطرناک است.» بعد ديدم ميگويند اکبر کرونا گرفته و تمام! من از اکبر خيلي کار فيلم و سينما ياد گرفتم. به من ميگفت اگر بخواهم به تو نمره بدهم، به گويندگيات ۱۵ ميدهم ولي به فيلمبرداريات ۲۰ ميدهم.
* با دوربين ۳۵ ميليمتري فيلم ميگرفتيد؟
نه. ۱۶ ميليمتري. هرگز با دوربين ۳۵ کار نکردم. بعد وقتي جنگ شد، از فيلمهاي آرشيوي، دوبلهکِت ميکشيدم و با فيلمهايي که خودم از مانورها و جنگ گرفته بودم، همراهشان ميکردم. همانطور که گفتم هرچه فيلم از دو سال اول جنگ ميبينيد، من گرفتهام. از بنيصدر هم فيلمهايي که من گرفته بودم، پخش ميکردند. چون تلويزيون دستور داده بود به او فيلمبردار ندهند. او هم ميگفت «بگوييد شمشيرگران بيايد!»
* (با خنده) پس بنيصدر هم شما را ميشناخت!؟
بله. خيلي!
* خوب شد بابت بنيصدر اعدامتان نکردند! خب اگر اجازه بدهيد براي پايان گفتگو به امروز و نسل امروز برسيم. فرزند شما در کار دوبله است و به نوعي ادامهدهنده راه شما! شما به او گفتيد به دوبله بيايد يا انتخاب خودش بود؟
نه. خودش انتخاب کرد. فرزند بزرگم مدتي به دوبله آمد و ديد اينکاره نميشود. او خيلي زودرنج و مبادي آداب است. کمي که به او گفته بودند «چرا اينگونه ميگويي يا کارت را درست کن!» رنجيد و به خانه آمد و گفت «من ديگر به دوبله نميروم.»
* شما هم اصرار نکرديد که استقامت کند؟
نه. ابداً! گفتم «ميخواهي چهکار کني؟» گفت «من را بفرست خارج!» به اين ترتيب رفت و اينگونه زندگياش را ساخت. اينيکي، صدا و تناليتهاش بهتر بود ولي زودرنج بود و ادامه نداد. آنيکي اما ماند و ادامه داد و امروز بهتر از من است.
* بهتر از شما؟
تناليتهاش نه. ولي سرعت حاضر شدنش براي کار خيلي خوب است. يکبار در تلويزيون دقت کردم ديدم بدونتمرين ميگويد.
* بهنظرتان بدونتمرين گفتن خوب است؟
خب الان سرعت کار بالاست و شرايط مثل گذشته نيست. خلاصه خوب است! اگر دوبله نميآمد، چهکار بايد ميکرد؟
* اين سوال را از اين جهت پرسيدم چون دوبلورهاي قديمي و پيشکسوتي داريم که فرزندانشان وارد اين کار شدند و ادامه هم دادند.
اين پسرم را قبولش دارند. کارش خوب است. مثلاً در دوبله يکي از فيلمهاي اخير، آوازش را او خواند. سر آن کار منوچهر واليزاده به من گفت پسرت استعداد دارد.
* پس روند جايگزيني جوانها بهجاي قديميها، با موفقيت جواب داده؟
ببينيد، وقتي جلوي ميکروفن مينشيني، اينکه پدرت که بوده ديگر جواب نميدهد! بايد کار را از آب دربياوري و شنوندهها هستند که بايد تو را بپذيرند. يعني خودت هستي که بايد کار را بلد باشي. اگر جوانها کار را بلد باشند، بهخوبي جايگزين ميشوند.