لحظات مشهور تاریخی که هرگز واقعا اتفاق نیفتادند
برترين ها/ شما احتمالا اين وقايع تاريخي را پذيرفته ايد، اما اينها کاملا اشتباه هستند يا حداقل زيادي اغراق شده اند. نرون هنگام سوختن رم ويولن نميزد
هرچند اين امپراتور رومي قرن اول ميلادي قطعا در ماجراي آتش سوزي روم بيگناه نبود، اما قطعا هنگام آتشسوزي ويولن نميزد. يک دليلش اين بود که وقتي آتش سوزي اتفاق افتاد، نرون حتي در شهر نبود، او در آنتيوم بود که حدود ۵۰ کيلومتر خارج از شهر بود. يک دليل ديگر هم اين بود که چيزي به عنوان ويولن در رم باستان وجود نداشت. نرون يک نوازنده بود و دوست داشت سازي به شکل چنگ به نام کيتارا (يا سيتارا) بنوازد، اما قطعا سازي نميزد که تا قرن يازدهم وجود نداشت. يک مورخ رومي ادعا ميکند که او در حال خواندن آواز افسانه سقوط تروي بوده که ميفهمد شهري در حال سوختن است، اما هيچ شاهدي براي اثبات اين ادعا وجود ندارد.
موشها طاعون يا مرگ سياه را پخش نکردند
تحقيقات اخير نشان ميدهد که موشها را نبايد مقصر مرض ويرانگري دانست که يک سوم جمعيت اروپا را در قرن چهاردهم از بين برد. دانشمندان دانشگاه اسلو آزمايشي انجام دادند که روشهاي احتمالي انتقال اين بيماري همه گير را ارزيابي کرد. آنها متوجه شدند که انگلهاي حامل اين بيماري به احتمال زياد از انسان آمده اند نه از موشها. مدلي که نشان ميداد اين بيماري توسط کک و شپشهاي انسان گسترش يافته اند، بيشتر با نرخ مرگ و مير طاعون سياه مطابقت داشت تا مدلي که شامل موشهاي حامل انگل ميشد.
نام کشتيهاي کريستوف کلمب، نينا، پينتا و سانتا ماريا نبود
وقتي صحبت از کلمب ميشود، تنها واقعيتي که در کتابهاي تاريخي صحت دارد اين است که او در سال ۱۹۴۲ سفر کرد. اول از همه بايد بدانيد که او آمريکا را «کشف» نکرد، انسانها از هزاران سال قبل در اين قاره زندگي ميکردند. حتي او اولين اروپايي نبود که به آمريکاي شمالي رسيد، وايکينگها در سال ۱۰۰۰ ميلادي به کانادا سفر کرده بودند. حتي نام سه کشتي او هم از لحاظ تاريخي درست نيستند. در قرن پانزدهم، بيشتر کشتيها به نام «سنت»ها نام گذاري ميشدند، بنابراين شايد سانتا ماريا واقعي باشد، اما نينا و پينتا احتمالا لقب ملوانان کشتيهاي نامبرده بوده است.
مارتين لوتر اعتراضنامه خود را به سردر کليسا آويزان نکرد
کشيش انقلابي، مارتين لوتر و ليست اعتراضات او درباره کليساي کاتوليک به عنوان کاتاليزور اصلاحات پروتستان در تاريخ ثبت شده است. هرچند اعتراض ۹۵ مادهاي او واقعي بود و تاثير بسزايي روي درک مردم از کليساي کاتوليک داشت، اما به شکلي که به ما گفته اند اتفاق نيفتاده است.
هيچ مدرک تاريخي نيست که لوتر اعتراض خود را به در کليسا آويخته باشد، اين داستان ۳۰ سال بعد از سال ۱۵۱۷، يعني همان سالي که اين اتفاق افتاده، به وجود آمد. آنچه براي ما قطعي است اين است که او بسيار مودبانه اعتراض خود را براي اسقف اعظم ارسال کرد و اينکه او هرگز قصد نداشت عليه کليسا انقلاب کند. او يک کاتوليک مومن بود و فقط ميخواست روحانيت فساد آنها را بشناسد.
