خبرآنلاين/ غريبان دل از بهر تو خون است
دل خويشان نميدانم که چون است
عنان گريه چون شايدگرفتن
که از دست شکيبايي برون است
شکيبايي مجوي از جان...
نه گريه امانم نميدهد، نميتوانم بقيهاش را بنويسم، روحت شاد سعدي شيرين سخن! روحت شاد که در اين لحظات اندوهبار به داد ما ميرسي و برايمان مرثيه ميسرايي. کاش بودي و ميديدي چه موجي از اندوه و سوگواري آن هم اين دم عيدي، گريبان مسئولان عزيز را گرفته است، يک چشم شان اشک است وآن يکي چشم شان خون است.ما طنزنويسها در اين موارد اصلا حرفي براي گفتن نداريم. در برابر اين همه معرفت و مهرورزي بغض ميکنيم و کلاه عقل از سرمان ميافتد.
راستي راستي خيال ميکنيم که آن برادر گرامي مان، مرحوم مغفور مشهدي چاوز سابق، هنوز زنده است و تا دنيا هست زنده خواهد بود و در آخرالزمان با نيکان و صالحان و بلکه انبياي اولوالعزم،براي نجات انسان و بسط عدالت و دين و معنويت به اين عالم برخواهد گشت. اي نور به قبرت ببارد!اي هرچه خاک توست بر سر آن مغرضاني که ميگويند تو در استقبال از برادران مسئول ما دسته رقاصهها را به خيابانها آورده بودي.
اي خاک بر سر آنهايي که خيال ميکنند تو کمونيست بودي و ماترياليست بودي و چه بودي و چهها بودي.
تو دوست بودي، مهربان بودي، دائم مقام و هميشه رئيس بودي، چه آرزوهاي دور و درازي داشتي و دلت ميخواست حالا حالاها رئيس باشي، اما چنان که معاون تو گفته، با توطئه دشمنان، پير شدي و سرطان گرفتي و در يک عمليات غافلگيرانه جان به جان آفرين تسليم کردي، راستي يادم آمد که تو اصلا به جان آفرين معتقد نبودي بنابراين جانت پيش خودت مانده است تا روزي که دوباره به اين جهان بازگردي و مهمان عزيزان مسئول بشوي و آنها را به مملکت خودت دعوت کني و در آغوش بگيري و گل بگويي و گل بشنوي تا چشم دشمنان و حسودان چهار تا بشود.
افسوس! افسوس! افسوس که عزاي عمومي است و اگرنه چند تا از آن لطيفههاي در گوشي برايت تعريف ميکردم از آنها که حتي نياز به مترجم ندارد تا بخندي و دل دوستداران مهرورز و عدالت پيشهات شاد بشود.
برادر جان کاش زبان فارسي بلد بودي و کاش از شعر فارسي سر در ميآوردي تا بيايم و بر سر مزارت اين ابيات سعدي را بخوانم:
بار فراق دوستان بس که نشسته بر دلم
ميرود و نميرود ناقه به زير محملم
بار بيفکند شتر چون برسد به منزلي
بار دل است هم چنان ور به هزار منزلم
تا برسم به اين بيت:
معرفت قديم را بُعد حجاب کي شود
گر چه به شخص غايبي در نظري مقابلم
بعد هي به سر و سينهام بکوبم و هي ناله کنم: در نظري مقابلم، در نظري مقابلم!
بعد کلهام را به در و ديوار بکوبم و جامه چاک کنم و با سوز جگر بخوانم:
دريغ و درد که تا اين زمان ندانستم
که کيمياي سعادت رفيق بود رفيق