«بروس لی» در نقش نلسون ماندلا!
خراسان/ نام بروسلي براي جوانان ايراني دهه 50 و 60، يادآور بهترين صحنههاي اکشن و حرکات مربوط به ورزشهاي رزمي است که در آنها انگيزه ورود به چنين رشتههاي ورزشي را ايجاد ميکرد.
لي در مدت کوتاهي توانست به يکي از محبوبترين هنرپيشههاي سينما تبديل شود و اين به معناي کسب ثروت و شهرت بيشتر براي او بود. با اين حال، مرگ ناگهاني و عجيبش در سال 1973م/1352ش که برخي از پزشکان آن را نوعي مسموميت عمدي دانستند، باعث شد که بروسلي در 33 سالگي از صحنه سينما محو و به يک خاطره تبديل شود. پس از مرگش، تکاپوي کمپانيهاي سينمايي هاليوود از بروسلي يک چهره سينمايي تمامعيار و بازيگر برجسته فيلمهاي اکشن ساخت و بهتدريج، شخصيت و عملکرد او در زندگي کوتاهش نيز، به فراموشي سپرده شد. اما طي سالهاي اخير، فعاليتهايي براي پيبردن به ويژگيهاي اخلاقي و فردي بروس آغاز شدهاست؛ ويژگيهايي که بهنوعي، او را به تاريخ و به ويژه تاريخ مبارزه با نژادپرستي جهان وصل ميکند.
آنچه از بروس نميدانيم
47 سال بعد از مرگ بروسلي، در سال 2020م/1399ش، بائو نگوين، مستندساز آمريکايي، کوشيد تا به زواياي مغفولمانده از زندگي بروس توجهي نشان دهد؛ آنچه به دست آمد، حيرتانگيز بود؛ او مدتي بعد از به زندان افتادن نلسون ماندلا در سال 1964م/1343ش، ترور مالکوم ايکس در سال 1965م/1344ش و ترور مارتين لوترکينگ در سال 1968م/1347ش، که از رهبران اصلي مبارزه با آپارتايد و تبعيض نژادي عليه سياهپوستان محسوب ميشدند، به مثابه يک رهبر معنوي و مشوق مبارزه با آپارتايد وارد ميدان شد؛ لي از همان نخستين روزهاي کسب شهرت، آنچه را طي زندگي کوتاهش به چشم ديده بود، بهعنوان يک انگيزه براي رودررويي با جرياني مورد استفاده قرار داد که تيرهاي زهرآگينش نه فقط جسم و جان سياهپوستان، بلکه قلب همنژادهاي بروس را هم زخمي کردهبود. چينيهاي مقيم آمريکا از سال 1800م/1179ش و بر اساس قانون ضدچيني تصويبشده در ايالتهاي مختلف آمريکا، در حرمان و تنگناهاي شديدي قرار داشتند؛ اين را «کيمي يام» ستوننويس ان.بي.سينيوز در مقاله مفصل خود با عنوان «چگونه بروسلي به نمادي از همبستگي با جامعه سياهپوستان تبديل شد؟» ذکر ميکند و ميافزايد که بروس، طي زندگي خود، بارها طعم تلخ تبعيض نژادي را چشيد و بهخوبي از رنجي که سياهپوستان با آن روبهرو بودند، آگاهي داشت.
آنچه «لي» را برانگيخت
يام مينويسد:درک لي از ستم سيستماتيکي که بر سياهپوستان آمريکا ميگذشت،از طريق توهين و تحقيرهايي که سفيدپوستان آمريکايي و بهويژه پليس نسبت به دوستان و شاگردانش روا ميداشتند،بيشتر شد.اشاره يام به ماجراي «جسي گلاور» است؛ شاگرد مدرسه آموزش هنرهاي رزمي بروسلي؛ يک سياهپوست که به دليل استعدادش در سبک «جيتکاندو»، سبک مبارزه اختراعي لي، بهعنوان کمک مربي در کنار او قرار گرفت. روزي که گلاور با بروس آشنا شد، تقريباً جاي سالم در بدن نداشت؛ يک پليس سفيدپوست او را به قصد کُشت کتک زده و خون از سر و رويش جاري بود. گلاور اصلاً به «جيتکاندو» رو آورد تا بتواند در مواقع لازم از خودش دفاع کند. بروس آگاهي خود را در اين زمينه، از طريق دوستي و همکاري با سياهپوستان عضو جنبش «قدرت سياه» (Black Power) تکميل کرد؛ آنها گروهي از ورزشکاران و فعالان مدني سياهپوست بودند که از سال 1968م/1347ش دست به اعتراضات گسترده زدند و حتي در المپيک 1968 مکزيکوسيتي، عملاً پشت به پرچم آمريکا ايستادند و فرياد «قدرت سياه» را به نشانه اعتراض به آپارتايد و نژادپرستي در ايالات متحده سر دادند. بروس با کريم عبدالجبار، بسکتباليست مشهور آمريکايي و عضو جنبش قدرت سياه، دوستي داشت؛ با او در يکي دو سريال تلويزيوني همبازي بود. همين آشناييها به نقطه ورود لي به عرصه مبارزه آشکار با آپارتايد تبديل شد.
