فیاض زاهد: سیدحسن «خمینی دوران نوفل لوشاتو» را زنده کند
رويداد 24/ فياض زاهد تحليلگر مسائل سياسي خروج سيدحسن خميني از عرصه رقايت انتخابات رياست جمهوري ۱۴۰۰ را بررسي کرده است. او پيشنهاد داده سيدحسن در مسير احياي خميني نوفل لوشاتو گام بردارد.
در حاليکه اصلاح طلبان سيدحسن خميني را براي انتخابات ۱۴۰۰ آماده ميکردند، خبر کناره گيري او از رقابتها منتشر شد. ظاهرا رهبر انقلاب به او توصيه کرده بود در فضاي کنوني وارد عرصه رقابت در رياست جمهوري نشود. بخش عمده نيروهاي اصلاح طلب پس از اين خبر اينگونه تحليل کردند که امکان اجماع ديگر از بين رفته است و با اين تصميم مشارکت نيز کاهش خواهد يافت. اما اين گزارهها چقدر صحيح است و در فضاي کنوني وضعيت اصلاح طلبان چگونه است و مهمتر از آن اصولگرايان چه خواهند کرد؟ فياض زاهد تحليلگر مسائل سياسي به اين پرسشها پاسخ داده است.
* سيدحسن خميني با خواسته رهبر انقلاب از ورود به انتخابات انصراف داد. اصلاح طلبان از اين مسئله ناراحت شدند. پيش از هر چيز اين سوال دارم که چرا بايد ناراحت شد؟ مگر چه چهره متخصص اجرايي پر سابقهاي حذف شده که اکنون بايد دريغاگو باشيم؟
اصلاح طلبان آبروي خود را بر سر حسن روحاني قمار کردند. بديهي است در واقع اين يک سطحي از بحران بود. بحران دوم براي اصلاح طلبان اين است که آنها کانديداهاي مورد قبول خود را نميتوانند وارد انتخابات کنند به جهت اينکه شوراي نگهبان به گونهاي رفتار کرده که اصلاح طلبان نتوانند چهرههاي شاخص خود را وارد انتخابات کنند.
بنابراين اساسا اصلاح طلبان با محدوديت زمين بازي روبرو بودند و اين محدوديت هم دست آنها را در استراتژي و هم در شعارهاي انتخاباتي و هم وعدههاي انتخاباتي ميبندد. به اين معنا که اگر اصلاح طلبي بگويد کليد حل مشکلات ايران اين است که مثلا در سياست خارجي دست به نرماليزاسيون بزنيم و با آمريکا و کشورهاي منطقه گفتگو کنيم و به توافق نانوشتهاي دست پيدا کنيم، و مهمتر از آن اينها در عمل انجام شود، بسياري از فشارها و تحريمها برداشته خواهد شد. بنابراين نيازي نيست حتما آدام اسميت در هيات دولت داشته باشيد و اينها را بگويد. مشخص است ايران ۴۰ سال است که از سرمايه گذاري عقب است و اکنون بهشت سرمايه گذاري است و شرکتهاي خارجي ميتوانند وارد کشور شوند و شاهد جهش اقتصادي باشيم. اما اصلاح طلبان همين موضوع را هم نميتوانند مطرح کنند.
نکته ديگر اينکه شکاف اجتماعي قابل ملاحظهاي در جامعه وجود دارد. اصلاح طلبان فکر ميکردند که ميتوانند به دنبال يک شفافيتي باشند که بتواند اجماع ملي ايجاد کند. اکنون با وجود اينکه دو ماه به انتخابات رياست جمهوري باقي مانده، اما فضاي سياسي ايران يخ زده و بخش عظيمي از مردم يا تصميم به راي دادن نگرفتهاند يا اصلا راي نميدهند.
اگر به آمارهاي ثبت نامهاي شوراي شهر اين دوره نگاه کنيد، ميبينيد که آمار ثبت نام نزديک به يک سوم شده است. اين درحالي است که همواره افرادي که براي شوراي شهر ثبت نام ميکردند علاقه ملي و محلي داشتند، زماني که آمار ثبت نام کنندگان کاهش پيدا ميکند نشان ميدهد که در سطح مشارکت مشکل جدي داريم و مردم احساس ميکند که از طريق نظام انتخاباتي نميتوانند مطالبات خود را پيش ببرند. مثلا حسن روحاني را انتخاب ميکنند، اما او اجازه انجام برخي از کارها را ندارد، شوراي شهر تهران را انتخاب ميکنند اما براي تغيير نام يک خيابان هم با مشکل مواجه ميشوند. اعضاي خبرگان را انتخاب ميکنند اما آخرين نفر که راي آورده، رئيس مجلس خبرگان ميشود. به هر حال جامعه مرتب پيامهايي دريافت ميکند که ميگويد اساسا چرا بايد در انتخابات حضور پيدا کند.
