وقتی زندگی بر وفق مراد نیست چه کنیم؟
مردمان/ زندگي هميشه هم فوقالعاده نيست. بعضيوقتها ممکن است حالتان خوب نباشد.
وقتي چند بار پشت سر هم شکست ميخوريد يا بدشانسي ميآوريد يا اوضاع آنطور که ميخواهيد پيش نميروند – بااينکه همهي تلاشتان را کردهايد – ممکن است اين حس بهتان دست بدهد که: زندگي واقعاً مزخرفه!
مطمئنم همهي روزها يا حتا دورههاي طولانيتري از زندگي مثل هفتهها يا ماهها چنين تصوري از زندگي داشتهايم و احساس کردهايم که سايهي شوم بدشانسي بر سرتان افتاده است.
«وقتي عرصه برايتان تنگ ميشود و انگار همهچيز برعليه شماست، طوري که تصور ميکنيد حتي يک دقيقهي ديگر هم تابِ تحمل نداريد، هرکز تسليم نشويد. چون دقيقاً آنجا همانجايي است که زندگي آن روي خوبش را نشانتان خواهد داد.» ــ هريِت بيچِر استو
«سرنوشت ما در ستارهها نوشته نشده، بلکه در درون خودمان است.» ــ شکسپير
وقتي چنين اتفاقي ميافتد چه ميتوانيد بکنيد؟
اينجا ميخواهيم به ۱۰ کاري اشاره کنيم که در اين شرايط کمکتان ميکند.
۱. خسته شدن هيچ اشکالي ندارد (ولي بايد بدانيد چطور با آن کنار بياييد که هميشگي نشود.)
وقتي اوضاع خوب پيش نميرود ممکن است احساس خستگي و فرسودگي کنيد. اين کاملاً طبيعي است و هيچ اشکالي هم ندارد. بپس به جاي اينکه سعي کنيد اين حسها را از خودتان دور کنيد، بهتر است آنها را بپذيريد و پردازششان کنيد.
اما اين را هم بايد بدانيد که چطور در آن گير نيفتيد چون اينطوري انرژي و زمان بسيار زيادي از شما خواهد گرفت.
يکي از روشهايي که به من کمک ميکند در اين وضعيت خستگي گير نيفتم اين است که افکاري که مربوط به گذشته يا آيندهي احتمالي ميشود را از ذهنم دور کنم.
دو تا از روشهاي موردعلاقهام براي اين کار اينها هستند:
تمرکز روي تنفسم. مينشينم و چشمهايم را ميبندم و سعي ميکنم فقط روي هوايي که وارد بينيام ميشود و از دهانم خارج ميشود تمرکز کنم. ۱-۲ دقيقه اين کار را ادامه ميدهم و ضمن آن سعي ميکنم نفسهاي عميقتري هم بکشم.
روش دوم اين است که ۱-۲ دقيقه سعي ميکنم روي اشياء پيرامونم تمرکز کنم، يا آدمهايي که در خيابان رفتوآمد ميکنند. يا روي گرماي رادياتور، يا برفي که نرمنرم پشت پنجرهام ميبارد، يا حتا لباسهايي که روي پوستم را پوشانده. اين باعث ميشود بتوانم حواسم را کاملاً روي زمان حال برگردانم.
با انجام يکي از اين کارها آن هم به مدتي به آن کمي ميتوانيد خودتان را آرامتر کنيد و بعد ميبينيد که چطور تمرکز کردن برايتان راحتتر ميشود و ميتوانيد بهتر فکر کنيد.
۲. براي چيزهاي کوچک قدردان باشيد.
من وقتي ميخواهم از بار خستگيام کم کنم، اين دومين قدمي است که برميدارم. ولي وقتي احساس ميکنيد زندگي بر وفق مرادتان نيست اين روش بهتنهايي هم عمل ميکند.
در اينگونه مواقع خيلي راحت ممکن است اين حس دلسوزي براي خودتان به حس طولانيتري تبديل شود: اينکه احساس کنيد قربانيِ زندگي هستيد.
من فکر ميکنم اگر در چنين شرايطي تصوير زندگي را کوچکنمايي کنيد، برايتان مفيد خواهد بود.
من در اين شرايط از خودم ميپرسم: ۳ چيز کوچکي که به خاطر داشتنشان خوشحالم چيست؟
خيلي از جوابهايي که به اين سؤال ميدهيد شايد داشتنش براي خودتان خيلي عادي باشد ولي براي خيليهاي ديگر در جهان آرزو است. چيزهايي مثل:
سقفي براي خوابيدن و خانهاي گرم
آب آشاميدني
اينکه نياز نيست گرسنه بمانيد.