رو در رو با آپارتايد
بروسلي در ميتينگهاي ضد تبعيض نژادي شرکت ميکرد و سخناني را در ميان مردم به زبان ميآورد که براي سفيدپوستان نژادپرست غيرقابل تحمل بود؛ لي همهجا با طعنه ميگفت: از سياهپوستان دعوت ميکنم به کونگفو و جيتکاندو رو بياورند؛ در اين ورزشها اثري از تبعيض نژادي نيست. هاليوود با تمام ميل خود به کسب ثروت بيشتر، به اين اقدامات واکنش نشان داد. در حالي که قرار بود بروس در سال 1970م/ 1349ش، در نقش اصلي سريال «کونگفو» حضور پيدا کند، ناگهان تهيهکننده از ادامه کار با او انصراف داد و «ديويد کارادين»، بازيگر سفيدپوست را جايگزين وي کرد. اما اين مسئله باعث افزايش محبوبيت بروس شد؛ سياهپوستان آمريکا از او به عنوان نماد همبستگي ملي اين کشور براي مبارزه با آپارتايد ياد ميکردند؛ او با آن قيافه آسيايي و البته، هنرهاي چشمگير رزمي که پس از سال 1969م/1348ش، بسياري از بينندگان فيلمهاي سينمايي و سريالهاي تلويزيوني را به خود معتاد کردهبود، بدون واهمه تبديل به تريبون جنبش مبارزات ضدنژادپرستي سياهپوستان شد؛ يک نلسون ماندلاي جديد يا شايد مارتين لوترکينگ يا مالکوم ايکس تازه، در شُرُف ظهور بود. بروس نژادپرستي و ستم سيستماتيک را به عنوان سوژه اصلي فيلمهاي خودش انتخاب کرد؛ حالا فصل تهيهکنندگي او بود. بائو نگوين ميگويد: فيلم رئيس بزرگ که در سال 1971م/1350ش ساختهشد، نمونهاي کامل از ايستادگي در برابر ظلم سيستماتيک سرمايهداران عليه کارگران است؛ يکسال بعد، خشم اژدها بهعنوان يکي از مشهورترين و محبوبترين فيلمهاي لي، او را در مقام يک مبارز تمامعيار عليه استعمارگري و روا داشتن تبعيض عليه مردم نشان داد. نگوين ميافزايد: در اژدها وارد ميشود، آخرين ساخته بروس، او از همبستگي استعمار و نژادپرستي صحبت ميکند. اين فيلمها ميان سياهپوستان آمريکايي غوغا بهپا کرد. به اعتقاد کارگردان مستند زندگي بروسلي، تمام پيامهايي که توسط فيلم تبليغ ميشد، در راستاي فعاليتهاي جنبش مدني سياهپوستان براي کسب حقوق برابر بود. او مينويسد: سياهپوستان در وجود بروسلي چهره يک آمريکايي غيرسفيدپوست را ميديدند که براي گرفتن حقش در جامعه آپارتايدزده ايالات متحده ميجنگد و ميخواهد ريشه اين تبعيض را بزند؛ او در يکسال آخر عمر، همانقدر براي سياهپوستان آمريکا منبع الهام بود که نلسون ماندلا براي مردم آفريقاي جنوبي. آيا به همين دليل او را کشتند؟ هنوز زواياي مرگ بروسلي مشخص نيست و شايد براي هميشه مانند يک راز باقي بماند. او در سال 1940م/ 1319ش در سانفرانسيسکو به دنيا آمد و در سال 1973م/ 1352ش در هنگکنگ و در هنگام ساختن آخرين فيلمش با عنوان «اژدها وارد ميشود» به طرز مشکوکي درگذشت. لي هنگام مرگ 33 ساله بود.