وقتی حسرت و حسادت ،مالک را هیولا کرد
خراسان/ به بهانه پخش قسمت آخر سريال زخم کاري، نگاهي داريم به رفتارهايي که مي تواند يک شخصيت با هوش و خلاق را تبديل به هيولا کند
محور اصلي داستان سريال «زخم کاري» که قسمت آخر آن روز جمعه در شبکه نمايش خانگي پخش شد، حول شخصيت مالک بود. در جامعهاي که فاصله اقتصادي زيادي ميان طبقات مختلف وجود دارد و همه در حسرت رسيدن به آرزوهاي شان زندگي ميکنند، بعضي از افراد ممکن است که شبيه مالک شوند. شخصيت مالک در اين سريال به ما يادآور شد که مواظب رفتارهاي خود باشيم و از برخي از رفتارهايمان که در آن حسادت يا غرور ديده ميشود، به سادگي عبور نکنيم تا سرانجام تلخي در انتظارمان نباشد.
حسادتي که تبديل به خشم ميشود| مالک با بازي جواد عزتي، شخصيت اصلي اين سريال است. فردي که دوست دارد همه را کنار بزند و نفر اول باشد. او به زندگي ريز آباديها که هم روستاييهاي آنها بودند حسادت ميکند. مالک هميشه از خودش ميپرسد چرا آنها دارند و من ندارم؟ چرا آنها ارباب هستند و من رعيت؟ همين حسادت است که کمکم در او تبديل به خشم ميشود.
طمع از مالک، يک هيولا ساخت| مالک از ناصر، پسر حاج عمو خشم دارد. دوست دارد به خاطر اين حسادت و خشم بلايي سر آنها بياورد که توان بلند شدن نداشته باشند. خودش به فکر کلاه گذاشتن مالي است اما طمع بيشتر و وسوسه هاي سميرا او را تبديل به يک اژدهاي خون خوار ميکند. طمع داشتن به تمام آن چه ريز آباديها دارند کار را به جايي ميرساند که پسر ساده دل روستايي تبديل به شيطاني تمام عيار ميشود که براي رسيدن به مال بيشتر دست به هر کاري ميزند.
شهوتي که انسان بودن را از مالک گرفت| مالک درگير شهوت هم هست. رابطه با منصوره و کيميا، درحالي که او تعهد اخلاقي به سميرا دارد حکايت از گناه ديگري است که انسان بودن را از مالک گرفته است. مالک کم کم، درگير شهوت، طمع، حسادت و خشم ميشود. مالک براي بالا رفتن روي شانه هاي انسانيت خود قدم ميگذارد و او را قرباني اميال خود ميکند.
مالک همه چيز داشت اما باز هم حسرت ميخورد| مالک در زندگياش هميشه حسرت خورد اما جنس حسرت او با حسرت تمام جوکرهايي که ميشناسيم، فرق داشت. جوکرها معمولا دوست دارند پولدار و قدرتمند باشند، خوب زندگي کنند، لباسهاي خوب بپوشند، در خانههاي زيبا زندگي کنند، ماشين آخرين سيستم سوار شوند و آن قدر پول داشته باشند که به تمام لذت هاي شان برسند. مالک تمام اينها را داشت اما باز هم حسرت ميخورد. جنس حسرت مالک با جنس ديگر جوکرهاي اين جامعه فرق داشت. او ثروت و قدرت را ميخواست تا هويت داشته باشد که پسر اسماعيل چرخچي نباشد. حتي خانوادهاش را هم براي اين ميخواست که فراموش کند پسر اسماعيل چرخچي است. مالک ميدانست حق با ناصر است. ميدانست ته ماجرا او يک ريزآبادي نيست. پسر اسماعيل چرخچي است. از اين واقعيت آزار ميديد و تمام عمر جنگيد تا همه يادشان برود که پسر اسماعيل چرخچي است. اما اين چيزها را نميشود تغيير داد. پسر اسماعيل چرخچي بودن را نميشود تغيير داد. ريشه را هر کاري بکني ريشه است.
پسر مالک هم بازنده شد
ميثم شايد پول مالک را به ارث برده باشد اما اين پول چه فايدهاي دارد وقتي نتواند از آن استفاده کند، وقتي خانوادهاي نداشته باشد که بتواند در کنار آنها از داشتن اين پول لذت ببرد. وقتي تنها عشق زندگياش خودش را کشته باشد. مالک براي پسرش تاج سلطنت را به ارث نگذاشت، حسرتهاي خودش را به ارث گذاشت تا بار ديگر ثابت شود در اين دنيا يک جوکر نميتواند سلطان باشد.
براي نوشتن اين مطلب از ويجياتو و عصرايران کمک گرفته شده است