جماران/ آيت الله سيد جعفر شبيري زنجاني فرزند آيت الله سيد احمد زنجاني(ره) از مبارزان پيش از انقلاب، استاد حوزه و دانشگاه و مشاور عالي رييس قوه قضاييه در گفت و گو با جماران به بيان ماجراي آشنايي رهبر معظم انقلاب و مرحوم آيت الله هاشمي و همچنين خاطراتي از روزهاي مبارزه پرداخته است. يکي از نکات مهم در گذشته آيت الله شبيري زنجاني که برادر آيت الله العظمي سيد موسي شبيري زنجاني است، اولين ديدار و آشنايي رهبر معظم انقلاب و آيت الله هاشمي در منزل اجاره اي ايشان در کربلا است. در مورد اين آشنايي و خاطرات ديگر، با او به گفت و گو نشسته ايم.
مشروح اين گفت و گو به شرح زير است:
يک بار در نجف خدمتشان رسيدم. رفته بودم براي قيام مسلحانه از ايشان اجازه بگيرم. قبل از آن زماني که امام تازه تبعيد شده بودند، مي خواستم از استادم آيت الله العظمي حائري اين اجازه را بگيرم. در آن زمان عَلَم نخست وزير بود. من از آيت الله حائري پرسيدم عَلَم را مي شود ترور کرد؟ ايشان فرمودند خدا رحمت کند نواب صفوي را، جايشان خالي است. نواب را همه علما حتي آقاي بروجردي که خيلي ها فکر مي کنند راه نواب را قبول نداشت، قبول داشتند. من خودم در جريان هستم و واسطه ايشان با نواب بودم... گفتم بالاخره بله يا خير؟ گفتند مگر کسي پيدا مي شود؟ گفتم اگر تکليف باشد بله، من خودم لباس عوض مي کنم و عَلَم را ترور مي کنم. فرمودند: نه، در حال حاضر کشورهاي اسلامي متاسفانه استعمار زده شده اند و بايد استعمار زدايي شود. به هر حال اجازه ندادند.
با خودم گفتم با اين شرايط هيچ کس به غير از امام چنين اجازه اي به من نخواهد داد. امام که به نجف منتقل شدند از طرف برخي از دوستان براي گرفتن جواب به نجف رفتم. تازه وارد حرم شده بودم و با خودم مي گفتم در همين حرم از طلبه ها آدرس منزل امام را مي گيرم و فردا به سراغشان مي روم؛ مشغول خواندن نماز زيارت بودم که ديدم امام وارد حرم شدند و به سمت ضريح رفتند. من خواستم نماز زيارت را زود تمام کنم تا ايشان نرفته اند به ايشان برسم که ديدم آمدند در کنار من شروع کردند به خواندن نماز زيارت. خيالم راحت شد و نماز زيارتم را آرام تمام کردم. همان طور که نشسته بودم امام تشهد نمازشان را که خواندند بلافاصله بعد از سلام نماز به من گفتند: سلام عليکم.... گفتم مي خواهم شما را خصوصي ببينم. فرمودند فردا تشريف بياوريد. فردا رفتم و اين موضوع را مطرح کردم که ديدم همان حرف آيت الله حائري را تکرار کردند. گفتند مردم ناآگاه اند و بايد به مردم آگاهي داد. اين را که گفتند من يک مقدار جا خوردم. پيش خودم فکر کردم شايد امام به دليل دوري از ايران از وضعيت ايران اطلاع دقيق ندارند که مردم ايران در حال حاضر آگاه هستند. گفتم يا امام اطلاع دقيق ندارند يا به واسطه بالا رفتن سنشان ديگر روحيه گذشته را ندارند. اما بعداً ديدم آنچه جوان در آينه مي بيند، پير در خشت خام آن را مي بيند. با آن کار ما، مي شد بعضي از مفاسد از بين برود اما تغيير حکومت اتفاق نمي افتاد.