با همه اين احوال اصلاح طلبان معتقد بودند که بايد فردي وارد صحنه انتخابات شود مانند سيد حسن خميني يا حتي فردي مانند ناطق نوري که اگر حضور داشت، حتما اصلاح طلبان از او استقبال ميکردند اما متاسفانه زمينه براي حضور ناطق نوري هم فراهم نيست. اين مسائل اصلاح طلبان را نگران ميکند و نشان دهنده اين است که حاکميت مشارکت امن و آرام را به مشارکت پرشور و رقابتي ترجيح داده است.
*فکر نميکنيد جايگاه سيدحسن خميني را خيلي فراتر از حد طبيعي قرار ميدهيد. ايشان يک شخصيت برجسته حوزوي هستند اما چرا بايد تصور کنيم او بايد رييس جمهور شود؟
شخصيت سيدحسن خميني شخصيت مستقلي است به دليل جوان بودنش، به دليل سوابق حوزي و علمي، تسلطي که بر زبان انگليسي، آشنايي با نسل و ادبيات جديد دارد و اساسا به خاطر «از نسل خميني بودن» از همان زماني که زمزمه حضور او آمد، فضا تغيير کرد. تندروها به او ميگفتند سيدحسن مصطفوي! اما وقتي کنار کشيد، دوباره سيدحسن خميني شد.
در کنار نقدهايي که وجود دارد، اما بايد بپذيريم که خميني همچنان يک نام بزرگ است و آيت الله خميني رهبر يک انقلاب بزرگ بود و طبيعي است که بعد از دورهاي رفتارهاي انتقادانه وجود خواهد داشت.
وقتي به چين سفر کرده بودم، ديدم عکس مائو تسه دونگ فقط دو جاست؛ يکي روي اسکناسها و ديگر در سردر شهر ممنوعه در ورودي ميدان «تيان آن مين» و مائو جاي ديگري نبود. به سيدحسن ميگفتم آيا ممکن است در ايران اتفاقي رخ دهد که امام خميني فقط جايگاه نمادين داشته باشد و انديشه هاي امام تدوام نيابد؟ تصور ميکنم آراي امام فقط نبايد نمادين باشد و بايد اجرا شود. اگر امام خميني در سال ۱۴۰۰ زنده بودند، چه ميکردند و چه تئوري پيش ميگرفتند؟ چه قشري از او حمايت ميکردند؟
به آقا سيدحسن ميگفتم امام خميني سال ۴۲ با امام خميني نوفل لوشاتو متفاوت است. امام خميني نوفل لوشاتو است که ميگويد حتي کمونيستها در اين کشور آزاد هستند و جمهوري اسلامي را مانند جمهوري فرانسه معرفي ميکند. از احترام به حقوق زنان سخن ميگويد و آزادي مطبوعات را ارج مينهد، به حقوق ارج مينهاد و با گروه هاي اجتماعي همچون اهالي مطبوعات مدام جلسه ميگذارد.
حال که سيدحسن خميني به هر دليلي از سوي رهبري منع شده، مشخص است که او رجل سياسي است چون توان تاثيرگذاري داشته است؛ اين يعني او در مرحله جديدي قرار گرفته است و پيشنهاد من اين است که سيدحسن در اين دوره «خميني دوره نوفل لوشاتو» را زنده کند که در آن ارزشهاي انساني جدي گرفته ميشد. فکر ميکنم فارغ از ملاحضات سياسي چنين رويکردي براي جمهوري اسلامي بسيار لازم و رهگشا است.
اما اگر منظور از عدم تجربه سيدحسن منظورتان اين است که مثلا دکتراي اقتصاد يا فلسفه داشته باشد يا وزير بوده باشد، نه نبوده است و نکته حسن او در اين است، زيرا خوشبختانه يا متاسفانه عملکرد مقامات در ۴۰ سال گذشته باعث بي اعتمادي زيادي شده است.
مثلا عملکرد جهانگيري يا شريعتمداري و زنگنه و ظريف را نقد ميشوند. مردم به کدام يک از اين افراد اعتماد دارند؟ اين اعتماد آسيب ديده است، اما با همه اين نقدها کدام يک از آنها کارآمدتر است؟ فکر ميکنم حسن آقا جذابيت اين را داشت که استراتژيها و ايدههاي کلاني را مطرح کند و در کنار يک تيم و کابينه قوي موضوعاتي را پيگيري کند که شايد کمتر سياستمداري توان انجام آن را داشت.
* اگر اين توانايي و جذابيت را داشت چرا رهبري او را منع کرد؟
معتقدم رهبري يکي از شخصيتهاي وفادار به اسم و راه امام خميني است و چه بسا ايشان نگران اعتبار و آبروي پيشواي خود بود که مبادا با غرور آقا سيدحسن نقد آن دوره و پرسشهايي که درباره دوران رهبري امام خميني منجر به نبش قبر گذشته شود و براي ارزشهاي انقلاب و ميراث انقلاب اين مورد پسند نباشد.
