از برگزاری انتخابات با چراغ قوه در سنگر تا تبلیغ کاندیداها با بلندگو بوقی در شهر!
فارس/ زمان انتخابات که ميشد اگر در جبهه بودند يا در محل سکونتشان تلاش ميکردند ديگران را به مشارکت حداکثري تشويق کنند. از روشهاي تبليغاتي هم گاهي بهره ميبردند تا با روشنگري بتوانند ديگران را به انتخاب بهتر سوق دهند. از ديدن برنامههاي مناظرات گرفته تا تبليغ با ماشين شخصي و يا گرفتن مرخصي از جبهه؛ همه اينها نشانه اهتمام جدي شهدايي دارد که در زمان حياتشان از اين وظيفه شرعي و ملي خود غافل نبودند.
از حاج احمد متوسليان و شهدايي مانند يوسف کلاهدوز و ابراهيم جعفرزاده که به ماهيت اصلي بنيصدر پي برده بودند تا شهيد سيدحسين علمالهدي که تلاشهايش براي عدم احراز صلاحيت يکي از کانديداهاي رياست جمهوري به ثمر نشست، همه پاي کار انقلاب بودند.
شهيد ناصر بختياري که از جبهه برگشت تا با تبليغ بتواند مشارکت حداکثري را به منصه ظهور برساند و حجتالاسلام محمد شيخ شجاعي که براي اينکه بنيصدر رأي نياورد با ماشينش تبليغ کانديداي رقيب بنيصدر را کرد يا حتي شهيد احمد جعفرنژاد که انتخابات با چراغ قوه در دل تاريک شب را تجربه کرده است، همه روايتهايي متفاوت از مردان بيادعاست که فراروي ماست.
در ادامه گزيدهاي از خاطرات شهدا در ايام انتخابات را ميخوانيم:
شهيد مهدي زينالدين
شهيد مهدي زينالدين؛ ناشناس خواست رأي دهد، اما نشد
موتور برادرش را برداشت تا رأي بدهد. سر صبحي که به مسجد رسيد، خلوت بود. مسؤول پايگاه او را شناخت. از جايش بلند شد و کلي عزت و احترام گذاشت. بقيه عوامل اجرايي رأيگيري هم بلند شدند. آقا مهدي ناراحت شد و گفت: کارتان را انجام دهيد. وقتي رأي را به صندوق انداخت، سه نفر از مأموران او را بدرقه کردند و دم در گفتند: آقاي زينالدين وسيله داريد؟ به موتور گازي کنار خيابان اشاره کرد و گفت: وسيلهام کجا بود؟ اين موتور براي برادرم است.
حاج احمد متوسليان
حاج احمد متوسليان؛ بايد مناظره را تحليل کرد
زمان انتخابات رياست جمهوري بود. وقتي انتخابات تمام شد، از يکي رفقايش پرسيد به کي رأي دادي؟ گفت: بنيصدر. گفت: خيانت کردي! دوستش تعجب کرد و بيدرنگ پرسيد: چرا؟ حاج احمد هم گفت: بنيصدر از جو حاکم بر مملکت که بحث دين و معاد بود، سوءاستفاده کرد و به مناظره آمد. آن وقت شما فکر ميکنيد که او آدم مسلماني است و از اهداف دين به خوبي دفاع ميکند. کسي که سالها در فرانسه درس خوانده است، نميتواند رئيس جمهور اين مملکت باشد.
البته حاج احمد يک جايي هم درباره بنيصدر گفته بود: بنيصدر با امام مخالف است؛ به همين خاطر من هم با او مخالفم. بنيصدر آدمي نيست که بتواند کشتي انقلاب را جلو ببرد و به مشکل برميخورد. شما زياد با بنيصدر درگير نبوديد، نميدانيد او چه جانوري است!
شهيد يوسف کلاهدوز
شهيد يوسف کلاهدوز؛ وقتي برخي کانديدا از امام (ره) مايه گذاشتند
ميگفت: به بنيصدر رأي نميدهم! دوستش تعجب کرد؛ چرا که آن روزها خيلي بنيصدر را قبول داشتند. آقا يوسف رو به دوستش کرد و ادامه داد: اگر يادت باشد بنيصدر تا روز آخر مهلت نامنويسي ثبت نام نکرد. گذاشت تا وقتي از ملاقات امام (ره) برگشت، اعلام کانديداتوري کند. به نظرم کاسهاي زير نيم کاسه است. او دارد از ملاقات با امام (ره) سوءاستفاده ميکند و ميخواهد به مردم وانمود کند برنامههايي داشته که حضرت امام (ره) او را تأييد کرده است. آقا يوسف آن روزها چيزهايي را فهميده بود که بسياري بعد از ماهها آن را متوجه شدند.
شهيد سيدحسين علمالهدي
شهيد سيدحسين علمالهدي؛ تلاشهايش در شب انتخابات جواب داد
تيمسار مدني، استاندار اول خوزستان بود. در ظاهر خودش را مؤمن و متعهد نشان داد. او موشک و هواپيماهاي پيشرفته چند ميليون دلاري که شاه خريده بود را با يک جمله که ما در ايران موش داريم، موشک نميخواهيم را پس داده بود. ارتشيها را به خانه فرستاده بود و سربازها را معاف کرده بود. داشت براي صدام حسين فرش قرمز پهن ميکرد. در اين بحبوحه هم کانديداي اولين دوره رياست جمهوري شد.