ظاهرا آشنايي رهبرمعظم انقلاب و مرحوم هاشمي رفسنجاني درمنزل حضرت عالي در کربلا بوده است. مي توانيد آن ملاقات را براي ما شرح دهيد؟
در منزلي که ما براي اقامت در بين الحرمين گرفته بوديم، بود. ما به همراه آقاي هاشمي و برخي از دوستان به کربلا رفته بوديم. من اولين باري که وارد صحن امام حسين(ع) مي شدم، در صحن متوجه شدم که آقاي خامنه اي از صحن روبه رو تشريف مي آورند. آخرين باري هم که ايشان را ملاقات کرده بودم 13 روز پيش از آن بود و قرار نبود که من به کربلا بيايم. تا مرا ديدند گفتند چه زماني آمده ايد من در جوابشان گفتم تازه آمده ايم. گفتم موقعيت خوبي است که با بعضي از دوستان که از ايران آمده ايم آشنا شويد، به منزلي که در کربلا گرفته بوديم، رفتيم. آقايان هاشمي و رباني املشي و شيخ محمد هاشميان و چند نفر ديگر در منزل ما بودند. در آن جلسه اين چند نفر با هم آشنا شدند و از آن به بعد آقاي خامنه اي و هاشمي دوستي زيادي با هم پيدا کردند.
مقام معظم رهبري گفتند، در نگاه اول از هاشمي خوشم نيامد
نکته اي از صحبت هاي آن جلسه به ياد داريد؟
صحبت هاي آن جلسه را به ياد ندارم اما آشنايي اين بزرگواران در آنجا اتفاق افتاد. در زمان رياست جمهوري آقا، زماني که چگونگي سفر رفتنم را برايشان نقل کردم، فرمودند بسيار جالب است و تا به حال جريان اين سفر را بازگو نکرده بوديد. من در جواب ايشان گفتم اين سفر به واسطه توسل به زيارت عاشورا برايم مهيا شد، بعد از نقل داستان فرمودند آيا مي دانيد در اين سفر مسبب آشنايي من با آقاي هاشمي شديد؟ اول که با آقاي هاشمي ملاقات داشتم از ايشان خوشم نيامد اما تجربه کرده ام هر گاه با کسي که در نگاه اول از او خوشم نيامده است و بعد با هم رفيق شده ايم آن رفاقت دوام داشته است و بعد فرمودند شما نيز هم جز آن افراد هستيد.
آقاي هاشمي و آقاي خامنهاي در کربلا آشنا شدند و بعد همديگر را تا سال 38 ملاقات نکردند، در سال 38 آقا از مشهد به قم رفتند و با آقاي هاشمي درجلسه درس مرحوم آيت الله العظمي داماد و درس امام شرکت مي کردند.
گفتيد در مورد ترور علم و قيام مسلحانه يک جلسه هم با آقاي هاشمي داشتيد.
در زماني که امام در تبعيد بودند ما در گروهي به اسم حزب الله فعاليت مي کرديم. طوري برنامه ريزي کرده بوديم که هر 5 نفر يک گروه بودند و اين گروه ها از طريق يک نفر با هم ارتباط داشتند. به عبارتي به صورت شبکه اي فعاليت مي کرديم. قرار شد که خدمت آقاي هاشمي هم برسيم و من ايشان را به منزلمان که نزديک مدرسه «حاج ملا جعفر» بود، دعوت کردم. ايشان تشريف آوردند و درمورد فعاليت هاي مبارزاتي و در صورت لزوم از قيام هاي مسلحانه صحبت کرديم. اين ديدار فکر مي کنم در سال 52 يا 53 که من دانشکده الهيات مي رفتم انجام شد. در اين مورد با ايشان صحبت کردم. هاشمي رفسنجاني پيش از آن فعاليت هايي داشتند که سبب دستگيري و شکنجه شان شده بود. زماني که من ايشان را به همکاري دعوت کردم ايشان گفتند توجه کنيد اگر فعاليت هايتان افشا شود شکنجه هاي شديدي هم به دنبال دارد. گاهي اين شکنجه ها به اندازه اي است که ممکن است فرد دين خود را از دست دهد و بايد حواستان جمع باشد.
