سریالهایی که خوب شروع میشوند اما خوب تمام نمیشوند!
ايرنا/ يکي از مهمترين انتقادات به توليدات سينمايي و اين روزهاي شبکه نمايش خانگي، شروع خوب و جذاب ولي پاياني بدفرجام است.
سينماي ايران و توليدات شبکه نمايش خانگي در سالهاي اخير به شدت با اين معضل روبرو هستند که شروعي خوب دارند و هيجان تماشاي اثر را بر ميانگيزند؛ اما در ادامه به دليل ضعف داستانپردازي، تکراري بودن داستان و قصه و مواردي از اين دست مخاطب را دلزده ميکنند.
سريال ميخواهم زنده بمانم (ساخته شهرام شاهحسيني) يکي از تازهترين توليدات شبکه نمايش خانگي بود که بهتازگي پخش فصل نخست آن به پايان رسيد. سريالي که مخاطبان علاقهمند و منتقدان دلزدهاي داشت.
سريالي که البته مانند ديگر سريالهاي شبکه نمايش خانگي حواشي پيشآمده براي آن (شکايت نيروي انتظامي از اين سريال به دليل «نمايش آنچه با واقعيت همخواني نداشت») علاوه بر وقفهاي که در پخش سريال ايجاد کرد بار ديگر به بيشتر ديده شدن و توجه مضاعف به آن ياري رساند.
يکي ديگر از نقاط قابلتوجه به اين سريال آهنگ پاياني آن بود که توسط همايون شجريان خوانده شد بود. موضوعي که بيشازپيش مقدمات توجه به اين سريال را فراهم ميکرد و سازندگان اثر نهايت استفاده از اين چهره را کردند.
توليدکنندگان سريالهاي شبکه نمايش خانگي بهخوبي از پس برخي مولفههاي موفقيت توليدات سينمايي برآمده و بهدرستي دريافتهاند تبليغات نقش بسزايي در موفقيت بالقوه يک اثر براي ديده شدن دارد.
به همين دليل اين روزها جايي در تهران نيست که در آن حرکت کنيد و بيلبوردهاي بزرگ تبليغات در اندازههاي مختلف را درباره سريالي چون ميخواهم زنده بمانم نبينيد. از اتوبانها گرفته تا مترو همه يکدست تبليغ پلتفرمي خاص و سريالي مشخص را ميکنند اما اين بحث بازاريابي و تبليغات براي يک اثر تنها بخشي از مسير موفقيت آن است و در نظر نگرفتن ساير مؤلفهها در درازمدت باعث دلزدگي مخاطب خواهد شد.
نکته قوت ديگري که اين روزها در مورد سريالهاي شبکه نمايش خانگي ميتوان به آن اشاره کرد استفاده از بازيگران صاحبنام و برجستهاي است که پيشتر برخي از آنان را صرفاً در سينما و بعضاً بهعنوان سوپراستارهاي سينماي تجاري ديدهايم؛ موضوعي که البته همانند بحث قبلي در فقدان موارد ديگر چون خلأ يک فيلمنامه خوب يا پايانبندي مناسب و غيره به خطا رفته و خروجي موفقي را رقم نميزند.
در ميخواهم زنده بمانم، هنرپيشههاي سينمايي برجستهاي بازي کردند. بازيگراني که البته بهخوبي از پس نقش خود برآمدهاند. سحر دولتشاهي، بابک بهداد، مهران احمدي، آناهيتا درگاهي و بابک کريمي ازجمله بازيگراني هستند که در اين اثر بهخوبي نقشهايشان را به نمايش ميگذارند و با استفاده از تجربيات قدرتمند کارنامه هنري خوب خود، به ارائه بازي قابل قبولي ميپردازند. حتي علي شادمان که در مقايسه با ساير بازيگران اين مجموعه بازيگري کم سن و سال و کمتجربهتر محسوب ميشود بازي درخشاني از خود را ارائه ميدهد و بيش از پيش استعداد بازيگري خود را به تصوير ميکشد.
البته در اين سريال برخي شخصيتپردازيهاي بسيار به تيپ نزديک شدهاند و براي اين سبک نميتوانند انتخاب هوشمندانهاي باشند؛ بهطور ويژه ميتوان به شخصيت لات و خلافکارهاي سريال ميخواهم زنده بمانم اشاره کرد. سينماي ايران همواره شاهد تيپهاي لات سبيلکلفت با پشت موهاي فري بوده که همه يکجور حرف ميزنند و رفتار ميکنند و هيچکدام ويژگيهاي شخصيتي چندبعدي را ندارد تا اندکي جذابيت براي کاراکتر ايجاد کند.