لذتهاي کوچک زندگي مثل نور خورشيد يا توانايي قدم زدن در جنگل.
خانواده و دوستانتان.
۳. بيشتر روي چطورها تمرکز کنيد تا چراها.
پردازش اينکه چه اتفاقي افتاده و شما چه حسي داريد خيلي مهم است. ولي بهجاي اينکه طبق معمول ۸۰٪ اوقات به چراهاي اين وضعيت منفي فکر کنيد و فقط ۲۰٪ زمانتان را به پيدا کردن راهحل بگذرانيد، جاي اين دو عدد را با هم عوض کنيد.
بيشتر اوقاتتان را به پيدا کردن راهحلهاي کوچک و عملي براي بهتر کردن اوضاع سپري کنيد.
با اين روش اعتمادبهنفستان بيشتر خواهد شد و چون حس ميکنيد دوباره در حال حرکت رو به جلو هستيد، احساس خفگي و فلج شدن نميکنيد.
۴. يادآوري: اين وضعيت موقتي است. فردا روز ديگري است.
فقط به اين خاطر که امروز يا هفتهاي که گذشت خوب پيش نرفت به اين معنا نيست که فردا نميتواند متفاوت با اين باشد.
فردا روزي است که ميتوانيد دوباره از نو شروع کنيد.
براي انجام کارهايي که دوست داريد دوباره وارد عمل شويد، شايد اينبار کمي بيشتر شانس بياوريد. فقط کافي است باور داشته باشيد که اين وضعيت بد کاملاً موقتي است و قرار نيست تا ابد ادامه داشته باشد (هرچند الان ممکن است چنين حسي داشته باشيد).
۵. از خودتان سؤال کنيد: با همهي اينها کجاهاي زندگيام خوب پيش ميروند؟
وقتي تصور ميکنيد امروز يا هفتهي پيش يا ماه پيشتان خوب پيش نرفته است، خيلي راحت ممکن است روي جنبهي منفي مسائل متمرکز شويد.
ولي نبايد يادتان برود که هنوز هم چيزهايي در زندگيتان هست که خوب پيش ميرود. حتا اگر چيزهاي کوچکي باشند.
وقتي سال گذشته چندين بار پشت سر هم شکست خوردم، اين سؤال را از خودم پرسيدم. اينکار کمکم کرد ذهنم بازتر شود و خيلي روي چيزهايي که در زندگيام بد بوده تمرکز نکنم. وقتي ذهنم بازتر شد توانستم ببينم که خيلي چيزهاي حياتي مثل کارم، عادت ورزش کردنم، عادت رسيدگي و نظافت دندانهايم خيلي خوب پيش رفتهاند و حتا اخيراً چندين اتفاق جالب هم برايم افتاده است.
۶. اگر خودم بخواهم شکست ميتواند برايم ارزشمند باشد.
ميدانم اين جمله ممکن است به نظر شما هم کليشهاي بيايد. وقتي اوضاع به کامم نيست به هيچوجه دوست ندارم اين جمله را بشنوم. ولي بايد اين را هم اعتراف کنم که اين جمله در اکثر موارد درست است.
يادآوري آن خيلي مهم است چون مقدار دردي که بهخاطر يک شکست حس ميکنم را کمتر ميکند چون اينطوري ميدانم که اين روزها ميگذرد و من ميتوانم درس خوبي از اين شکستم بگيرم.
يک راه متداول براي نگاه کردن به شکستها، اشتباهات و موانع در مسير راهتان اين است که آنها را چيزي منفي ببينيد که بايد تا جايي که ميتوانيد از آن دوري کنيد.
ولي اينکه بخواهيد به هر قيمتي که شده از آن اجتناب کنيد معمولاً موجب وسواس تجزيهوتحليل کردن يا به هيچعنوان عمل نکردن شود.
بايد باور کنيد که شکستها و اشتباهات زندگي ميتوانند فايدهبخش باشند. البته اگر خودتان بخواهيد. بنابراين قبل از اينکه از يکي از آنها به سادگي عبور کنيد از خودتان بپرسيد:
از اين وضعيت چه درسي ميتوانم بگيرم؟
چطور ميتوانم کاري کنم که ديگر اين وضعيت تکرار نشود يا ديگر اين اشتباه را مرتکب نشوم و دفعهي بعد بهتر عمل کنم؟
اين سؤالها به خودِ من خيلي کمک کردند که بفهمم چطور بايد در زندگي عمل کنم و چطور بارها و بارها يک اشتباه را تکرار نکنم.