يعني مخالفت نکردند؟
خير، فقط گفتند که بسيار مقاومت لازم دارد و زماني که مي خواستند از شکنجه بگويند احساس کردم شکنجه هايي که شدند در ذهنشان تداعي مي شود. با يک لحن خاصي گفتند شکنجه هاي خيلي سخت که من بعدها مطلع شدم که از ساعت ها شکنجه استخوان کمرشان آسيب ديده بود. آن زمان هيچ توضيحي براي من ندادند و فقط دراين حد که بايد توجه داشته باشيد که فعاليت ها خطراتي دارد و مراقب باشيد که دينتان از دست نرود، بسنده کردند.
بعد از آن که واسطه آشنايي شديد، روند مبارزاتي و يا آشنايي شما با آيت الله هاشمي چگونه بود؟
سال 30 درجرياني آقاي نواب صفوي به قم رفتم و درسال 31 با آقاي هاشمي به ديدن نواب صفوي رفتيم من از قبل با آقاي نواب آشنايي داشتم و زماني که آقاي هاشمي با آقاي نواب آشنا شدند، من با آقاي هاشمي دوستي نزديکي داشتم. اما زمان شروع رفاقتمان را به ياد ندارم.
سال 41 بعد از رحلت آيت الله بروجردي اعلاميه هايي که امام مي دادند، مرحوم آيت الله هاشمي مي آوردند و من و مرحوم برادرم که آن زمان دستگاه پلي کپي داشتيم آنها را چاپ مي کرديم و کسي هم جز من و برادر کوچکم خبر نداشت. آقاي هاشمي مخفيانه اعلاميه ها را مي آوردند و واسطه امام بودند.
آيت الله هاشمي روش مبارزاتي نواب را قبول داشتند؟
بله، آن زمان که طلبه هاي جوان شيفته آقاي نواب صفوي بودند و تا جايي که من اطلاع دارم، علما هم قبول داشتند. البته آقاي بروجردي کمي از برخي فعاليت هاي فدائيان در قضيه مدرسه فيضيه ناراحت بودند و آن هم درست بود زيرا ممکن بود حوزه ازهم فرو بپاشد. آيت الله بروجردي نسبت به حوزه حساسيت هايي داشتند و پيغام داده بودند که اين آقايان از حوزه بروند و حوزه را برهم نريزند. که درآن جلسه آقاي واحدي را هم زدند و بعد کساني که اقدام به کتک زدن آقاي واحدي کرده بودند آمدند حلاليت طلبيدند و عذرخواهي کردند .
زماني که نواب صفوي از زندان آزاد شد و به قم آمد، افرادي که مي توانستند به ديدارشان رفتند و آيت الله صدر که خودشان مريض بودند و نمي توانستند بروند آقازاده هايشان رفتند و آقاي بروجردي هم نمايندگانشان را به ديدن آقاي نواب صفوي فرستاده بودند. بعضي افراد که از جريان اطلاع ندارند از آقاي بروجردي گله دارند و فکر مي کنند در جريان نواب صفوي ايشان کوتاهي کردند اما اينطور نبوده است يا بعضي از افراد فکر مي کنند که نواب صفوي با آقاي بروجردي ميانه اش خوب نبود، من در جرياني شخصاً واسطه بودم، اينطور نبود.
دي ماه سال 34 نواب صفوي شهيد شد و من سال 35 که با مقام معظم رهبري آشنا شدم، آشنايي ما از همين طريق بود. يعني ما دو جواني که هر دو نواب صفوي را ديده بوديم و به ايشان علاقمند بوديم، مبارزات را حقيقتاً از آن زمان شروع کرده بوديم. ارتباط مربوط به چاپ اعلاميه ها که آقاي هاشمي مي آوردند مربوط به بعد از شهادت نواب بود. در مورد نواب صفوي ما خود يک اعلاميه مخفيانه دستي نوشتيم و پخش کرديم که باعث دستگيري يکي از دوستانمان آقاي شجوني شد اما ما لو نرفتيم.
