افکاری که باعث نابودی زندگی مشترک میشود!
اطلاعات/ اگر شما هر روز دچار احساس عدم امنيت و تنش مدام نسبت به خود يا روابطتان هستيد در واقع اين عادتهاي فکري سمي هستند که ارباب ذهن شما شدهاند و آن را کنترل ميکنند. بعد از ازدواج به دليل وارد شدن در شرايط جديد، گاهي به دليل اضطراب و تنشهايي که در زندگي وجود دارد، فرد دچار وسواس فکري ميشود. افکاري که اگر زياد به آن بها داده شود، منجر به برهم خوردن زندگي ميشوند. در اين بين زنان بيشتر از مردان دچار حملههاي فکري قرار ميگيرند. اولين دستآورد اين افکار، به وجود آمدن احساس عدم امنيت در فرد است. افکار ناکارآمدي که در ذهن دائما چرخ ميخورند، منجر به بروز احساسات ناخوشايندي نظير حماقت، کسلکننده بودن، ضعيف بودن و در نهايت تزريق عدم امنيت به شما هستند. انگليسيها يکضرب المثل قديمي دارند که ميگويد ذهن خدمتکاري خوب، اما ارباب بدي است. اگر شما هر روز دچار احساس عدم امنيت و تنش مدام نسبت به خود يا روابطتان هستيد در واقع اين عادتهاي فکري سمي هستند که ارباب ذهن شما شدهاند و آن را کنترل ميکنند. در اين بين سه چيز باعث ميشوند که اين افکار به شما حمله کنند و دست از سرتان برندارند. در واقع وجود سه چيز منجر به استمرار اين افکار و حتي وابستگي شما به دامن زدن به اين احساسات ميشود. در ادامه به اين سه چيز حيات دهنده به افکار مسموم، اشاره ميکنيم. ذهن خواني افراد اين مورد از اسمش پيداست. شما فکر ميکنيد ميتوانيد ذهن بقيه را به راحتي بخوانيد. حتي ذرهاي شک نداريد که اين کار شما غلط است و ممکن است اين شما باشيد که دچار خطا هستيد، نه فرد مقابلتان. در واقع اين تنش و احساس عدم امنيتي که شما در رابطهتان داريد باعث ميشود يک فکر غيرواقعي و غيرمنطقي را به طرف مقابلتان نسبت بدهيد و بعد آن را با تمام وجود و از صميم قلب باور کنيد. همين امر باعث ميشود که احساس عدم امنيتتان روز به روز بيشتر شود و اين چرخه تا ابد يا حداقل تا زماني که نخواهيد دست از اين افکار سمي برداريد، ادامه پيدا کند. از طرف ديگري، وقتي شما به ذهن خواني عادت کرديد، به اين باور ميرسيد که ديگران دائم در حال قضاوت و طرد کردن شما هستند و روي اين افکار پافشاري ميکنيد. مثلا دائم با خود ميگوييد: «همسرم به من زنگ نميزند، چون از من خوشش نميآيد و ديگر برايش تکراري شدهام.»، «وقتي رئيسم به من اينجوري گفت: شايد منظورش اين است که من کارمند خوبي برايش نيستم!»، و از اين دست افکاري که واقعيت ندارند، اما ذهن شما عادت کرده است که نشخوار منفي کند و از هر حرفي بدترين وجه آن را برداشت کند. يکي ديگر از مضررات ذهن خواني اين است که اعتماد به نفس خود را از دست ميدهيد و ديگران را بالاتر و بهتر از خود ميبينيد. دائم به بدترين شکل خود را قضاوت و انتقاد ميکنيد. به خود سخت ميگيريد و رفته رفته خود را سرکوب ميکنيد. همه خوب هستند و شما بد. همه موفق هستند و شما لايق شکست. مثلا ممکن است در مواجه با موفقيت ديگران به خود گوشزد کنيد که لايق اين موفقيت نبودهايد و قرار نيست خوشبخت شويد. شخصي کردن وقايع و حرفها به اين افراد معمولا ميگويند کساني که همه چيز را به خودشان ميگيرند. اين آدمها دائم در حال جستجو هستند که کسي حرفي بزند و سريع آن حرف را به خودشان ربط بدهند. در واقع دائما در حال جستجو کردن براي دلخوري هستند. خيلي اوقات همه ما دچار چنين رفتاري ميشويم که هر اتفاقي ميافتد را فقط به خودمان ربط ميدهيم. مسبب هرچيز بيربط و باربطي را خودمان ميدانيم. مثلا همسرتان عصباني است پس لابد شما کاري کرديد که ناراحت شده است. نامزدتان در مهماني به دختر ديگري نگاه ميکند پس لابد شما بهاندازه کافي جذاب نيستيد! استدلال هيجانات به صورت منفي اينکه دائم فکر ميکنيد وجود هيجانات منفي درونتان را سزاوار هستيد و مستحق اين هستيد که چنين اتفاقات ناخوش دروني، برايتان اتفاق بيفتد. اگر درونتان احساس گناه ميکنيد يعني دچار اشتباهي شدهايد، اگر احساس نااميدي ميکنيد يعني همه راهها بسته شده است و هيچ روزنهاي باقي نمانده. اگر احساس اضطراب ميکنيد يعني بايد منتظر اتفاق بدي باشيد. مشکل اصلي زماني به وجود ميآيد که اين طرز فکر سمي وارد روابط بين فردي ميشود مثل وقتيکه يک خانم به همسرش ميگويد احساس حسادتي که دارد ميتواند ناشي از آن باشد که همسرش مشغول خيانت کردن به اوست! يا، چون احساس اضطراب ميکند يعني همسرش ديگر ميل و رغبتي به او ندارد. اين استدلالهاي منفي هيجاني نه فقط به روح و وران خودتان آسيب ميزند بلکه براي همسر يا طرف مقابلتان هم مخرب است، چون او هيچوقت نميتواند با دليلهاي منطقي شما را راضي کند که اشتباه ميکنيد و حس دروني که داريد واقعيت ندارد. حتي گاهي پيش ميآيد که آنقدر به اين احساست اشتباه دامن ميزنيد که به واقعيت ميانجامند! سوالي که الان پيش ميآيد اين است که، بعد از شناسايي اين افکار چطور بايد دست از آنها بکشيم؟ اولين قدم براي خلاص شدن از شر اين افکار اين است که موقعيتهايي که دچار حمله چنين افکاري ميشويد را شناسايي کنيد. ببينيد بيشتر در چه شرايطي با چنين افکار اشتباهي روبرو ميشويد. قدم بعدي اين است که اينقدر متکي به احساسات خود نباشيد. وقايع و شواهد را ببينيد و سپس عاقلانه و بالغانه تصميم بگيريد. مثلا اگر حس ميکنيد که همسرتان به شما خيانت ميکند از خود بپرسيد جز حس دروني خودم، مبني بر چه شواهد ديگري اين فکر را در خود پرورش ميدهم؟ بالاترين و مهمترين کاري که شما در اين موقعيتها ميتوانيد بکنيد، تعمير اعتماد به نفس تخريب شدهتان است. تمامي مواردي که در بالا گفته شد، ناشي از اين است که شما به اندازه کافي براي خودتان احترام و ارزشي قائل نميشويد براي همين خود را سزاوار هر چيزي ميدانيد.