نکته دوم اينکه فکر ميکنم رهبر انقلاب در شرايطي که در عرصه بين المللي و نگرانيهاي امنيتي از حوزه اجتماعي داشتند، چه بسا ورود سيدحسن آقا را باعث افزايش سطح تنشها و منازعات و تحرک بالاي اجتماعي ميديدند و با توجه به تجربه پيشين، نظام در يک دوراهي قرار گرفته بود؛ اگر مشارکت حداکثري و تحرکات گسترده و ميتينگ خياباني به بالاترين حد تعارض برسد و اتفاقاتي مشابه سال ۸۸ پيش مي آورد، چه؟
از سوي ديگر وقتي رهبري به سيدحسن ميگويد من شما را مانند «فرزند خودم» ميدانم تمام ترديدهايي که درباره مسائل جانشيني و اسامي که شنيده ميشود، هم خط بطلان ميکشد.
*آيا ميتوان اين دو را با هم مقايسه کرد؟ رياست جمهوري يک منصب اجرايي است اما رهبري متفاوت است و معمولا هم رسم بر اين بوده که در بيوت، فرزندان راه پدر را ادامه دهند.
وقتي درباره مرجعيت فقهي صحبت ميکنيم، حرف شما درست است اما وقتي درباره «ليدر» و رهبري يک جامعه حرف ميزنيم که بر همه امور جامعه و مردم نظارت دارد، ديگر فقط موضوع بيت مرجعيت نيست بلکه ماجرا بسيار فراتر است و اين نقش مهمي است که رهبري ايران در جامعه دارد بنابراين تصور ميکنم اين نقش از جايگاه رياست جمهوري هم بسيار مهمتر و کليدي تر است.
* اصولگرايان ميگفتند دعوت از سيدحسن خميني انداختن پوست موز زير پاي اوست زيرا اصلاح طلبان ميخواهند کاري کنند که با او در مقابل حاکميت دوقطبي ايجاد کنند. چقدر اين گزاره درست است؟
اگر صادقانه بگويم ورود سيد حسن خميني به انتخابات براي اصلاح طلبان دو سر برد بود. اگر وارد انتخابات ميشود و قويترين فرد جريان اصولگرا يعني رئيسي مقابل او ميايستاد، سيدحسن او را شکست ميداد. اين موضوع بر انتخاب جانشيني هم تاثيرگذار بود.
البته اصلاح طلبان به جمع بندي نرسيده بودند اما به دنبال اين بودند که سيدحسن را به شخصيتي تبديل کنند که همه به نفع او کنار بروند. با توجه به ارادتي که بسياري به خميني دارند، در جناح اصولگرايان شکاف ايجاد ميکرد.
نکته دوم اينکه اگر سيدحسن ميآمد و رد صلاحيت ميشد، از ظرفيت اجتماعي او در پيشبرد هدف اصلاح طلبان هم ميشد استفاده کرد و جامعه را تحريک کنند که مسئوليت پذيري و تعصب بيشتري نسبت به انتخابات داشته باشند. البته حذف او در شرايط فعلي احتمالا نتواند موجي که اصلاح طلبان انتظار داشتند را ايجاد کند، اما از اين به بعد ديگر نام سيدحسن خميني در سپهر سياسي ايران نامي نيست که در زير سايه نام پدر و پدر بزرگ خود باشد، بلکه تبديل به يک رجل سياسي مستقل شده که به گفته آيت الله هاشمي ميتواند در آينده ايران تاثير نقش مهمي داشته باشد.
* اگر سيدحسن مي آمد، دوقطبي حداکثري ايجاد ميشد و تکليف اصلاح طلبان مشخص بود اما از اين پس بايد چه کنند؟
اصلاح طلبان به سمت ثبت نام چند کانديدا ميروند و منتظر نتيجه تاييد صلاحيتها ميمانند و تلاش ميکنند به اجماع برسند. فکر ميکنم مهمترين اشکالي که به وجود ميآيد اين باشد که اگر روي شخصيتي مانند عارف اجماع صورت نگيرد، کنار نکشد. بخشي از اصولگرايان تندرو روي همين سناريو اميد بستهاند.
نيامدن سيد حسن به صورت بالقوه روي کاهش مشارکت تاثيرگذار خواهد بود. شخصيتهايي که ميتوانند از سمت اصلاح طلبان وارد شوند، شخصيتهايي هستند که حاکميت را نميترسانند. شخصيتهايي مانند جهانگيري، محمد شريعتمداري، ظريف و زنگنه ياد کنيم. با اين افراد حاکميت ترسي ندارد که انتخابات را به رفراندوم يا اردوکشي تبديل کنند.