در آن اعلاميه چه چيزي نوشته شده بود؟
زماني که نواب صفوي شهيد شد آن شب ما مخفيانه مجلس فاتحه خواني برگزارکرديم. خطر زيادي هم داشت، ما 5 يا 6 نفر در مدرسه «دارالشفا»درکنارحجره يکي ازدوستانمان گفتيم که اين شهيد غريبانه شهيد شده است يک مجلس فاتحه خواني هم نشده که برايشان برگزار کنيم. ما حداقل چند نفري يک ختم قرآن برايشان بخوانيم. قرآن را تقسيم کرديم که هر نفر چه ميزان قرآن را ختم کند. آنجا قرآن را خوانديم و اعلاميه اي نوشتيم که خلاصه آن اين بود که ما انتقام نواب را مي گيريم.
داستان دستگيري شيخ جعفر شجوني در حوزه علميه قم
مقام معظم رهبري هم جز آن 5 يا 6 نفر بودند؟
خير، آشنايي ما با ايشان سال 35 بود، تقريبا 8 ماه بعد با آقا آشنا شدم. اعلاميه را دستي نوشتيم و پخش کرديم و در آن حکومت را تهديد کرديم. دوستي که در حجره اش بوديم متوجه ومخفي شد، يکي از افرادي که دستگير شده بود به او گفته بودند که کجا اعلاميه ها را نوشته ايد و او از او خواسته بودند حجره را نشان دهد. در آن زمان ما در حجره اي ديگر که روبه روي همان حجره طبقه فوقاني طرف مقابل بود، ديديم آقايي که دستگير شده بود دو مامور همراه او هستند و آنها را به سمت نشان دادن حجره مي برد. ما را در ايوان ديد و به بهانه اي مانند اينکه کفشش را درست کند خم شد و با دست اشاره اي کرد که برويد و ما متوجه شديم که مي خواهد بگويد مراقب باشيد که لو نرويد و خودش زماني که حجره را نشان داد رفت و اسمي هم از ما نبرده بود اما نمي دانم چطور شده بود که از آقاي شجوني اسم برده بود. صاحب حجره که فرار کرد و مخفي شد و آقاي شجوني هم که احتمال داده بودند سراغ او هم بيايند به هم حجره اي اش گفته بود که به فلان حجره مي رود اگر ناشناس به دنبالش رفت نشاني اش را ندهد، اگر آشنا بود، بگويد که من فلان حجره هستم. زماني که مامور از راه مي رسد طوري سراغ او را مي گيرد و مي گويد که شيخ جعفرما کجاست؟! که او فکر مي کند از فاميل هاي آقاي شجوني هستند و او به جاي اينکه آدرس يا نشاني دهد خود هم به همراه او به حجره مورد نظر مي روند و مي گويد که آقاي شجوني ايشان شما را کار دارد و مامور هم ايشان را دستگير و با خود مي برد.
پس قبل از سال 42 که آيت الله هاشمي اعلاميه هاي امام را به قم مي آوردند، آشنا بوديد؟
فکر مي کنم حدود سال 30 يا 31 آشنا بوديم زيرا زماني که نواب صفوي به قم آمده بود ما با آقاي حجتي، باهنر و هاشمي و تعدادي از طلبه هاي يزدي ها و رفسنجاني با هم به ديدار نواب صفوي رفتيم و از آن زمان که به ياد دارم با ايشان انس داشتيم.
نواب تا زماني که زنده بودند گرايش به مبارزه مسلحانه داشتند اما بعد از آن که آقاي نواب صفوي شهيد شدند و بقيه مبارزين هم شاهد آن بودند، اين قضيه کمي فروکش مي کند و به سمت مبارزه مدني مي روند.
