رابط بین ارتش و سپاه در دفاع مقدس چه کسی بود؟
باشگاه خبرنگاران/ يکي از شهداي ارتش جمهوري اسلامي رابط بين ارتش و سپاه در دوران جنگ تحميلي بود.
بسياري از شما مخاطبان باشگاه خبرنگاران جوان شايد تا کنون بسيار نام دانشگاه افسري امام علي (ع) ارتش جمهوري اسلامي ايران را شنيده باشيد، اما ممکن است که تا حالا اين نکته را نشنيده باشيد که اين دانشگاه علاوه بر تربيت دانشجويان افسري ارتش؛ در هنگام تهاجم سراسري رژيم بعثي صدام به ايران اسلامي نيز نقش مهمي داشته است و نخستين گروه از مدافعان خرمشهر دانشجويان اين دانشگاه بوده اند که به دستور امير سرلشکر شهيد موسي نامجو فرمانده وقت دانشگاه افسري امام علي (ع) به اين شهر اعزام شدند.
امير سرتيپ دوم شهيد محمود امان اللهي يکي از اين دانشجويان اين دانشگاه که به خرمشهر اعزام شد تا از اين شهر دفاع کند و سالهاي بعد از جنگ تحميلي به شخصيت موثري در نيروهاي مسلح کشورمان تبديل شد که در ادامه با زندگي او آشنا ميشويم.
کدام شهيد ارتش رابط بين شهيد نامجو و شهيد جهان آرا بود؟
امير سرتيپ دوم شهيد محمود امان اللهي يکي از فرماندهان ارتش جمهوري اسلامي ايران در طول دفاع مقدس بود که ٢٥ خردادماه سال ۱۳۳۹ در يک خانواده مذهبي با سطح مالي پايين در روستاي جعفرآباد شهرستان بيجار از توابع استان کردستان چشم به جهان گشود. محمود دوران کودکي و تحصيلات ابتدايي خود را در دبستان معرفت روستاي زادگاهش گذراند. او بسيار به علم و دانش علاقمند بود و همواره در دوران تحصيل خود جزو رتبههاي ممتاز و برتر مدرسه خود بود؛ اين موفقيت در اينجا ظهور و بروز ميکند که دو پايه تحصيلي را در يک سال به صورت جهشي طي کرد.
محمود در کنار تحصيل به پدرش هم در کار کشاورزي و دامپروري کمک ميکرد و پس از پايان کار پدرش به ساير روستاييان هم ياري ميرساند. تحصيلات ابتدايي را که به پايان رساند به دليل نبود امکانات آموزشي در سال ١٣٤٩ به شهرستان تکاب نقل مکان کرد. او مداوم بين زادگاهش روستاي جعفرآباد و شهرستان تکاب رفت و آمد ميکرد و با وجود سختي راه بين اين دو منطقه، محمود با تمام تلاش خود را در همه درسها و مرتبههاي علمي ارتقا داد.
او در زمينههاي ديني و اخلاقي نيز پيشتاز بود و به هيچ کدام از گروههاي منحرف که جوانان را به راههاي نادرست ميکشاندند گرايش پيدا نکرد و به سمت و سوي مايههاي ديني رفت.
محمود در دوران متوسطه نيز همچون دوره ابتدايي از شاگردان ممتاز و برجسته بود و توانست با پشتکار بالا در سال ١٣٥٦ مدرک ديپلم خود را از دبيرستان ٢٥ شهريور سابق کرمانشاه اخذ کند. او بسيار به کشورش علاقمند بود و با همين حس وطن پرستي اول مهرماه سال ١٣٥٦ وارد دانشگاه افسري امام علي (ع) شد و دوران شبانه روزي دانشگاه را با موفقيت طي کرد. اما قبل از فارغ التحصيلي در همان اوايل پيروزي انقلاب شکوهمند اسلامي، پدر او که در ابتداي پيروزي انقلاب اسلامي به سپاه پاسداران انقلاب اسلامي پيوسته بود روز ۶ تيرماه سال ۱۳۵۹ در درگيري با ضد انقلاب به شهادت رسيد.
او پس از شهادت پدرش از سوي دانشکده افسري به سپاه ناحيه کردستان مأمور شد و به عنوان مسئول سپاه و پيشمرگان مسلمان کُرد پايگاه موچش و رابط بين ارتش و سپاه در محور عملياتي قروه سنندج شجاعانه خدمت کرد و اول مهرماه سال ۱۳۵۹ يعني دومين روز آغاز جنگ تحميلي در حالي که از چندين روز قبل جهت برگزاري جشن فارغ التحصيلي به دانشگاه دعوت شده بود، همراه با عدهاي از دانشجويان (٢٧٠ نفر) به فرماندهي شهيد نامجو (فرمانده دانشکده افسري)، داوطلبانه جهت مقابله با دشمن بعثي بوسيله هواپيماي C-۱۳۰ به فرودگاه اهواز منتقل شد. سپس در مناطق جنگي آبادان و خرمشهر به نبرد با ارتش بعثي مشغول شد و در اين زمان به عنوان رابط ميان شهيد نامجو و شهيد جهان آرا (فرمانده سپاه خرمشهر) به مبارزه ادامه داد.
