بدبختی را از قاموس زندگی خود حذف کنیم!
روزنامه جوان/ توي حال خودش بود که سايه يک صورت روي صفحه گوشي احساس کرد. آرام سرش را چرخاند و صورت دختر جوان را ديد. لبخند دختر حاکي از خجالتش بود براي يواشکي سرک کشيدن توي صفحه خصوصي او. با لبخندي تلخ از نگاهش استقبال کرد و دختر براي ماستمالي کردن کار زشتش بلافاصله گفت همسرتونه. او سکوت کرد و فقط نگاهش کرد. دختر ادامه داد: آخي چه شوهر خوشتيپي! ماشاءالله چقدم قشنگه، عين بازيگر خارجيهاس. حتماً خيليام دوستون داره. ازين عشقاي پروانهاي. آخي عزيزم. اشکش را زير لبخند پنهان کرد و سکوت تحويلش داد، اما با خودش فکر کرد که چند نفر مثل دختر فکر ميکنند او خوشبختترين زن دنياست؟ کسي نميدانست او با يک شوهر زيبارو و بلندقامت که شايد حسرت خيلي از دخترها بود، داشت با دلي پر از غم از محضر ميآمد. هنوز يک ساعت هم از مهر طلاقش نگذشته بود. با خودش فکر کرد چقدر خوشبختي براي آدمها متفاوت است. او يک روز براي خوشبختياش نقشه کشيده بود و آن زمان زيبايي و چهره همسرش ملاک بزرگي براي خوشبختياش بود. آنقدر که هر جا ميرفت دستش را دور بازوان همسرش ميانداخت تا همه شاهد دلبريها و عاشقانههايش باشند. اما کمکم اين خوشبختي رنگ باخت و زندگي واقعي رخ نشان داد. زير سقف مشترک، خبري از خوشبختي نبود. حالا بعد از جدايي خودش را خوشبختترين ميدانست. اين حکايت زندگي بسياري از ما آدمهاست. به قول قديميها توي زندگي ما را ميسوزاند، بيرونش مردم را. يعني ما از درون خودمان را بدبخت ميدانيم و با انواع مشکلات دست و پنجه نرم ميکنيم، اما بيرون فقط ظاهر آراسته و مدل ماشين و چيدمان خانهمان را ميبينند و خبر از دل پر آشوبمان ندارند. هزاران راه و نگاه به خوشبختي خوشبختي طيف گستردهاي دارد. به تعداد همه انسانهاي روي زمين راه براي خوشبختي وجود دارد. يکي خوشبختي را در آزادي ميداند. حاضر است ساده بپوشد و ساده غذا بخورد، اما آزاد باشد و زير منت کسي نرود. يکي ممکن است خوشبختي را بودن کنار خانوادهاش بداند و اگر به هر دليلي مجبور به ترک آنها شود ديگر خودش را خوشبخت نپندارد. يکي خوشبختي را در پول ميداند. اگر مدل ماشينش را مدام عوض کند و ارتقا دهد حال دلش خوب ميشود و احساس خوشبختي ميکند. بعضي ديگر خوشبختي را در داشتن فرزند سالم ميدانند. همين که کنار فرزندانشان هستند خوشحالترين مردم به حساب ميآيند. بعضي ديگر خوشبختي را در تحصيلات عاليه ميدانند. هر چه مدرکشان بالاتر ميرود حالشان خوبتر ميشود و از خودشان رضايت بيشتري حاصل ميکنند. يکي خوشبخت است، چون مشهور است. يکي خوشبخت است، چون هر قدر که بخواهد پول دارد، يکي خوشبخت است، زيرا ميتواند دست مخلوق خدا را بگيرد و براي خوشبختي کس ديگري قدم بردارد. يکي هم به کسي که دوستش دارد و مدتها انتظار وصل او را کشيده است ميرسد و ميشود خوشبختترين آدم روي زمين. واقعاً چه کلمه پيچيدهاي است خوشبختي! اين حس ممکن است در شرايط خاص تغيير کند و عامل خوشبختي هم زير و رو شود. تصور کنيد فردي دچار بيماري است. حال جسم و روحش خوب نيست و مدام درگير دکتر و بيمارستان است، اما بعد از انجام دوره درمان دوباره نعمت سلامتياش را به دست ميآورد و ميشود خوشبختترين آدم. يکي همسرش در زندان است. زندگي براي او و بچههايش سخت ميگذرد. حاضر است همه دنيايش را بدهد تا يک بار ديگر خانهشان رنگ شادي بگيرد و پدر کنار بچهها باشد. حالا اگر خبر بدهند که او آزاد شده تبديل ميشود به خوشحالترين زن. از کدام مسير در جستوجوي خوشبختي هستيد؟ خلاصه که راههاي خوشبختي زياد است. همانگونه که گونههايش متنوع و بسيار! مهم اين است که براي رسيدن به اين رضايت قلبي از کدام مسير برويم؟ شما کدام مسير را ميرويد؟ از آنهايي هستيد که دلتان ميخواهد ره صد ساله را يکشبه برويد يا نه؟ براي رسيدن به مقصدتان سالها تلاش ميکنيد و شيوهتان آهسته و پيوسته رفتن است؟ شايد از آنهايي هستيد که با هر چيز کوچکي خوشحال ميشويد. در زمان حال زندگي ميکنيد و، چون هدف بزرگي براي خودتان تبيين نکردهايد با هر اتفاق کوچکي احساس خوشبختي يا بدبختي ميکنيد. فقط خدا کند در اين دسته از آدمها نباشيد که براي رسيدن به اهداف خود، ديگران را پل پيروزي ميکنند. از عواطف و اموال ديگران استفاده ميکنند تا با بدبختي ديگران طعم خوشبختي را بچشند. خدا کند از اين آدمهاي طماع نباشيد که حس جاهطلبيتان بر انسانيت چيره ميشود و با دارايي يک عمر مردم پلکان خوشبختي ميسازند و برجهايشان بلندتر يا حسابهايشان پرتر ميشود. خدا کند از اين آدمها نباشيد که يراي ارتقاي شغليتان خوشحاليد، اما براي به دست آوردنش حقي را ناحق، راستي را دروغ يا دروغي را راست کرده باشيد. خدا کند خوشبختي حاصل دسترنج و تلاش و اميد خودتان باشد نه از سر پاچهخاري و زيرآب زدن و... آيا خودتان را خوشبخت ميدانيد؟ يک سؤال ديگر؟ آيا شما خودتان را خوشبخت ميدانيد؟ اصلاًَ ملاکتان براي خوشبخت بودن چيست؟ چند تا از ملاکها را داشته باشيد به هدفتان رسيدهايد؟ اصلاً کدام هدفها برايتان در اولويت است؟ پول، زيبايي، شهرت، پست و مقام، عشق و... يا نه. تاکنون چند بار ابراز بدبختي کردهايد؟ چند بار سر نماز و حين مناجات با خدا بدبختيها و کاستيها را ليست کردهايد و گلايه ميکنيد که چرا من؟! چرا همه بلاها سر من ميآيد؟ چرا هوايم را نداري؟ اين حس و حال که اتفاقاً عين بيانصافي است، براي همه ما پيش آمده و بارها به دلايل مختلف خودمان را بدبخت عالم پنداشتهايم. خيلي مواقع زماني به اين نتيجه ميرسيم که تغيير ناگهاني در زندگي رخ ميدهد. به طور اتفاقي خودمان يا اعضاي خانواده بيمار ميشويم. يا خداي ناکرده بر اثر يک حادثه همسرمان را از دست ميدهيم. اين ميشود بزرگترين علت بدبختي ما. يا کسي اوضاع خوبي داشته و ناگهان به خاطر نوسانات بازار و هزار دليل ديگر دچار ورشکستگي ميشود. مجبور ميشود مدل ماشينش را پايينتر بياورد. متراژ خانهاش را کم کند و مدتي از يک زندگي لاکچري به يک زندگي عادي رضايت دهد. ما به شرايط عادت ميکنيم و تحمل تغيير نداريم. تحمل شکست نداريم. تحمل دوباره برخاستن و نو شروع کردن. ما ميخواهيم آب از آب تکان نخورد و خوشبختي ما ترک برندارد. اما اين تغيير و اتفاقهاي طبيعي لازمه زندگي است و اگر فراز و فرودها نباشد روزمرگي و تکرار کسلکننده ميشود. باز هم سؤال: علم بهتر است يا ثروت؟ هميشه انشا مينوشتيم علم بهتر است يا ثروت. خيليها پاسخ دادهاند. يکي گفته ثروت، يکي علم و يکي هر دو. علمي که منجر به ثروت شود از همه معقولتر است، اما من ميگويم هيچ کدام اينها خوشبختي نميآورد. هيچ کدام به تنهايي حال کسي را خوب نميکند. پول خوب است تا وقتي که ابزاري شود براي رسيدن به خوشبختي، اما اگر خودش شد هدف خوشبختي بايد فاتحهاش را خواند. علم خوب است تا وقتي که هدفش ارتقاي کيفيت زندگي و بينش فردي شود. اگر قرار باشد آدمها با علم بالاتر به پوچي برسند و احساس کنند، چون بيشتر از ديگران ميدانند کسي حرفشان را نميفهمد، همان بهتر که يک سواد معمولي و معقول داشته باشند. خوشبختي در ذهن ماست. خودمان آن را ميسازيم. به آن پر و بال ميدهيم. همان طور که بدبختي را ميزاييم و بزرگش ميکنيم. واژهاي که به لحاظ رواني بار منفي دارد و ما هر روز دهها بار آن را به کار ميبريم. کارمند بدبخت، مريض بدبخت، کارگر بدبخت و .... اما تا اسم خوشبختي ميآوريم ذهن همه سمت عروسي و کار خير معطوف ميشود. انگار فقط زوجها حق خوشبختي دارند. چرا خوشبختيهاي کوچک را جايگزين بدبختيهاي بزرگ نميکنيم؟ چرا عادت داريم نيمه خالي ليوان را ببينيم؟ آدمهايي که ياد گرفتهاند نيمه پر را ببينند همان آدمهاي موفق هستند. همانهايي که هميشه نهال اميد در دلشان زنده است و کمبودها را به حساب نميآورند. همانهايي که مشکلات را سنگريزههاي ته رودخانه ميدانند و براي جاري شدن، لازم! اين آدمها درجا نميزنند. ملاک خوشبختيشان هم تغيير نميکند. فقط مسيرشان را تغيير ميدهند. حذف بدبختي از قاموس زندگي اول از همه بايد عادت کنيم واژه رقتبار بدبختي را از قاموس زندگي حذف کنيم. کم ناله کنيم، کم توي درد دلهايمان «بدبخت، بدبخت» کنيم. کم تا تقي به توقي ميخورد بر طبل نااميدي و بدبختي بکوبيم. پيشنهاد ميکنم قلم و کاغذ برداريد و تمام داشتههاي ريز و درشت خود را ليست کنيد. منظورم فقط خانه و ماشين نيست. اصل داراييهايتان را بنويسيد. ريز و درشت! لطفاً در نوشتن حساسيت به خرج ندهيد و بيکم و کاست بنويسيد. قرار نيست براي داشتههايتان ماليات بپردازيد يا به کسي جواب پس بدهيد. با دست و دلبازي تمام خصايص خوب همسرتان را بنويسيد. خودتان چه تواناييهايي داريد؟ حالا نگاهي به آن ليست بيندازيد. شما به هزار و يک دليل خوشبخت هستيد. شما نوشتهايد همسرتان اهل سفر است، اما ننوشتهايد با پورشه يا وانت. شما نوشتهايد زيباييد، اما ننوشتهايد با هزار عمل جراحي يا يک زيباي خدادادي. شما نوشتهاي سقفي بالاي سرت داري، اما نگفتي يک خانه ساده در مسکن مهر در حاشيه شهر يا يک پنتهاوس در باشکوهترين برج شهر. نوشتهاي فرزند باهوش داري، اما مهم نبوده که مدرسهاش غيرانتفاعي است يا دولتي. آفرين اين يعني نيمه پر را ديدن. يعني با همان چيزهاي ساده هم ميشود خوشبخت بود. ميشود يک عصرانه ساده برداشت و ترک موتور به يک تفريح خانوادگي رفت و از زندگي لذت برد. يا ميشود توي خانه نشست و روزها را در انتظار ماشين خريدن به شب رساند و روزهاي خوب را از خودمان و ديگران بگيريم. ميشود همين الان که سلامتيم به خاطرش احساس خوشبختي کنيم، پيش از آنکه يک بيماري ساده دچارمان شود و آواي بدبختي راه بيندازيم. بياييد تمرين کنيم براي رسيدن به هدفهايمان در زمان آينده سير کنيم. به قول قديميها بالاتر از نوک دماغمان را ببينيم، اما موقع خوشبختي در حال باشيم و از هر آنچه هست لذت ببريم. بياييد تمرين کنيم خوشبختيهاي خودمان را با ديگران مقايسه نکنيم. مقايسه کردن دو زندگي با يکديگر در شرايط کاملاً متفاوت تيزترين خنجري است که در قلب آرامش و خوشبختي فروميکنيم. کاش ياد بگيريم باطن زندگي خود را با ظاهر زندگي ديگران مقايسه نکنيم. اين روزها خيلي از آدمهايي که دور و بر ميبينيم ديگر خودشان نيستند. هر کدام يک نقاب به چهره دارند. همه سعيشان را ميکنند که خودشان را جور ديگر جلوه دهند. اين را ميشود از رفتارها، پوشش و کردارشان دانست. اين روزها بسياري از مردم مشکلاتشان را در پستوي خانه نهان ميکنند و با داشتههاي موقت يا ظاهري ويترين خوشبختي خودشان را در معرض نمايش ميگذارند. اين روزها خيليها ماسک خوشبختي بر چهره دارند، جز آنهايي که از نمايش بدبختي نان ميخورند. انگار براي اين آدمها بدبختي بيشتر به کار ميآيد. فرصت زندگي خيلي کوتاه است. اگر اين حلقه مفقوده را اکنون نيابي ممکن است فردا دير باشد. خوشبختي نفس کشيدن در هواي اکنون است. همين که تو زندهاي و هنوز حق نفس داري يعني خوشبخت هستي. پس دارايي عمر را به بهاي ارزان نفروش. پس پيش به سوي شادي. پيش به سوي تماشاي زيباييهاي تمامقد زندگي که تا اکنون نشده يا نخواستهايم ببينيم. پيش به سوي کم کردن آه و نالهها و نواي بدبختي سر دادنها! اوايلش سخت است. عدهاي با تمسخر ميگويند چه دل خجستهاي داري؟ انگار توي اين دنيا زندگي نميکني؟ سختيها و رنجش را نميبيني؟ متهم ميشوي به بيخيالي. متهم ميشوي به بيتفاوتي و سادهلوحي. اما مطمئن باشيد موفق ميشويد. هميشه کارهاي بزرگ شروع دشواري دارند. خوشبخت باشيد و تمام!