داستانک/ وزن و تاثیر کلمات
روزنامه شهروند/ روزي از روزها گروهي از قورباغهها تصميم گرفتند با هم مسابقه شنا بدهند. هدف مسابقه حرکت در خلاف مسير يک رودخانه خروشان بود. جمعيت زيادي براي ديدن مسابقه و تشويق قورباغهها جمع شده بودند. بالاخره مسابقه شروع شد. از ميان تماشاگران هيچ کس باور نداشت که قورباغههاي به اين کوچکي بتوانند به انتهاي مسير رودخانه برسند. کساني که آنجا بودند ميتوانستند جملههايي مثل اينها را از زبان بقيه بشنوند: «اوه، عجب کار مشکلي!» يا «آنها هيچ وقت به انتهاي مسير نميرسند.» عاقبت خستگي بر قورباغههاي کوچک غلبه کرد و آنها يکي يکي از ادامه مسير باز ميماندند، به جز بعضي که هنوز با حرارت شنا کرده و پيش ميرفتند. جمعيت هنوز ادامه ميداد: «خيلي مشکل است. هيچ کس موفق نميشود!» و تعداد بيشتري از قورباغهها خسته شده و از ادامه راه انصراف ميدادند. در ميان قورباغهها تنها يکي همچنان به شنا کردن ادامه ميداد و جلو و جلوتر ميرفت. باقي قورباغهها علاقه داشتند بدانند او چطور توانست بر اين رودخانه خروشان غلبه کرده و راه را به انتها برساند. قورباغهها دور برنده مسابقه را گرفته و پي در پي از او سوال ميپرسيدند، اما قورباغه کوچک تنها آنها را نگاه ميکرد و هيچ حرفي نميزد. او ناشنوا بود.