نماد آخرین خبر

رومن پولانسکی از آزادی، بوی تئاتر و فیلم جدیدش می‌گوید

منبع
خبرآنلاين
بروزرسانی
رومن پولانسکی از آزادی، بوی تئاتر و فیلم جدیدش می‌گوید
خبرآنلاين/ ،جيمز ماترام: رومن پولانسکي لبخندزنان روبروي ما مي‌نشيند که شروع خوبي براي مصاحبه است. آخرين بار که همديگر را ديديم حوالي سال 1999 بود که تازه تريلر شيطاني «دروازه نهم» را ساخته بود. از او درباره «بدنامي‌اش» در رسانه‌ها ‌پرسيدم. چيزي نمانده از عصبانيت منفجر شود. «چطور مي‌تواني همچين سئوالي بپرسي؟ بدنامي يعني چه؟ فکر مي‌کنم بيش از حد قرباني رسانه‌ها هستم. ترجيح مي‌دهم بيشتر با کارم شناخته شوم تا بدنام بودن.» البته پولانسکي هميشه با کارش در يادها مي‌ماند. فيلم‌هايي مانند «بچه رزماري» و «محله چيني‌ها» و همين چند سال پيش «پيانيست» که نخل طلاي کن و اسکار بهترين کارگردان را برايش به همراه آورد، بدون ترديد ته‌نقش‌هاي بزرگ سينماي مدرن هستند، اما زندگي شخصي او با آن همه اتفاقات ترسناک، تراژيک و رسواکننده به قدري دراماتيک است که با تمام چيزهايي که درفيلم‌هايش به تصوير مي‌کشد، پهلو مي‌زند. هرچند درمورد که اطراف او بودند قضيه فرق مي‌کرد. مادرش که متولد لهستان بود، حدود يک دهه بعد از تولد پولانسکي در اردوگاه آشوئيتس از دنيا رفت، در حالي که خود پولانسکي از گتوي کراکوف فرار کرد و مدت‌ها در مناطق حومه شهر در لهستان تحت اشغال آلمان، سرگردان بود و به سختي زندگي مي‌کرد. کمي پس از آنکه او به هاليوود رفت و فيلم بسيار موفق «بچه رزماري» را ساخت، همسر دومش شارون تيت به دست پيروان «خانواده» چارلز مانسن کشته شد. اتفاق بدتر زماني روي داد که پولانسکي سال 1977 به اتهام تعرض جنسي به دختري 13 ساله به نام سامانتا گايمر در لس آنجلس، بازداشت شد. او در اولين دادگاه در شش مورد از جمله تجاوز، مجرم شناخته شد، اما سال 1978 پس از صدور حکم محکوميت به فرانسه گريخت و از آن زمان تاکنون در اين کشور زندگي مي‌کند. به من توصيه اکيد شد مسائل شخصي او را مطرح نکنم، هرچند سال 2009 اتفاقي روي داد که بار ديگر اين مسائل در رسانه‌ها مطرح شد. پولانسکي سپتامبر سال آن سال در حالي که قرار بود جايزه افتخاري جشنواره زوريخ را دريافت کند، به درخواست وزارت دادگستري ايالات متحده در فرودگاه اين شهر بازداشت شد تا پس از استرداد به آمريکا بار ديگر محاکمه شود. او پس از بازداشت حدود دو ماه را در زندان گذراند و سپس بيش از شش ماه در خانه خود در تفريحگاه کوهستاني گشتاد در کوه‌هاي آلپ در حبس خانگي بود تا مقامات سوييس درمورد استرداد او به آمريکا تصميم بگيرند. پولانسکي در نهايت ژوئيه 2010 به دنبال مخالفت دولت سوييس با استرداد او آزاد شد. پولانسکي بار ديگر قسر در رفت. او سال 2011 در مستند «رومن پولانسکي: يک زندگي‌نامه سينمايي» فاش کرد که با ايميل به طور شخصي از گايمر عذرخواهي کرده است. پولانسکي گفت: «او از دو سو قرباني است. قرباني من و قرباني مطبوعات.» پولانسکي، امروز شلوار جين، يک کت سفيد و پيراهن يقه‌هفت خاکستري به تن دارد و ظاهرش نشان نمي‌دهد که مشکلات روي او تاثير گذاشته باشد. او شايد الان 80 ساله باشد، اما بجز يک سمعک کوچک در گوش‌هايش، عالي به نظر مي‌رسد. بخشي شايد به اين خاطر است که کارهاي آخرش به او نيرو داده‌اند. «نويسنده پشت پرده»، فيلمي که کمي پيش از بازداشت در 2009 ساخت در جشنواره فيلم برلين جايزه بهترين کارگردان را برد. او بعد «کشتار» را ساخت که اقتباسي پرانرژي (هرچند گاهي‌اوقات بچگانه) از نمايشنامه ياسمينا رضا درباره جدال کلامي دو زوج اهل منهتن است. اکنون پولانسکي «ونوس در پوست خز» را آماده نمايش دارد که يک فيلم ماهرانه دونفره با بازي امانوئل سينيه همسر