مثلث عشقي هما (با بازي سحر دولتشاهي)، نادر (با بازي پدرام شريفي) و امير شايگان (با بازي حامد بهداد) يکي ديگر از داستانهاي تکراري اين سبک قصهپردازيهاي ايراني است که بهقدري يادآور سريال شهرزاد است که بسياري را به باور الگو گيري مستقيم اين فيلمنامه از آن فيلمنامه ميرساند.
مثلث هما، نادر و امير آن اندازه شبيه مثلث عشقي شهرزاد (با بازي ترانه عليدوستي)، فرهاد (با بازي مصطفي زماني) و قباد (با بازي شهاب حسيني) است که هر مخاطبي بهسرعت به ياد شهرزاد ميافتد. در آنجا شهرزاد به خاطر نجات فرهاد از مرگ و حفظ موقعيت پدرش در دستگاه بزرگ آقا، تن به ازدواج با قباد ميدهد و در اينجا هم هما به خاطر نجات پدرش همايون حقي (با بازي بابک کريمي) تن به ازدواج با امير شايگان.
سؤال کليدي در اينجا اين است که امير شايگان با موقعيت ويژه و خوبي که دارد چطور ناگهان دل به دختري ميبازد که براي او دختر خاصي محسوب نميشود.
سريال ميخواهم زنده بمانم در دهه ۶۰ روايت ميشود؛ همان نوستالژي محبوب.
در حقيقت اين سريال از يکي ديگر از مولفههاي بالقوه محبوبيت بهره گرفته و موفق ميشود تا مخاطب را بيشازپيش به خود نزديک سازد؛ نوستالژيها به دليل ياد خوش گذشته همواره جذابيتهاي بسياري دارند بهخصوص اينکه ميخواهم زنده بمانم زماني که روايت ميکند به ارائه دقيق جزئيات پايبند است و تلاش ميکند در طراحي لباس و صحنه و ... اين حس نوستالژيک را منتقل کند.
هرچند در اينجا نيز ردپاي تکرار بار ديگر به ميان کشيده ميشود و صحنهها و موضوعاتي چون تجسس ماشينها در ايست بازرسي و کنترل کردن نسبت دختران و پسران و ممنوعيت نوار کاست و ويدئو و ... بسيار يادآور فضايي است که در فيلم سينمايي نهنگ عنبر و نهنگ عنبر ۲ (سامان مقدم، ۱۳۹۳ و ۱۳۹۶) به تصوير کشيده ميشود. در نتيجه حس خوبي که مخاطب از اين فيلم دارد بيش از آنکه مربوط به خود سريال باشد وامدار حال و هواي دوره تاريخي است که منتقل ميکند.
يکي از نقاط قوت سريال ميخواهم زنده بمانم که در موفقيت اين سريال بين مخاطبان اثر داشت و نميتوان بهسادگي از کنار آن گذشت جسارت در طرح مسئله است. در ميخواهم زنده بمانم بهصورت جدي به مسئله سوءاستفاده از قدرت در برخي نهادها اشاره ميشود.
و درنهايت بايد گفت هرچه اين سريال به جلو حرکت ميکند، بيشتر در دام کليشههاي تصنعي رفتار و گفتار بازيگران فرو ميرود و مؤلفه بسيار مهمي که در اين دست توليدات بهشدت در ذوق ميزند يعني دستکم گرفتن هوش مخاطب، بيشتر برجسته و داستان لوث ميشود.
در نتيجه اين سريالها همان ابتدا تکليف مخاطب را روشن ميکنند که قرار است شاهد چه داستاني باشد: داستاني نهيب زننده که عاقبت کار را نشان ميدهد و نکته خاصي را براي دنبال کردن باقي نميگذارد. مخاطب در تماشاي اين دست توليدات عمدتاً آنچنان غافلگير نميشود که با پايان قسمت حاضر، هيجانزده دنبال تماشاي قسمت بعد باشد و از همان قسمتهاي آغازين ميداند حرف نهايي چيست.
اين نکته شايد مهمترين غفلت توليدکنندگان آثار شبکه نمايش خانگي باشد که مخاطبشان تشنه و مشتاق قسمت بعد و فرجام داستان نيستند.