داستانک/ یک ضربه کوچولو
آخرين خبر/ مسافر تاکسي، آهسته روي شونهي راننده زد، چون ميخواست ازش يه سوال بپرسه…
راننده جيغ زد، کنترل ماشين رو از دست داد…
نزديک بود که بزنه به يه اتوبوس…
از جدول کنار خيابون رفت بالا…
نزديک بود که چپ کنه… اما کنار يه مغازه توي پياده رو متوقف شد…
براي چند ثانيه هيچ حرفي بين راننده و مسافر رد و بدل نشد…
سکوت سنگيني حکم فرما بود،
تا اين که راننده رو به مسافر کرد و گفت: هي مرد! ديگه هيچ وقت اين کار رو تکرار نکن… من رو تا سر حد مرگ ترسوندي!
مسافر عذرخواهي کرد و گفت: من نميدونستم که يه ضربهي کوچولو آنقدر تو رو ميترسونه!
راننده جواب داد: واقعا تقصير تو نيست… امروز اولين روزيه که به عنوان يه رانندهي تاکسي دارم کار ميکنم… آخه من ۲۵ سال رانندهي ماشين جنازه کش بودم