واقعيت اين است که نظر نواب صفوي هم اين بود که بايد فعاليت هاي فرهنگي کنيم و معتقد شده بودند که با اين روش تغيير حکومت اتفاق نمي افتد. درحقيقت آن مسائل را جز مسائل فرهنگي مي دانست. شخص آقاي نواب مي گفتند زماني که ما يک نفر را ترور مي کنيم بهره گيري بعد از آن مهم است که سر و صدا ايجاد مي کند و رعب در دل دشمنان ايجاد مي شود. واقعيت هم اين بود که خيلي از افراد از نواب مي ترسيدند. اين ها کارهاي اساسي هم انجام دادند. يکي از کارهاي آنان اين بود که هژير را زدند و انتخابات تقلبي ازبين رفت. صندوق هايي را که دستي پر کرده بودند ابطال شد و جبهه ملي از راي گيري بعد به مجلس راه پيدا کرد. در حقيقت اين کار باعث شد انتخابات به دست مردم بيفتد. درجريان رزم آرا مسئله ملي شدن نفت به برکت آن کارشان بود و باعث ملي شدن نفت شدند. البته که بعد حکومت خيانت کردند و در اختيار کنسرسيوم قرار گرفت.
ماجراي ترور کسروي توسط نواب
در جريان کسروي، خب اين فرد دين و پيغمبر را مسخره مي کرد. طوري بود که همه علما در نجف ناراحت بودند و جواب هايي که براي کسروي مي نوشتند به خاطر اين که او ادعا مي کرد که علما اگر حرفي دارند بيايند و بحث کنيم. علما نامه هايي مي نوشتند و اعتراض مي کردند اما او خاک سيگار در داخل پاکت مي ريخت و مي فرستاد و مسخره مي کرد و جواب نمي داد.
زماني که نواب صفوي در نجف سر جلسه درس بود، استادشان که يادم نيست چه کسي بوده راجع به کسروي صحبت مي کند و با ناراحتي مي گويد يک نفر نيست که جواب اين بي دين را دهد که نواب در پاسخ مي گويد، بچه هاي علي(ع) هستند. فرداي آن روز متوجه مي شوند که نواب در جلسه درس نيست و هفته بعد متوجه مي شوند که نواب درگير شده است و زماني که قصد حمله به کسروي را داشته، دستگير شده است. نواب زماني که به ايران مي آيد ابتدا اتمام حجت مي کند يعني تمام کارهايش حساب شده بود. اول حکم شرعي به دست مي آورد، بعد با کسروي بحث کردند و زماني که کسروي از بحث عاجز مي شود، تهديد مي کند و مي گويد ما گروه رزمنده داريم بعد از آن بار ديگر در درشکه باهم بحث مي کنند. در آن زمان نواب با کارد به کسروي حمله مي کند و کسروي از درشکه به پايين مي پرد. نواب ديگر شناخته شده بود و از آن به بعد خود مستقيم نرفت و چند نفر را فرستاد که شرش را از سر مسلمانان کندند. نظر نواب اين بود که بايد کار فرهنگي کنيم و انجام هم مي دادند در همان زمان در روزنامه نبرد ملت، منشور برادري داشتند و مقاله هايي هم مي نوشتند که درجوانان جذب و اثرگذاري داشت.