*در ميان اصلاح طلبان ظاهرا آقاي ظريف شانس بيشتري دارند. با توجه به منع سيدحسن، اقبال آقاي ظريف چقدر است؟
آقاي ظريف شانس بسيار بالايي دارد و اگر به او تکليف شود، در انتخابات حاضر شود، نياز است از شخصيتهاي باتجربه بالا استفاده کند. در اين شرايط با توجه به حضور جو بايدن در آمريکا تصور ميکنم که ضور ظريف ميتواند مناسبات بهتري ايجاد کند.
با کنار کشيدن سيدحسن خميني تصورم بر اين است که اگر آقاي رئيسي بخواهد وارد رقابتها شود از شانس بسيار بالايي برخوردار است. فکر ميکنم اجماع مطلقي بر سر او ايجاد خواهد شد و هيچ کانديداي از جناح راست به صحنه نميآيد يا اگر هم بيايد صرفا براي زينت المجالس خواهد بود.
* آيا آمدن آقاي رئيسي به صحنه انتخابات آن هم در حالي که رهبري او را به عنوان رئيس قوه قضاييه انتخاب کرده، زير سوال بردن يک اصل راهبردي نيست؟
شايد اين موضوع ورود آقاي رئيسي را با مشکل مواجه کند؛ زيرا جريان آقاي قاليباف به شدت در تلاش است که بتوانند جلوي آقاي رئيسي را به انتخابات بگيرند، زيرا آمدن رئيسي، رقابت براي قاليباف را بي معنا ميکند.
طرفداران قاليباف معتقدند که قاليباف راي و سِمت خود را از مردم گرفته و او ميتواند در عرصه ديگري که مردم انتخاب کننده هستند، شرکت کند. درحالي که رئيسي حکم خود را از رهبري گرفته است. اگر فرض را بر اين بگذاريم که آقاي رئيسي وارد ميدان نميشود، در اين شرايط شانس چهرههاي جبهه پايداري بيشتر خواهد شد؛ چهرههايي مانند جليلي که از نظر بخشي از اصولگرايان چهره جذابي است که ميتواند ميان برخي از احزاب يک پيوند ايجاد کند. براي ساير گزينهها در اردوگاه اصولگرايي شانس چنداني قائل نيستم، جز آنکه افرادي مثل آقاي رضايي در جريان مناظره ها مثلا نظراتي مطرح کنند و بحث در همان حد بماند.
* آقاي لاريجاني چطور؟ وضعيت ايشان چطور است؟
آقاي لاريجاني يک سياستمدار بداقبال است. زيرا او از نظر مديريتي و اجرايي فرد توانمندي است، از يک خانواده سنتي و مذهبي آمده، اما مشکل او اين است که نميتواند از پايگاه راي اصولگرايان، خصوصا تندروها و حتي ميانه روها، استفاده کند.
همه اميد لاريجاني اين است که چهرههاي مطرح اصلاح طلب مانند اسحاق جهانگيري يا زنگنه به انتخابات ورود نکنند. او معتقد است اگر جهانگيري کانديد نشود، ممکن است اصلاح طلبان براي اجماع روي شخصيت ديگر، دچار ترديد شوند و ممکن است با مذاکراتي که با اصلاح طلبان درخصوص کابينه دولت آينده ميکند، بتواند کانديداي مطرح اصلاح طلبان باشد. اما بداقبالي لاريجاني اين است که اصلاح طلبان يک بار از روحاني حمايت کردند و مردم اعتماد کردند و اين بار حاضر نيستند که دست به قمار ديگري بزنند و باقي مانده اعتبار خودشان را به پاي کسي بريزند که اکنون دو مشکل بزرگ دارد. مشکل اول مخالفت شديد احمدي نژاد و جريان احمدي نژاد با علي لاريجاني است. مشکل دوم اين است که مسئوليت راهبردي قرارداد ايران و چين، به عهده علي لاريجاني است.
شايد اين براي افراد ديگر يک مزيت محسوب شود، اما افکار عمومي به شدت نسبت به اين قرارداد ديد منفي دارند و از اعتبار لاريجاني و حتي ظريف کاسته شد. اين موضوع از چشمان تيز بين لاريجاني دور نميماند.
* اصلاح طلبان نميتوانند از لاريجاني حمايت کنند و اين بار توافق محکمي با لاريجاني منعقد کنند که مشابه توافق با روحاني نشود؟
در سياست همه چيز امکان دارد اما تصور ميکنم آقاي لاريجاني به عنوان يک چهره سياس مشهور است و پايگاه راي او اجازه چنين کاري به اصلاح طلبان ندهد. کما اينکه در مجلس دهم هم ديديم اين همکاري به نتيجه نرسيد.