سيدحسين وقتي متوجه شد که او کانديداي رياست جمهوري شده است، دنبال سند و مدرک افتاد. نشريه ديواري تهيه کرد و در همه شهر پخش کرد. بعد از به شهرهاي مختلف رفت و عليه تيمسار مدني سخنراني کرد. به اين هم اکتفا نکرد، بلکه چند روز قبل از انتخابات به لانه جاسوسي رفت و سندهاي دستنشانده بودن تيمسار مدني را در آورد. تلاشهاي سيدحسين بالاخره جواب داد و شب قبل از انتخابات عدم صلاحيت تيمسار مدني احراز شد و مردم اين خبر را از تلويزيون شنيدند.
شهيد ابراهيم جعفرزاده
شهيد ابراهيم جعفرزاده؛ ملاکي که براي انتخابش داشت
همان روزهايي که آوازه بنيصدر پيچيده بود و خيلي از افراد شناختي از او نداشتند، آقا ابراهيم روي حرف خودش ماند و گفت: کسي که چند سال در شرايط بحراني انقلاب در غرب زندگي کرده است و حتي يک قدم براي کشورش برنداشته است، دلسوز مردم و انقلاب نيست.
شهيد ناصر بختياري
شهيد ناصر بختياري؛ بازگشت از جبهه به خاطر انتخابات رياست جمهوري
از جبهه برگشته بود تا چند روز مانده به انتخابات رياست جمهوري براي کانديداي مورد نظرش تبليغ کند. اعتقاد داشت که در آن شرايط کشور، قضيه انتخابات رياست جمهوري از هر چيزي مهمتر و حياتيتر است. ميگفت: بايد آقاي رجايي با رأي بالا انتخاب شود. براي تبليغ حتي به روستاها نيز رفته بود و حسابي براي آقا رجايي تبليغ کرده بود.
شهيد حجتالاسلام علي مزاري
شهيد حجتالاسلام علي مزاري؛ هزينه تبليغش فقط ۳۶ تومان بود
کانديداي دومين دوره انتخابات مجلس شوراي اسلامي شده بود. دلش راضي نبود، کانديدا شود، اما به اصرار علما مرد ميدان شد. براي همين اطرافيانش شروع کردند و برايش ستاد زدند. برخي افراد براي علي آقا پوستر آماده کرده بودند و داشتند براي چسباندن آنها در شهر برنامه ميريختند که علي آقا وارد شد. وقتي آن بساط را ديد، خيلي ناراحت شد و گفت: من راضي به اين هزينهها براي تبليغ نيستم. دلم نميخواهد بيش از ۳۶ توماني که هزينه چاپ براي ۶ تا عکس کردم، هزينهاي ديگري براي انتخابات کنم.
شهيد حجتالاسلام محمد شيخ شجاعي در ميدان رزم
شهيد حجتالاسلام محمد شيخ شجاعي؛ تبليغ با ماشين و بلندگو
زمان انتخابات رياست جمهوري بود. در آن زمان رقابت بين بنيصدر و حبيبي بود. آقا محمد بسياري از کتابهاي بنيصدر را خوانده بود. او اعتقاد داشت که بنيصدر به درد رياستجمهوري نميخورد، چون در کتابهايش به صراحت از جدايي دين از سياست سخن گفته بود. براي همين عکسهاي حبيبي را روي ماشينش نصب کرده بود و توي محله با بلندگو تبليغ ميکرد. وقتي انتخابات تمام شد. تلاشهاي او در روستاي اختيارآباد کرمان جواب داد. حبيبي اول و بنيصدر هم دوم شد.
شهيد احمد جعفرنژاد
شهيد احمد جعفرنژاد؛ برگزاري انتخابات با چراغ قوه در سنگر
تا اذان ظهر منتظر بودند تا صندوق سيار رأيگيري به مقر بياورند. وقتي احمد جعفرنژاد پيش سرمدي مسؤول دسته رفت، از او درباره زمان آوردن صندوق رأي پرسيد و گفت: پس تکليف انتخابات چه ميشود؟! سرمدي هم فقط در جواب گفت: قرار است تا بعداز ظهر صندوق را بياورند.
عصر شد و باز هم خبري از بروبچههاي رأيگيري نشد. شال و کلاه کرد که به شهر برود تا بلکه بتواند در انتخابات شرکت کند که خبر رسيد هيچکس حق ندارد مقر را ترک کند. ساعت ۱۰ شب ديد زماني بيشتر به نگهبانياش نمانده است. پشهبند را زد و رفت بخوابد تا به موقع به سر پستش برسد که ندا آمد هر کسي ميخواهد رأِي بدهد، بيايد. از خوشحالي بال درآورد. يکي يکي بچهها را از خواب بيدار کرد و به سمت چادر رأيگيري رفت. چادر خيلي تاريک بود. تنها وسيله روشنايي چراغ قوه بود.
بسمالله الرحمن الرحيم گفت و نوشت: محمدعلي رجايي.
منبع: کتاب «اثر انگشت»