داستانک/ عارف و دیدن خدا
آخرين خبر/ گويند عارفي قصد حج کرد.
فرزندش از او پرسيد: پدر کجا مي خواهي بروي؟
پدر گفت: به خانه خدايم.
پسر به تصور آن که هر کس به خانه خدا مي رود، او را هم مي بيند! پرسيد: پدر! چرا مرا با خود نمي بري؟
گفت: مناسب تو نيست.
پسر گريه سر داد. پدر را رقت دست داد و او را با خود برد.
هنگام طواف پسر پرسيد: پس خداي ما کجاست؟
پدر گفت: خدا در آسمان است.
پسر بيفتاد و بمرد!
پدر وحشت زده فرياد برآورد: آه ! پسرم چه شد؟ آه فرزندم کجا رفت؟
از گوشه خانه صدايي شنيد که مي گفت: تو به زيارت خانه خدا آمدي و آن را درک کردي. او به ديدن خدا آمده بود و به سوي خدا رفت