پولانسکي و متيو آمالريک است و 30 مه روي پرده مي‌رود. اين اولين فيلم فرانسوي زبان پولانسکي است. همه فيلم‌هاي او - بجز اولين فيلمش «چاقو در آب» در 1962 که لهستاني‌زبان بود - به زبان انگليسي هستند. به نظر مي‌رسد استقبال گرم از فيلم جديدش باعث خوشحالي اوست. «چيزي که بيش از همه باعث خشنودي من مي‌شود اين است کاري را که مي‌توانم و اجازه دارم انجام بدهم. هرچه بودجه کمتر باشد، آزادي بيشتري دارم. در اين فيلم کاملا و مطلقا آزاد بودم. از هر جهت. اگر چيزي خراب از کار درآمده، فقط مي‌توانيد من را مقصر بدانيد.» «ونوس در پوست خز» يک اقتباس نمايشي ديگر است، اين بار از نمايشي اثر ديويد آيوز نويسنده آمريکايي که اولين بار سال 2010 در شيکاگو روي صحنه رفت و بعدها برنده جايزه توني شد. آمالريک نقش توماس، يک نمايشنامه‌نويس و کارگردان فرسوده تئاتر را بازي مي‌کند. او قصد دارد رمان «ونوس در پوست خز» نوشته لئوپولد فون زاخر-مازوخ، نويسنده اتريشي - که واژه مازوخيسم از نام او گرفته شده - را که سال 1870 منتشر شد، روي صحنه ببرد و براي نقش اصلي دنبال يک بازيگر مي‌گردد. سينيه نقش بازيگري به نام واندا را دارد که مي‌کوشد توماس را قانع کند او بهترين گزينه براي بازي در اين نمايش است. آنچه در ادامه مي‌آيد يک نبرد پيچيده جنسيتي و مطالعه‌اي درباره هويت است که يادآور تعدادي از کارهاي اول پولانسکي از «بن‌بست» گرفته تا «مستاجر» است. همان‌قدر که فيلم به بازي قدرت زن و مرد مي‌پردازد، پولانسکي آن‌قدر چابک هست که تاکيد کند چه مي‌خواهد. او مي‌گويد: «من يک يا دو فيلم درباره سادو-مازوخيسم ديده‌ام و اين حوزه‌اي است که اصلا به آن علاقه ندارم.» براي پولانسکي، کار سخت اين بود که در يک فضاي بسته و با تنها دو بازيگر، تماشاگر را خسته نکند. «در هر فيلم به شکلي از چالش نياز دارم تا تماشاگر را خسته نکنم.» پولانسکي مدعي است برخلاف توماس از آن دست کارگردان‌هايي نيست که با بازيگرانش درگير شود (هرچند شايد في داناوي ستاره فيلم «محله چيني‌ها» با اين حرف مخالف باشد). «هيچ‌وقت نبايد با بازيگران درگير شويد. ممکن است از کوره در برويد، چون چيزي يا چيزهايي اشتباه از کار درآمده يا به شکلي احمقانه خراب شده است. براي اين چيزها مي‌توان از کوره در رفت. اين اتفاق در خانه هم مي‌افتد. اما نبايد چون يک بازيگر کاري را اشتباه انجام داده، عصباني شويد.» براي پولانسکي بازگشت به تئاتر يادآور سال‌هاي کودکي‌اش است. او 14 ساله بود که روي صحنه رفت و بازي کند. «زندگي هنري من اين طوري شروع شد.» پولانسکي در تمام دوران کاري‌اش نمايش و اپرا کارگرداني کرده است، همه چيز از اپراي «ريگولتو» جوزپه وردي تا «آمادئوس» پيتر شفر که درباره موتزارت است. «نگاهي حسي و نوستالژيک به تئاتر دارم. بوي تئاتر را دوست دارم. همه چيزش را دوست دارم... بنابراين کارگرداني يک فيلم که کل ماجراهاي آن در يک سالن تئاتر نيمه‌ويران اتفاق مي‌افتد، برايم لذت‌بخش بود.» و اين يک پيشينه خانوادگي است. مورگان 21 ساله، بزرگ‌ترين فرزند پولانسکي و سينيه در لندن در رشته بازيگري تئاتر تحصيل مي‌کند. خود سينيه هم گذشته تئاتري دارد. پدربزرگش لويي سينيه و عمه‌اش فرانسواز سينيه هر دو در «کمدي فرانسز» بازي مي‌کردند. پولانسکي مي‌گويد: «اين گذشته تئاتري که از کودکي با آن آشنا بود، کمک کرد نقش واندا را بازي کند. براي همين فکر مي‌کنم بازي در اين نقش براي او جالب بوده است.» پولانسکي و سينيه سال 1985 پيش از آنکه پولانسکي فيلم «ديوانه‌وار» را بسازد، آشنا شدند. آن زمان پولانسکي براي فيلم «دزدان دريايي» در حال انتخاب بازيگر بود. آن‌ها سال 1989 ازدواج کردند. سينيه مي‌گويد: «او به عنوان يک کارگردان تغيير نکرده است. هميشه خوب و بااستعداد بوده است. او تقريبا يک افسانه است. براي من گفتن اين حرف سخت است، چون همسرم است، اما او بسيار افسانه‌اي و يک کارگردان بزرگ است. از آن کارگردان‌هايي که تنها چند نفر از آن‌ها هنوز مانده‌اند.» اما پولانسکي در قالب يک فرد چقدر عوض شده است؟ سينيه مکث مي‌کند و مي‌گويد: «فکر مي‌کنم بيش از قبل آسيب‌پذير شده است که چيز خوبي است. او عوض نشده، اما آسيب‌پذيرتر شده است.» سينيه 47 ساله بيش از همسرش آماده جوابگويي درمورد زندگي‌شان در پاريس است. «مردم ما را مي‌شناسند، اما آدم‌هاي خوبي هستند. فکر مي‌کنم مثل آمريکا نيست.» وقتي پولانسکي بازداشت شد چه؟ آيا زندگي آن‌ها تغيير کرد؟ سينيه پاسخ مي‌دهد: «آره، اما فقط در همان مقطع. قبل و بعدش همه چيز طبيعي بود.» آن‌ها چطور با مسئله روبرو شدند؟ «خب، بهترين لحظه نبود، اما همه در زندگي، لحظه‌هايي مشابه او دارند. زندگي همين است.» آن مقطعي که پولانسکي در خانه خود در گشتاد - که از زمان قتل شارون تيت دائم به آنجا مي‌رود - در حبس خانگي بود، احتمالا اين حس را داشت که در يکي از فيلم‌هاي خودش زندگي مي‌کند. از فروپاشي کاترين دونوو در فيلم «انزجار» تا قصه اسيرکننده و اسير در فيلم «دوشيزه و مرگ»، بهترين فيلم‌هاي پولانسکي، مملو از هراس از مکان‌هاي بسته هستند. هرچند اگر از او بپرسيد آزادي برايش چه معنايي دارد، حواسش هست اين پرسش به کجا منتهي مي‌شود. «نمي‌دانم آزادي چيست! لطفا خيلي وارد بحث‌هاي فلسفي نشويم.» با اين حال، پرسش من بحث را به سمت آدام و رسوم اجتماعي امروز و تفاوت آن با دهه‌هاي شصت و هفتاد مي‌برد. او مي‌گويد: «پيوريتنسيم (پيرايشگري) همه دنيا را فرا گرفته است، از هر سو که تصورش را کنيد و رياکاري آشکار رسانه‌ها، نشانه آن است.» اگر پولانسکي در آمريکا مانده بود، مسير کاري‌اش چطور دنبال مي‌شد؟ «مثل اين است که بپرسي «اگر يک برادر داشتي به نظرت پنير دوست داشت؟» ممکن بود دوست داشته باشد، اما نمي‌توانم چيزي بيش از اين بگويم، براي اينکه يک حدس است. شايد به مسائل تجاري بيشتر توجه مي‌کردم.» او ادامه مي‌دهد: «ورزش را دوست دارم. اسکي را دوست دارم. وقتي بچه بودم در يک مسابقه اسکي شرکت کردم، اما چيزي که بيش از همه باعث خشنودي من است، فيلم ساختن و حضور سر صحنه است: به اين معني که بتواني کاري را که مي‌خواهي انجام بدهي.» پولانسکي اکنون روي اقتباسي از کتاب «يک افسر و يک جاسوس» نوشته رابرت هريس کار مي‌کند (اين دو قبلا در پروژه نافرجام «پمپي» و «نويسنده پشت پرده» همکاري کرده‌اند). اين بار هريس کتاب را متاثر از علاقه پولانسکي به ماجراي دريفوس نوشت. ماجراي دريفوس يک رسوايي سياسي بود که در اواخر دهه 1890 و اوايل دهه 1900 فرانسه را دستخوش چند‌دستگي کرد. سال 1894‌ سروان آلفرد دريفوس افسر توپخانه که يک جوان فرانسوي يهودي‌تبار بود، به اشتباه به جرم دادن اطلاعات محرمانه ارتش فرانسه به سفارت آلمان مجرم شناخته شد. اين پروژه فعلا «د» نام دارد و پولانسکي اميدوار است امسال آن را مقابل دوربين ببرد. «د» بيست و يکمين فيلم بلند داستاني کارنامه شگفت‌انگيز او خواهد بود. آيا او به «د» به چشم يک پروژه رويايي نگاه مي‌کند؟ «هر پروژه‌اي که انجام مي‌دهم يک روياست. همين که درگير کاري مي‌شويد دلتان مي‌خواهد بهترين کارتان باشد.» همزمان با ورود به دهه نهم زندگي تنها کاري که پولانسکي انجام نمي‌دهد، پاسخ دادن به مشتري است. او لبخند مي‌زند و مي‌گويد: «خودبخود اين کارها را انجام مي‌دهم. واقعا برايم مهم نيست مردم چه فکري مي‌کنند.» اينکه آيا براي پولانسکي مهم است مردم درباره جرمي که بر موقعيت کاري‌اش سايه انداخته، چه فکري مي‌کنند، چيزي است که او پيش خودش نگه داشته است.