۷. يادآوري: اشکالي ندارد اگر يک روز بد داشته باشيد.
بعضيوقتها يک روز بد همچنان يک روز بد ميماند، حتا اگر نکات و استراتژيهايي که در بالا گفتيم هم به کار گرفته باشيد.
دليلش اين است که هر کاري هم که بکنيد زندگي قرار نيست هميشه کامل، فوقالعاده و پرآرامش باشد.
حتا اگر يک عالم عادت مثبت و خوب جديد پيدا کنيد باز هم زندگي فراز و نشيبهايي خواهد داشت.
و اين هيچ اشکالي ندارد.
اگر خيلي راحت بپذيريد که قرار است زندگي گاهي اينطوري باشد و به روياي زندگي ايدآل چنگ نزنيد، آنوقت زندگيتان سادهتر و سبکتر خواهد شد، استرس کمتري خواهيد داشت و خواهيد توانست کارآمدتر با روزهاي بد کنار بياييد.
۸. بيرون بريزيد.
وقتي همهچيز را درون خودتان نگه ميداريد احتمال اينکه از کاه کوه ساخته شود بيشتر است و تمام آنها برايتان تبديل به کابوس ميشود.
پس چيزي که سنگينتان کرده را بيرون بريزيد.
اينکار را ميتوانيد از اين طريق انجام دهيد:
با يکي از نزديکانتان درموردش حرف بزنيد. شايد لازم داريد که وقتي او به حرفهايتان گوش ميدهد خودتان هم کمي مسائل را براي خودتان سبک و سنگين کنيد. يا شايد هم بتوانيد با هم درمورد آن صحبت کنيد و راههايي فکر کنيد که از اين وضعيت بيرون بياوردتان.
ميتوانيد آنها را جايي بنويسيد. بيرون ريختن افکار، نگرانيها و احساسات روي کاغذ يا حتا تايپ کردن آنها تسکينتان ميدهد. اينکار همچنين کمکتان ميکند مسائل را ساختاربندي کنيد، آنها را بررسي کنيد و به راهحلهاي ممکن فکر کنيد.
۹. ورزش کنيد.
وقتي اوضاع بد است و نميتوانيد از شر فکرهاي بد خلاص شويد، به جاي استفاده کردن از فکرتان، از بدنتان استفاده کنيد.
براي پيادهروي به طبيعت برويد.
با دوستانتان بدمينتون يا فوتبال بازي کنيد.
برويد به باشگاه و کمي ورزش کنيد.
احتمالاً ميگوييد، خُب بعد از ورزش وضعيت باز به همان بدي سابق خواهد بود. بله درست است، ولي شايد ديگر به آن بدياي که قبلاً فکر ميکرديد نباشد.
چرا؟ چون بعد از ورزش کمي از فشارهاي درونيتان کم ميشود و ذهنتان بازتر و انرژيتان دوباره شارژ ميشود. براي خود من اين کار روشي عالي براي تغيير وضعيت فکري بوده است.
۱۰. قبل از طلوع فجر هميشه تاريکترين زمان شب است.
وقتي چندين ماه پشت سر هم اوضاع برايم تيرهوتار شده بود و زندگي اجتماعي و ارتباطي ام افتضاح بود اين فکر خيلي کمکم کرد.
حتا آن موقعي که کارم هيچ رونقي نداشت هم اين جمله به کمکم آمد.
چرا؟ چون بهم ثابت شد که حقيقت دارد.
وقتي همهچيز بهنظر در بدترين حالت ممکن بود هميشه يک اتفاقي ميافتاد. دليلش هم شايد اين است که آن وضعيت باعث ميشد تغييري در روش کارم بدهم.
شايد هم دليلش اين بود که اگر من به راهم ادامه بدهم زندگي براي خودش تعادلي دارد. اگر به جاي اينکه تسليم شوم و دست از کار بکشم به کار ادامه دهم، هميشه اتفاق خوبي ميافتد.
وقتي ديدم سال به سال پشت سر هم اين اتفاق تکرار شد، اعتقادم به اين جمله بيشتر شد و همين باعث شد که حاتا در سختترين روزها و هفتهها تسليم نشوم.
وقتي همهچيز تيره و تار است، فکر کردن به اين جمله کمي هم اعصابتان را آرام خواهد کرد.