۱۵ مهرماه سال ۱۳۵۹ بود که بر اثر مجروحيت شديد از ناحيه دست چپ و پاي راست به بيمارستان طالقاني آبادان جهت معالجه اعزام شد، تا اينکه بخاطر شدت درگيري و کمبود نيرو و سوء استفاده افراد خائن و فرصت طلب از ناهماهنگيها و نابسامانيهاي اوايل جنگ، در بيمارستان طاقت نياورد و قبل از بهبودي کامل، دور از چشم پزشکان و پرستاران به شکل پنهاني دوباره عازم خط مقدم جبهه در خرمشهر شد. ۲۳ مهرماه سال ۱۳۵۹ بود که در جريان سقوط قسمت غربي خرمشهر، در حالي که عده زيادي از همرزمانش به شرف شهادت نائل آمدند، در درگيري خانه به خانه هنگامي که بعثيها پل خرمشهر را تخريب کرده بودند پس از مقاومت بسيار دوباره از ناحيه پرده ديافراگم قلب، پاي راست، کمر و هر دو دست به شدت مجروح شد و ديگر توانايي جنگيدن نداشت.
محمود وضعيت جسمي و بدني مناسبي نداشت و در حالي که بيهوش بر زمين افتاده بود به اسارت ارتش بعثي درآمد و پس از مدتي شکنجه، وي را به اردوگاه رماديه منتقل کردند. در همان ايام و با توجه به اوضاع و احوال و شواهد، دوستان همرزمش به اين تصور رسيده بودند که او به شهادت رسيده و به همين دليل هم طبق فرمان همگاني شماره ٢٣٤ ارتش، پوستر شهادت او از سوي دانشکده افسري چاپ و منتشر شده و مراسم شهادت، هفت و چهلم در زادگاهش برگزار شد.
اسير ايراني که به علت وخامت وضع جسماني به ايران بازگردانده شد
او در دوران حضور در اسارت در اردوگاههاي رژيم بعثي بسيار شکنجه شد و بخاطر عدم همکاري با استخبارات بعث و تحريک کردن ساير اسراء به مقابله با نيروهاي بعثي، بارها مورد شکنجه و آزار و اذيت قرار ميگرفت. بعثي ها وي را بدون معالجه در سياه چالها و در زندانهاي مخفي رژيم بعث عراق شکنجه ميکردند. حتي يکبار به بهانه مداواي مجروحيت به قصد قطع کردن پا، وي را به بيمارستان الرشيد بغداد اعزام کردند. اما علي رغم فشار و تهديد پزشکان عراقي مبني بر اينکه اگر پاي راست تو را قطع نگردد امکان سرايت عفونت آن به ساير اعضاي بدن ميباشد، محمود پاي مجروح خويش را سند جنايات بعثيها خوانده و اجازه قطع کردن آن را نداد.
محمود پس از تحمل ٢٤٤ روز اسارت همراه با ٢٤ نفر از اسراي ايراني با عدهاي از اسراي عراقي در ايران مبادله و با دومين کاروان آزادگان در تاريخ ۲۶/۳/۱۳۶۰ وارد فرودگاه مهرآباد تهران شدند. علت بازگشت او به ايران اين بود که صليب سرخ جهاني به علت جراحات وارده محمود را به عنوان مجروح جنگي صعب العلاج تعيين کرده بود.
مهمترين فعاليتهاي شهيد امان اللهي از دوران دفاع مقدس تا هنگام شهادت
امير سرتيپ شهيد محمود امان اللهي پس از بازگشت به ايران مسئوليتهاي بسياري را برعهده داشت که مهمترين آنها در ادامه آمده است:
سخنران مراسم بسياري در ارتش، سپاه، دانش کده افسري و مساجد جنوب و شرق تهران.
مسئول اداره دوم سماجا (دايره ضد جاسوسي و امور اسراء عراقي) از ۲۰ شهريورماه سال ۱۳۶۰.
مسئول بسيج مستضعفين، قائم مقام سپاه تکاب و حضور در دايره مبارزه با مواد مخدر سپاه کردستان از تاريخ ۵ آبان ماه ۱۳۶۰ تا ۲۲ فروردين سال ۱۳۶۱ و تمديد مسئوليت از ۲۲ فروردين سال ۱۳۶۱ تا ۲۲ مهرماه سال ۱۳۶۱.
قائم مقام سپاه پاسداران انقلاب اسلامي سردشت از اول تيرماه سال ۱۳۶۱ و تمديد همين ماموريت تا تاريخ ۱۴ فروردين ماه سال ۱۳۶۲.
معاونت افسر عمليات قرارگاه حمزه سيدالشهداء (ع) در اروميه منطقه ١١ سپاه از تاريخ ۱۰ ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۲.
حضور در دايره عمليات ستاد نيروي زميني ارتش در تهران تا ۳۱ فروردين سال ۱۳۶۵.
