داستان فرمانده ای که معتقد بود نظامی کسی است که تن به اسارت ندهد
باشگاه خبرنگاران/ يکي از فرماندهان نيروي زميني ارتش براي سربازانش همچون يک پدر مهربان بود.
تاريخ ايران پر است از قهرماناني که از جان خود گذشتند تا ذرهاي از خاک کشورمان توسط بيگانه به تاراج نرود. نمود عيني اين موضوع را ميتوان در دوران هشت ساله جنگ تحميلي و دفاع مقدس به وضوح مشاهده کرد. در اين دوران نيز مردم ايران با هر آنچه داشتند از ايران اسلامي دفاع کردند تا دشمن جرات نکند به کشورمان دست درازي کند، دشمني که به قول خودش آمده بود تا بماند. ارتش جمهوري اسلامي ايران و نيروهاي مردمي که تجاوز سراسري بعثيها را به کشورمان مشاهده ميکردند با سرعت بسيار بالا به سوي دشمن هجوم بردند تا از خود و خانواده شان در برابر دشمن دفاع کنند.
يکي از اين افراد که فداکارانه و با دلسوزي از کشورمان دفاع کرد امير سرلشکر شهيد ابراهيم ثابت است که شايد بسياري از ما اين شيرمرد ارتشي را نشناسيم و يا کمتر بشناسيم.
امير سرلشکر شهيد ابراهيم ثابت يکي از فرماندهان نيروي زميني ارتش است که در ۲۳ دي ماه سال ۱۳۱۵ در شهرستان تنکابن در استان مازندران و در خانوادهاي متدين و متعهد چشم به جهان گشود. ابراهيم از همان جواني به نظاميگري علاقه داشت و به همين دليل هم پس از گذراندن دوران ابتدايي و دبيرستان در زادگاهش براي طي دورههاي نظامي وارد دبيرستان نظام شد. دوره مقدماتي را در دانشگاه افسري گذراند و پس از فارغ التحصيلي براي طي دوره عالي به مرکز پياده شيراز اعزام شد و آن دوره را هم با موفقيت گذراند. او دوران نظامي خود را تا پيروزي انقلاب اسلامي با موفقيت طي کرد و همواره در انجام فرائض ديني پيشرو بود.
با آغاز جنگ تحميلي و حمله ددمنشانه رژيم بعثي عراق به کشورمان ابراهيم نيز براي دفاع از کشورمان به جبههها شتافت. او از همان روزهاي اول جنگ در مناطق عملياتي حضور فعالي داشت و بيشتر اوقات زندگي خود را در جبههها ميگذراند. معروف است که او بسيار کم از مرخصيهاي خود استفاده ميکرد و گاهي پس از چند ماه به مرخصي ميرفت. همسرش در اين باره ميگويد: «گاهي به حضور طولاني اش در جبهه معترض ميشدم و به او ميگفتم که «مگر آنجا نقل و نبات پخش ميکنند؟» که ابراهيم پاسخ ميداد «اگر من که فرمانده ام خلاف کنم، چطور ميتوانم اشتباهات پرسنلم را به آنان گوشزد کنم؟ علاوه بر آن، مملکت و دين در خطر است پس بايد بروم».
دفاع از کشور براي ابراهيم بسيار مهم بود، اين کار به قدري براي او مهم بود که با وجود فراهم شدن شرايط تشرف به مکه مکرمه و با وجود اينکه همواره در آرزوي زيارت خانه خدا بود ميگفت که حضور در جبههها براي دفاع از کشور و دين بسيار واجبتر است تا زيارت خانه خدا.
فرماندهاي که سربازانش را بسيار دوست داشت
همسر شهيد ثابت درباره اخلاق اين شهيد ميگويد: «نزديک سال نو بود. تماس گرفت و گفت شب عيد نميتوانم به خانه بيايم و در کنار شما باشم. اصرار کردم، اما گفت: خانم عزيزم اينجا خيلي از سربازها هستند که تازه ازدواج کردند و دل خوشي و اميدشان به اين است شب عيد کنار نوعروس خود باشند. من و تو چند سال است که با هم زندگي کرديم و ميتوانيم صبر کنيم. بگذار من به جاي سربازان در پادگان بمانم».
ابراهيم يک انسان باهوش و مدبر بود، او همواره همه مناسبتهاي خانوادگي را در خاطر خود داشت و در اين مناسبتها هدايايي را براي همسر و فرزندانش ارسال ميکرد.
همرزمانش ميگويند که ابراهيم ويژگيهاي بسيار ارزشمندي همچون خودگذشتگي، تعهد به کار، همسر و فرزند، ادب، وقت شناسي و نظم و انضباط، رفتار دوستانه، فروتني و بسياري از رفتارهاي پسنديده داشت و همين خصوصيتها باعث شده بود تا او يک معلم اخلاق باشد. او براي پدر و مادرش احترام بسياري قائل بود، به طور مثال هر گاه ميخواست از پدر و مادرش خداحافظي کند عقب عقب از خانه آنها بيرون ميرفت.
ماجراي شهادت يک تکاور ارتشي در مقابله با ضد انقلاب
۳۱ فروردين ماه سال ۱۳۶۵ روزي بود که شايد ابراهيم منتظرش بود. اما نه به اين زودي. او در اين روز مجددا براي بازديد از جاده منطقه عملياتي غرب کشور عازم اين منطقه شد. همان موقع يکي از افسرهاي پست مهندسي براي گرفتن مرخصي تماس گرفته بود و اصرار داشت تا شهيد ثابت موافقت کند. اما او قبول نکرد و گفت: پس از بازديد جاده موافقت خواهم کرد. آنها بالاخره راهي ميشوند و پيچهاي جاده را پشت سر ميگذارند؛ به پيچ سوم که ميرسند، متوجه ميشوند سنگهاي بزرگي وسط جاده گذاشته شده و ماشين نميتواند عبور کند. ميايستند و راننده و افسر پست مهندسي پياده ميشوند. ناگهان کوملهها با صورتي پوشيده به آنها نزديک شده و ميگويند تسليم شويد. آن دو نفر تسليم ميشوند، اما شهيد ثابت تسليم نميشود تا حرفي را که هميشه به زيردستانش ميزد به پاي عمل بکشاند: " نظامي کسي است که تن به اسارت ندهد.
پس از آن، دو طرف شروع به تير اندازي ميکنند. ماشين جيپ ديگر شبيه به آبکش شده بود. ديگر تيري در تفنگ نمانده بود، اما حاضر نشد دست از مبارزه بکشد و تسليم شود. پيکرش را که آوردند، گلولههايي در سمت چپ شقيقه و در دست چپش نشسته بود و چانه اش بوسيله قنداق تفنگ، له شده بود.
از اين شهيد گرانقدر چهار فرزند به نامهاي شهرام، آليس، آزيتا و محمد به يادگار مانده است. البته يادگار اصلي اين شهيد فرهنگ ايثار و شهادت و دفاع از کشور و اسلام است.