تهدید مادر به قتل دختر ۱۸ ساله مشهدی او را از خانه فراری داد
رکنا/ از روزي که مادرم از رابطه من با مرد 32 ساله آگاه شد، ورق زندگي ما برگشت و حوادث تلخي پيش آمد که مرا تا مرز تصميمات احمقانه کشاند.
اين ها بخشي از اظهارات دختر 18 ساله اي است که از منزل فرار کرده بود. او در حالي که ادعا مي کرد توسط مادرش تهديد به قتل شده است و ديگر حاضر نيست به خانه بازگردد، درباره تلخکامي هاي زندگي اش به مشاور و مددکار اجتماعي کلانتري شفاي مشهد گفت: شش سال بيشتر نداشتم که فرزند طلاق نام گرفتم.
مادرم که نمي توانست سختي هاي زندگي با مردي معتاد را تحمل کند، از پدرم طلاق گرفت تا روزهاي بهتري را تجربه کند.
پدرم به مواد مخدر صنعتي اعتياد داشت و به گفته مادرم هيچ مسئوليتي را در قبال خانواده اش نمي پذيرفت. اين گونه بود که سرپرستي من و خواهر کوچکم به مادرم واگذار شد و او در حالي ما را زير بال و پر خودش گرفت که با کار کردن در خانه هاي مردم زندگي ما را تامين مي کرد.
اگرچه من از همان دوران کودکي دوست داشتم روزي آرايشگر بزرگي شوم اما مادرم اصرار داشت بايد درس بخوانم و با تحصيل در دانشگاه خانواده را سرافراز کنم. خلاصه با آن که علاقه اي به تحصيل نداشتم، ديپلم گرفتم و سپس با اصرارهاي مادرم در رشته هتلداري دانشگاه غيرانتفاعي پذيرفته شدم.
با آن که هزينه هاي دانشگاه خيلي زياد بود اما مادرم خودش را به آب و آتش مي زد تا با کار کردن بيشتر و قناعت در مخارج زندگي، اين هزينه ها را تامين کند. اگرچه مادرم به سختي شهريه دانشگاه را مي پرداخت اما وضعيت تحصيلي من مناسب نبود چرا که نمي توانستم نمره قبولي را در بسياري از دروس کسب کنم و مجبور بودم دوباره شهريه آن دروس را پرداخت کنم.
به همين دليل تصميم گرفتم خودم بخشي از هزينه هاي دانشگاه را با کار کردن در بيرون از منزل بپردازم. خلاصه با استفاده از آگهي هاي فضاي مجازي در يکي از مجتمع هاي تجاري مشهد به عنوان فروشنده استخدام و مشغول کار شدم.
هنوز مدت زيادي از اين ماجرا نگذشته بود که وارد يک رابطه عاشقانه با صاحب فروشگاه شدم. «آرمان» که خود را مجرد معرفي مي کرد و 32 سال داشت، از همان روزهاي آغازين حضورم در فروشگاه به من ابراز علاقه مي کرد.
من هم که فرزند طلاق بودم و همواره احساس کمبود محبت مي کردم، شيفته جملات و کلمات محبت آميز آرمان شدم و خيلي زود به او دل باختم اما يک روز مادرم از اين ارتباط عاشقانه مطلع شد و چنان سر و صدايي به راه انداخت که همه وجودم لرزيد.
از آن روز به بعد ديگر اجازه نداد سر کار بروم يا از خانه خارج شوم اما من که آينده ام را به لبخندهاي پر از مهر وعاطفه آرمان گره زده بودم، به صورت پنهاني به اين رابطه شيطاني ادامه دادم تا اين که روزي فهميدم خيلي راحت فريب خورده ام و آرمان سه دختر و يک پسر دارد.
آن روز گويي آسمان بر سرم خراب شد و از اين که فريب مردي متاهل را خورده بودم، دچار افسردگي شديدي شدم تا جايي که چند بار تصميم هاي احمقانه اي گرفتم و حتي دست به خودکشي زدم.
از طرف ديگر مادرم با فاش شدن اين رسوايي بزرگ بيشتر از گذشته آزارم مي داد و تحقيرم مي کرد. با وجود اين، من دوست داشتم دختري آزاد باشم و هر طوري که دوست دارم با ديگران ارتباط برقرار کنم.
مادرم که ديگر نمي توانست مرا کنترل کند، گوشي تلفنم را گرفت و اجازه خروج از خانه را نداد. وقتي مشاجرات لفظي بين من ومادرم شديد شد، او تهديدم کرد که نمي تواند اين گونه آبروريزي و رسوايي را تحمل کند. او گفت ماجراي روابط غيراخلاقي مرا براي پدرم بازگو مي کند که او تا سرحد مرگ مرا کتک بزند و براي اين کار از پدرم حمايت مي کند، هرچند کتک کاري هاي او به مرگ من بينجامد. به همين دليل ديگر حاضر نيستم به خانه مادرم بازگردم و...
شايان ذکر است، به دستور سرگرد علي امارلو(رئيس کلانتري شفا) اين دختر جوان براي انجام خدمات مشاوره اي و روان شناختي در اختيار کارشناسان زبده دايره مددکاري اجتماعي قرار گرفت تا حقيقت قفس شيطان را درک کند.