انتصاب به عنوان فرمانده قرارگاه مرکزي خاتم الانبياء از سوي شهيد صياد شيرازي.
انتقال از ارتش جمهوري اسلامي ايران به ژاندارمري جمهوري اسلامي ايران از اول ارديبهشت ماه سال ۱۳۶۵.
فرمانده گردان تکاور لشکر ٢٨ کردستان در اين منطقه براي مقابله ارتش بعثي.
تعيين ماموريت از نيروي زميني ارتش به نيروي اننظامي جمهوري اسلامي ايران از ۲۲ مردادماه سال ۱۳۷۴.
نماينده معاونت تعاون نزاجا در امور اقتصادي نزاجا در مناطق تحت پوشش قرارگاه شمال غرب از ۴ تيرماه سال ۱۳۷۵.
معاونت هماهنگ کننده عقيدتي سياسي ناحيه انتظامي کردستان از تاريخ ۲۴ شهريورماه سال ۱۳۷۵.
شهادت شهيد امان اللهي و ديدار با معبود
شهيد امان اللهي در سالهاي پس از جنگ تحميلي همواره با آسيبهاي ناشي از دوران اسارت و جنگ دست و پنجه نرم ميکرد. به ناگهان جراحات مغزي وي تشديد شد و طي دو مرحله در بيمارستان توحيد شهر سنندج تحت درمان و مراقبت پزشکان قرار گرفت، اما به دليل عدم بهبودي و بنا به تشخيص پزشکان، او به صورت اورژانسي به وسيله هواپيماي ارتش در تاريخ ۷ خردادماه سال ۱۳۷۹ به بيمارستان خانواده ارتش در تهران اعزام و در آن بيمارستان بستري شد. اما متأسفانه علي رغم تلاش پزشکان و مراقبتهاي ويژه، بهبودي حاصل نشد و در ۱۵ خردادماه سال ۱۳۷۹ به بيمارستان دکتر شريعتي تهران منتقل شد.
در نهايت اين رزمنده خستگي ناپذير در ۱۷ خردادماه سال ۱۳۷۹ نداي حق را لبيک گفت و به ديدار پدر و همرزمان شهيدش شتافت و بنا به وصيتش قلب و کليههاي آن بزرگمرد به ٣ نفر از نيازمندان که سالها از درد بيماري رنج ميکشيدند، اهداء شد؛ و پيکر مطهرش پس از اجراي مراسم تشييع در دانشگاه افسري امام علي (ع) و شهر بيجار پس از سالها دوري، در زادگاهش و در ميان سيل خروشان همرزمان، اقوام و مردم شهيدپرور تشييع و در کنار مزار پدر شهيدش به خاک سپرده شد.
از اين شهيد سرافراز ٢ فرزند پسر و ٢ فرزند دختر به يادگار مانده است.
خاطره سرلشکر موسوي از شهيد امان اللهي
امير سرلشکر موسوي فرمانده کل ارتش جمهوري اسلامي ايران خاطرهاي از يکي از دوستان شهيد امان اللهي درباره او تعريف ميکند. او ميگويد: «يک روز تعدادي از اسراي عراقي را به سالن تربيت بدني دانشگاه افسري امام علي (ع) آورده بودند. شهيد امان اللهي به من گفت که بيا برويم و اين اسرا را ملاقات کنيم. همان طور که ميدانيد خود شهيد امان اللهي به علت شکنجههاي بعثيها آسيبها و عوارض ناشي از شکنجه بعثيها دچار آسيبهاي جسمي بود. به همين دليل هم او را با تعدادي از اسرا تبادل کرده بودند و او زودتر از بقيه به کشور بازگشته بود.»
وي ادامه داد: «شهيد امان اللهي ميگويد وقتي که ما در حال قدم زدن در راهرو و در ميان اسرا بوديم يک مرتبه يکي از اسرا تا امان اللهي را ديد به سوي بقيه اسرا فرار کرد. امان اللهي به يکي از سربازان گفت که برويد و او را بياوريد. او را نزد شهيد امان اللهي آوردند و به محض اينکه نزد شهيد آمد به دست و پاي او افتاد و با گريه و زاري دست و پاهاي او را بوسيد. او از ترس گريه ميکرد و شهيد امان اللهي هم از قدرت خداوند.»
سرلشکر موسوي ميگويد: «شهيد امان اللهي تعريف ميکند وقتي که من در عراق اسير بودم اين اسير عراقي با دم قاشق داغ شده بر قسمت تير خورده بدن من فشار ميآورد تا از من اعتراف بگيرد. شهيد امان اللهي او را بلند کرد و به دفتر خودش برد. سپس از پول خودش براي او ساندويچ و نوشابه خريد و به او داد. البته به او گفته بود که دليل اين کار اين بوده که شايد به او خوب رسيدگي نکرده باشند. اين اسير عراقي دوباره به گريه افتاد، ولي اين بار به خاطر روح بلند شهيد امان اللهي.»