آيا خاطره اي شنيده نشده از آيت الله هاشمي رفسنجاني داريد؟
اولين زيارت من به نجف درسال 43 بود که با آقاي هاشمي رفسنجاني همراه شدم، سفر خوبي بود. شايد براي آقاي هاشمي هم اولين زيارت بود، باهم رفتيم و بنا بر اين بود که درس ها را بررسي کنيم، در همه درس ها شرکت مي کرديم جلسه درس آقاي حکيم يک روز رفتيم که البته ديگر فرداي آن روز مريض شدند و ديگر نتوانستيم برويم. درس ها را به صورت دوره شرکت مي کرديم. درس آقاي شاهرودي که مي رفتيم صدايشان بسيار ضعيف بود و بلندگو هم نبود از جلسه که به بيرون رفتيم متوجه نشديم که درس اصول يا فقه بود، دوستان گفتند درس فقه و کتاب نکاح بود. بعدها متوجه شديم که درس اصول بود و يک فرع فقهي را به مناسبت بحثي که دراصول بود مطرح کردند که مربوط به نکاح بود، بعد به جلسه درس مرحوم آيت الله بروجردي رفتيم و درآنجا آقاي هاشمي سوال پرسيدند و براي آقاي بروجردي جالب بود که چند طلبه جوان از راه رسيدند که همان اول اشکال مي کنند، خيلي لذت بردند، بعدها پسرشان آقاسيد محمد بروجردي نقل کردند پدرشان فرمده اند چند طلبه جوان از ايران آمده اند مثل اينکه استعدادشان خوب است. يکي از آنها اشکال مي کرد که بسيار خوب بود. خلاصه اينکه از اشکال کردن ايشان لذت برده بودند.
سال 1336 امام در زمان حيات آيت الله بروجردي در قم بودند. آيت الله بروجردي سال 1340 فوت کردند زماني که از آن سفر برگشتيم من بنا داشتم که در نجف بمانم، آقايان برگشتند و من در نجف ماندم و نامه اي براي پدرم نوشتم و گفتم به نظرم نجف براي من خوب است، زيرا تحصيل علم در غربت بهتر است و روايت هم داريم «الْعِلْمَ فِي الْجُوعِ وَ الغُربَةِ وَ النَّاسُ يَطْلُبُونَهُ فِي الشِّبَعِ وَ الوَطَن» بر اين اساس گفتم اگر اجازه دهيد، من بمانم و مرحوم پدرم فرمودند اشکالي ندارد. فقط مسئله ازدواج که پيش آمد به ايران آمدم و زماني که به ايران آمدم در عراق کودتا شد. از اين سفر که برگشتيم در درس آقاي بروجردي ديگر به علت سنگيني گوش و پا درد و جمعيت فشرده نمي توانستم شرکت کنم اما در درس امام و آيت الله داماد و حائري شرکت مي کردم و آيت الله هاشمي هم در درس امام و داماد بودند اما درجلسات درس آقاي حائري نبودند.
فعاليت مشترک براي انقلاب داشتيد؟
آقاي هاشمي خود با گروه ديگري فعاليت داشتند، فصلنامه مکتب تشيع را منتشر مي کردند که فصلنامه بسيارخوبي بود و مورد توجه قرار گرفت. مقاله هايي هم ازعده اي دانشمندان و بزرگان بود که آنها هم بسيار مورد توجه قرار گرفت و فعاليت هاي ديگري هم داشتند که خيلي ها آن را نمي دانستند. من درآن گروه نبودم و همان طوري که گفتم زماني که ايشان را براي جلسه به منزلمان دعوت کردم تا فعاليت مشترک داشتيم، ما با هم ارتباط داشتيم اما فعاليت مشترک با يک گروه ديگرداشتند ومن هم با گروه ديگر فعاليت داشتم.
گفتند هاشمي به دليل رقت قلبش نمي تواند رئيس قوه قضائيه شود
خط و مش هايتان يکي بود و به هم نزديک بوديد؟ در آن زمان ارتباطشان با امام در چه سطح بود؟
بله، با امام ارتباط مستقيم داشتند و تنها کسي که اعلاميه هاي امام را مي گرفت و مي آورد هاشمي بود که اوايل همه پلي کپي بودند و آقاي هاشمي براي تکثير آنها را مي داد و با امام رابطه مستقيم داشتند.