سيب روي سر نيوتن نيفتاد
ماجراي رياضيدان مشهور که با افتادن سيب روي سرش، مفهوم گرانش را کشف کرده، احتنمال اغراق واقعيت است. اولين باري که داستان سيب ظاهر شد در زندگينامه نيوتن بود که توسط دوستش ويليام استوکلي در سال ۱۷۹۲ نوشته شد. در اين شرح حال آمده است: «مفهوم گرانش به ذهنش رسيد... همزمان با افتادن يک سيب، در حالي که متفکرانه نشسته بود.» مورخان بر اين باورند که احتمالا او افتادن سيب را ديده و به اين فکر کرده که چرا اين اتفاق افتاده است، اما هيچ جاي اسناد زندگي نيوتن نميگويد اين سيب روي سر او افتاده است.
جادوگران در سيلم (Salem) سوزانده نميشدند
هيچ يک از متهمان به جادوگري در قرن هفدهم در سيلم در ماساچوست سوزانده نشدند. به جز يکي از ۲۰ نفري که به دليل جادوگري در اين شهر استعماري ماساچوست به دار آويخته شد و قرباني ديگري که زير سنگهاي سنگين له شد. بقيه جادوگران در انتظار محاکمه در زندان درگذشتند و هيچ سوزاندني در کار نبود، حداقل در سيلم. اين افسانه از هيستري ساحرهگيري ريشه ميگيرد که در اروپا اتفاق افتاد. در قرن پانزدهم تا هجدهم، ترس و وحشت همگاني ساحرهگيري سراسر اروپاي غربي و اسکانديناوي را در برگرفت و بسياري از جادوگران سوزانده شدند.
بن فرانکلين الکتريسيته را کشف نکرد
آزمايش مشهور بن فرانکلين شامل بستن يک کليد به بادبادک، يک اقدام علمي انقلابي نبود. قطعا او الکتريسيته را کشف نکرده است؛ دانشمندان در سال ۱۷۵۲ (سالي که فرانکلين آزمايش خود را انجام داد) از وجود آن آگاه بودند. فرانکلين به دنبال کشف اين بود که آيا صاعقه شکلي از الکتريسيته است و اولين کسي بود که اين فرضيه را مطرح کرد. از اين گذشته شايد حتي خود فرانکلين هم آزمايش مشهور بادبادک را انجام نداده باشد. فرانکلين در سال ۱۷۵۲ در روزنامه پنسيلوانيا در مورد موفقيت آزمايش نوشت و درباره آن توضيح داد، اما هرگز نگفت خودش اين کار را کرده است. ۱۵ سال بعد بود که دانشمندي به نام جوزف پريستلي گزارشي نوشت و اين آزمايش را به فرانکلين نسبت داد.
ماري آنتوانت نگفت «خب کيک بخورند»
«خب کيک بخورند»! نقلقولي منتسب به ماري آنتوانت است که وقتي به او گفته شد «مردم نان ندارند»، اين جمله را بر زبان آورد. اما اين ملکه فرانسوي هرگز اين جمله را بيان نکرده است. حکايتهاي از نجيبزادگان لوس وجود دارد که به فقرا پيشنهاد ميکنند غذاهاي خوشمزهاي را بخورند که توان مالي تهيه آن را ندارند، اما اين حکايات به قبل از حکمراني آنتوانت برميگردد.
در يکي از ياين حکايتها، يک نجيب زاده آلماني در قرن شانزدهم پيشنهاد ميکند که زيردستانش يک نوع نان شيريني بخورند (آنتوانت در قرن هجدهم به دنيا آمد). نقل قول «خب کيک بخورند» اولين بار در سال ۱۷۶۷ در زندگينامهاي ظاهر شد که توسط فيلسوف ژان ژاک روسو نوشته شده بود. او اين نقل قول را به يک «شاهزاده خانم» نسبت ميدهد. باتوجه به اينکه ماري آنتوانت در آن زمان يک دختربچه بود، قطعا او نبوده است.
ونگوک گوش خودش را قطع نکرد
اين هنرمند فقط قسمت پاييني گوش چپ خودش را بريد و دليل آن را هم هيچکس با اطمينان نميداند. او قطعا در آن زمان از افسردگي شديد رنج ميبرده است. برخي مورخان ادعا ميکنند که او بعد از کشمکش با دوست هنرمندش، پل گوگن، دچار بحران روحي شده است. برخي ديگر ادعا ميکنند ونگوک بعد از اينکه فهميد برادرش (که حامي اصلي مالي و عاطفي او بود) نامزد کرده، خشمگين شده و دست به چنين کاري زده است. در هر صورت يک چيز مشخص است: او کل گوشش را قطع نکرده است.