طنز/ قرارمان بعد از قرنطینه
راه راه/ بابا لنگ دراز عزيزم تمام دلخوشي من اين است که عصر به عصر پنجره اتاقم را باز کنم و مثل اين ها که فنجان قهوه شان را مي گذارند کنار کتابي و بي آنکه بدانند چه مي خوانند به آقاي جرويس پندلتون فکر کنم و پيش از آنکه حسم بپرد يک عکس از آن را با شعري از شکسپير فقيد در صفحه اجتماعي ام آپلود ميکنم. مي دانستيد شکسپير يکي از بهترين آثارش را در زمان شيووع طاعون نوشته است؟ من هم ميخواهم همين کار را کنم و راجع به پسر گل فروش نزديک به کالج بنويسم. چندين بار با صحنه ي خريد لويي و ملي مواجه شده ام. حتما پسرک لحظات باشکوهي را شاهد بوده. حالا که همه در قرنطينه به سر ميبرند او هم پولي ندارد و گل هاش پلاسيده شده اند. اميدوارم کسي مثل خانم ليپت در اطرافش نباشد. اين روزها که مي گذرد خيلي سخت است پدر. من نمي دانم جوليا چگونه ميتواند تنهايي زندگي کند و سابقه ي صحبت با ديوار يا ظرف سوپش را در کارنامه زندگي اش نداشته باشد. من جروشا ابوت اعتراف ميکنم روزانه ده دقيقه با ظرف سوپم راجع به سوسياليست ها حرف ميزنيم و رفته رفته به نتايج خوبي ميرسيم. اگرچه ظرف سوپم هم مانند من مخالف عقايد سوسياليستي است اما هر دو به اين نتيحه رسيده ايم که به آقاي جرويس پندلتون که يک سوسياليست است خرده نگيريم. چند روزيست گلويم درد مي کند و انگار يک کيوي پوست نکنده مانده انتهاي حلقم. نه مي گذارد بذاقم را قورت دهم و نه مي گذارد بذاقم را قورت دهم. البته خوبيش اين است که همه اين حس را داريم و حداقل اين يک مورد را تنهايي به دوش نمي کشيم و در انتها با خوردن يک چاي سرو تهش را هم مي آوريم. يکشنبه صبح مراسم دعا برگزار نشد. اما من جوليا و سالي پنجره اتاقهايمان را باز کرديم و در نقاطي دور از هم بلند بلند دعا خوانديم. بله شما يک دختر خوانده مقيد به آداب شرعي داريد لطفا خوشحال باشيد. جوليا پدرش صاحب يک مجتمع تجاري است. او تمام اجاره بهاي مغازه را به مستاجرانش بخشيده. بنظرم او يک جنتلمن واقعي است. مثل شما و آقاي پندلتون که علايق من را شناخته ايد و ميدانيد شکلات و لواشک انار دوست دارم اما پيشنهاد رفتن به سفر برايم هيجان انگيزتر است. چهارشنبه ۲۵ مارس امروز قرار است من جوليا و سالي عکس سرو خوشمزه ترين خوراکي اين منطقه با خواص جالبي مثل درمان حس ماندن کيوي در گلو،پايداري عشق در آدمها بخاطر رنگ ميوه به کاررفته در آن يعني مرباي خرمالو با برنج را درصفحه اجتماعي مان بارگذاري کنيم تا مرباهاي خرمالوي خانم سرپرست که روي دستش مانده را پيش از آنکه غير قابل مصرف شوند بفروشيم و او متضرر نشود. عکسش را برايتان اين پايين ميکشم: حتما ميپرسيد برنجش کو. آخر مگر ميشود دانه هاي سفيد برنج را روي صفحه سفيد کشيد. خداحافظ بابا نرگس داشاديان