بعد از انقلاب جامعه روحانيت مبارز وقتي تشکيل شد، آيت الله هاشمي هم از جمله موسسين بود. ما يک جلسه در يکي از باغهاي کرج داشتيم اما جزئيات آن جلسه را به ياد ندارم. شهيد بهشتي، شهيد مطهري، مرحوم مهدوي کني و مرحوم هاشمي از جمله افراد فعال جامعه مبارز روحانيت در آن جلسه بودند. به گونه اي فعاليت داشتند که انصافاً خيلي خوب امور را اداره مي کردند. زماني که من در قوه قضائيه وارد شدم آيت الله موسوي اردبيلي چند ماه قبل از اينکه دوره ايشان تمام شود و هنوز امام فوت نکرده بودند، فرمودند من مي خواهم بروم. دفعه دوم من غافلگير شدم. اگر قبلاً متوجه بودم از امام تقاضا مي کردم که من را براي اين سمت نگمارد و بعد از اندکي به مشکلات قوه قضائيه اشاره کردند و من به امام گفتم که شما من را به بد کاري گماشتيد. يک ميليون پرونده که تشکيل مي شود، حداقل يک ميليون نفر با من مخالف مي شوند. مي گفتند، زماني که به امام گفتم؛ به شوخي فرمودند، نه، به شما خيلي بد نمي گويند. من فکر مي کردم بيش از اين ها به شما بد بگويند. آيت الله موسوي اردبيلي در جواب گفته بودند آقا دست شما درد نکند، مردم که از شما اطاعت مي کنند؛ بگوييد بيشتر به ما فحش بدهند.
در زماني که مقام معظم رهبري رئيس جمهور بودند من با خود فکر کردم وقتي آقاي اردبيلي کنار بروند فعاليت هايي کنيم که آقاي هاشمي رئيس ديوان عالي کشور شوند. روال اينگونه بود که امام دادستان و رئيس ديوان را بايد معرفي مي کردند من فکر کردم که آقاي هاشمي را به عنوان رئيس ديوان عالي کشور به امام پيشنهاد دهم. بعد متوجه شدم که گفتند آقاي هاشمي رقت قلبي دارند و مي گويند نمي توانم مثلاً حکم اعدام را تاييد و امضا کنم از اين جهت متوجه شدم نه نمي شود واقعاً هم اينگونه بود. شما مي ديديد که خيلي مواقع در نماز جمعه گريشان مي گرفت.
بعد که رئيس جمهور شدند در جلسات رياست جمهوري ما جلساتي را خدمت ايشان مي رسيديم. يک بار به اتفاق اعضاي جامعه روحانيت به ملاقات آقاي هاشمي رفتيم. زماني بود که تورم خيلي بالا بود و عده اي روحانيون گله کردند که گراني خيلي شديد است. ايشان توجه داشتند و گفتند: بله من مي دانم، زماني هم بود که آمريکا هم تهديد کرده بود و تحريم ها را هم از آن زمان شروع کرد. آقاي هاشمي گفتند خدا خواهي بود. دشمن دير متوجه شد. اگر چندسال پيش اين تحريم ها را آغاز کرده بود اين تحريم ها ما را ساقط مي کرد اما اکنون پايه اقتصاد را گذاشته ايم، در حال حاضر برايمان سختي ايجاد مي شود اما ساقط نمي شويم. بعد گفتند ما به اين فشارها توجه داريم اگر ملت مي توانستند بيشتر از اين فشار را تحمل کنند زودتر به مقصد مي رسيديم و اقتصاد را درست مي کرديم اما امروز بيش از اين مردم تحمل ندارند. پايه هاي اقتصادي از آن زمان گذاشته شده بود اما متاسفانه در دو دولت بعد هم اقتصاد را رها کردند و تنها به سياست اهميت دادند و پروژه هاي آقاي هاشمي متوقف شد. البته در دوره اول آقاي خاتمي توجهي نشد اما در دوره دوم متوجه اشتباه خود شدند که بايد به اقتصاد هم اهميت دهند وپروژه هايي که متوقف شده بود از آن زمان دوباره به جريان افتاد و در زمان آقاي احمدي نژاد تکميل شد.
