ریشه ضرب المثل/ آواز خر در چمن!
بيتوته/ کاربرد ضرب المثل: ضرب المثل آواز خر در چمن اين ضرب المثل در مواردي بکار ميرود که شخص فکر ميکند تواناتر از ديگران است.
داستان ضرب المثل:
در زمان هاي قديم که خانهها حمام نداشتند، هر محله يک حمام عمومي داشت که تمام مردم شهر از آن حمام عمومي استفاده ميکردند. اين حمامها سقفهاي بلند و گنبدي داشتند و حوضچهاي در وسط حمام که وقتي آب گرم در آن ميريختند، حمام بخار ميکرد و صدا خيلي خوب در حمام ميپيچيد.
يک روز صبح زود يک مرد به حمام عمومي رفت و ديد کسي در حمام نيست و حمام خيلي خلوت است. مرد شروع به آواز خواندن کرد از صدايش که در فضاي حمام ميپيچيد خيلي خوشش آمد و همينطور که خودش را ميشست با صداي بلند هم آواز ميخواند. کمي که گذشت با خودش گفت: چرا من چنين صداي خوشي داشتم و از آن استفاده نميکردم؟ من با اين صداي دلنشين ميتوانم از خوانندگان معروف دربار شوم.
مرد بهترين لباسهايش را پوشيد و به طرف قصر پادشاه حرکت کرد. اجازه ديدار حضوري پادشاه را گرفت. او به اطرافيان پادشاه گفت: من صداي بسيار خوبي دارم ولي اين استعدادم را تا به امروز نتوانسته بودم کشف کنم. اما امروز آمدهام تا با صداي زيبايم براي پادشاه کمي آواز بخوانم.
مرد به حضور پادشاه رسيد اجازه گرفت و شروع کرد به آواز خواندن. هنوز لحظه اي نگذشته بود که همه حاضرين گوشهايشان را گرفتند . مرد که خودش هم فهميده بود صدايش، آن صداي داخل حمام نيست سکوت کرد پادشاه گفت: ما را مسخره کردي؟ اين صدا قابل تحمل نيست چه برسد دلنشين.
مرد ترسيد و گفت: اگر اجازه بدهيد يک خمرهي بزرگ را تا نصفه آب کنند و براي من بياورند تا صداي واقعي مرا بشنويد. پادشاه دستور داد تا خمرهاي بزرگ را تا نصفه آب کنند و براي مرد بياورند. خمره را که آوردند، مرد سرش را در خمره فرو کرد و شروع کرد به آواز خواندن. کمي که خواند خودش احساس کرد که صدايش آنچه توقعاش را داشته نيست. مرد با نااميدي سرش را از خمره درآورد و حاکم که احساس کرد مرد آنها را مسخره ميکند دستور داد تا نگهبانان ترکه چوبي بياورند و در خمره بيندازند و آنقدر اين ترکه را خيس کنند و مرد را کتک بزنند تا آب خمره تمام شود.
نگهبانان ترکهها را در خمره ميبردند، تر ميکردند و به تن و بدن مرد ميزدند. با هر ضربهاي که مرد ميخورد ميگفت: خدا رو شکر پادشاه که ميديد با هر ضربه مرد آوازه خوان يکبار خدا را شکر ميکند، از مرد پرسيد: مرد حسابي تو در قبال کار اشتباهي که کردي ترکه ميخوري، پس چرا خدا را شکر ميکني؟
مرد گفت: خدا را شکر ميکنم که اينجا و در خمرهي نصفه آب خواندم. من ميخواستم از شما بخواهم به حمام بياييد تا در آنجا براي شما برنامه اجرا کنم. اگر آنجا ميآمديد و چنين دستوري را تا تمام شدن آب خزينهي حمام صادر ميکرديد، من زير ضربات ترکهها ميمردم.
پادشاه از جواب هوشمندانهي مرد خوشش آمد و از مجازات مرد چشم پوشي کرد.