نماد آخرین خبر

داستانک/ دو برادر مهربان

منبع
بروزرسانی
داستانک/ دو برادر مهربان
عصرايران/ دو برادر با هم در مزرعه خانوادگي کار مي کردند که يکي از آنها ازدواج کرده بود و خانواده بزرگي داشت و ديگري مجرد بود .شب که مي شد دو برادر همه چيز از جمله محصول و سود را با هم نصف مي کردند . يک روز برادر مجرد با خودش فکر کرد و گفت:‌ درست نيست که ما همه چيز را نصف کنيم . من مجرد هستم و خرجي ندارم ولي او خانواده بزرگي را اداره مي کند.بنابراين شب که شد يک کيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت. در همين حال برادري که ازدواج کرده بود با خودش فکر کرد و گفت :‌ درست نيست که ما همه چيز را نصف کنيم. من سر و سامان گرفته ام ولي او هنوز ازدواج نکرده و بايد آينده اش تأمين شود.بنابراين شب که شد يک کيسه پر از گندم را برداشت و مخفيانه به انبار برادر برد و روي محصول او ريخت.سال ها گذشت و هر دو برادر متحير بودند که چرا ذخيره گندمشان هميشه با يکديگرمساوي است. تا آن که در يک شب تاريک دو برادر در راه انبارها به يکديگر برخوردند. آن ها مدتي به هم خيره شدند و سپس بي آن که سخني بر لب بياورند کيسه هايشان را زمين گذاشتند و يکديگر را در آغوش گرفتند.