آقاي هاشمي در دهه آخر عمر خود نسبت به مسائل سياسي به خصوص دوره احمدي نژاد انتقاداتي داشتند و به قضايا متفاوت نگاه مي کردند، نظر شما درمورد اينکه مي گفتند آقاي هاشمي تغيير کردند، چيست؟
اختلاف با آقاي احمدي نژاد به صورت ريشه اي بود و احمدي نژاد به آقايان توهين و جسارت کرده بود و خيلي از حد خود خارج مي شد. کارهاي مثبتي هم انجام داده بود اما آقاي هاشمي ديده گاهاي متفاوتي براي خود داشتند ولي آنچه مهم بود، برخلاف آنکه بعضي افراد کوشش مي کردند که بين مقام معظم رهبري و ايشان اختلاف بياندازند ايشان تا پايان عمر خود هرگز با آقا اختلاف اساسي پيدا نکردند.
من خود دو جلسه با ايشان صحبت کردم و صريح گفتم عده اي مخالفين آقا کنار شما و عده اي مخالفين شما کنار آقا هستند، مبادا زماني شما با هم رو در رو قرار گيريد. ايشان در پاسخ گفتند نه هرگز ممکن نيست و تعبيرشان اين بود که من رهبر را به علاوه بر اينکه مانند برادر دوست دارم ايشان رهبرمان هستند و از لحاظ شرعي ايشان را واجب الاطاعه مي دانم. به ايشان گفتم موارد اختلاف نظرهايتان را با آقا صحبت نمي کنيد؟ گفتند آن هم وظيفه شرعي ما است. بالاخره آنچه به نظرم مصلحت مي رسد، صلاح مملکت را طبق وظيفمان، وظيفه داريم با رهبرمان صحبت کنيم و صحبت و بحث مي شود اما درنهايت اگر اختلاف نظر باقي ماند نظر ايشان بايد اجرا شود. من حتي گفتم مي خواهيد راجع به شما با آقا صحبت کنم. گفتند خير ضرورت ندارد ما خود هر دو هفته اي يکبار با ايشان جلسه داريم و از نزديک ايشان را مي بينيم. انصافاً اختلاف ديدگاه هايي بود اما هيچ گاه با آقا مخالفي نداشتند و آقا هم همينطور.
من حتي در اين مورد با برخي از آقايان هم صحبت مي کردم و خواستار ميانجي گري مي شدم. همه نظر من را تاييد مي کردند. اما بعد مي ديدم که جرأت نمي کنند. تعجب مي کردم بعضي از اين ها که يال و کوپالي دارند چرا جرأت واسطه گري را نداشتند.
آقاي هاشمي يکي از پايه هاي اساسي سياست ايران در چهل سال گذشته بودند. در اين مدت يک سال که از ارتحال آقاي هاشمي مي گذرد، چقدر شما خلاء ايشان را درجامعه و سياست حس مي کنيد؟
ايشان بالاخره بخش بزرگي ازجامعه را حفظ مي کرد. حتي جاهايي نصيحت و راهنمايي و تذکراتي به مسئولين رده بالا مي کردند. من به ياد دارم در جريان آيت الله شيخ نمر که حکم اعدامشان صادر شده بود تنها کسي که به نظر مي رسيد، بتواند اقدام کند، ايشان بود. در سفري که به عربستان رفته بودند، احترام زيادي براي ايشان قائل بودند. به ياد دارم، برادر بزرگوارمان آقازادهايشان را به تهران فرستاده بودند باهم خدمت آقاي هاشمي رسيديم. آنجا پيغام اخوي را آقازاده ها رساندند که اگر مي شود شما اقدامي کنيد که ايشان اعدام نشوند. آقاي هاشمي در معذوريتي بودند. گفتند من دوست ندارم که با اين مسئولين عربستان تماس بگيرم اما در عين حال از طرفي براي جلوگيري از اعدام اين عالم بزرگوار گفتند من از طريقي اقدام مي کنم. اينکه از چه طريقي من متوجه نشدم. اقدام آقاي هاشمي باعث شد که در آن زمان شيخ نمر اعدام نشوند و به تاخير افتاد و توانستند جلوي حکم صددرصد حتمي شده را بگيرند و بعدها متاسفانه ايشان را اعدام کردند.