روایت مرحوم هاشمی رفسنجانی از نوروزی که در جبهه گذشت
جماران/ مرحوم آیت الله هاشمی رفسنجانی، در طول سال های دفاع مقدس به عنوان نماینده امام در شورای عالی دفاع، سخنگوی شورای عالی دفاع، فرمانده دفاع مقدس از سال ۱۳۶۲ و جانشین فرماندهی کل قوا ایفای نقش کرد و همین مساله تسلطی ویژه بر مسائل جنگ به او داد. وی در خاطرات خود از نوروزی گفته است که در جبهه ها گذشت:
به دنبال صحبت هایی که با آیت الله خامنه ای و آیت الله موسوی اردبیلی داشتم، تصمیم گرفتم برای بازدید از جبهه ها و گذراندن ایام نوروز با رزمندگان و بررسی راه های فعال کردن جبهه ها که راکد بود و اطلاع از آخرین وضعیت خطوط جنگی، راهی جبهه های جنوب شوم. به همین منظور با قرار قبلی، ساعت هفت و نیم صبح روز دوم عید به اتفاق خانواده و چند پاسدار با هواپیمای کوچک جت فالکن، عازم خوزستان شدیم.
آقای بنی صدر را هم که عازم فسا بود در فرودگاه دیدیم. ساعت نه و نیم صبح در اهواز بودیم. استاندار خوزستان امام جمعه اهواز، فرمانده لشکر ٩٢ زرهی اهواز و فرمانده سپاه خوزستان و جمعی از مردم در فرودگاه به استقبال آمده بودند. مصاحبه کوتاهی با تلویزیون اهواز کردم. افراد خانواده به منزل خانواده شهید علم الهدی رفتند و به خانم رجایی پیوستند. من، استاندار و امام جمعه با اتومبیل به ماهشهر رفتیم.
در ماهشهر در مرکز ستاد عملیات جنگ با فرمانده لشکر ۷۷ خراسان، سرهنگ جوادی ـ که به تازگی به جای سرهنگ فروزان جبهه اروند را اداره می کند ـ و نمایندگان نهادهای انقلابی وضع جنگ و آوارگان را بررسی کردیم. فرماندهان نظامی توضیحات خوبی دادند. مهمترین هدف سفر، اطلاع روشن تر از وضع جبهه است. گزارش ها، هم امید می دهد و هم نگرانی ایجاد می کند. در تهران هم این گونه گزارش ها را داریم. با بازدیدها و مذاکره با نیروهای صف، گزارش ها را ارزیابی می کنیم. بعد از ناهار و نماز، ساعت دو بعد از ظهر با هلیکوپتر به سمت آبادان حرکت کردیم...
هلیکوپترها برای اینکه از دید رادارهای دشمن مخفی بمانند، از چند متری زمین، حرکت می کردند؛ خیلی جالب بود. سخت ترین نقطه هدف سفر، همین آبادان است. شهر در محاصره است و حضور مسئولان در بین نیروهای ایثارگر و داوطلب در چنین نقطه ای باعث تقویت روحیه است. آن هم در روزهای تعطیلی عید نوروز و تشخیص نیازها و نقاط ضعف و قوت می تواند کارساز باشد. کنار بهمنشیر و نخلستان های آبادان در محل چوئبده پیاده شدیم. با اتومبیل به طرف آبادان حرکت کردیم. از کنار مخازن فراوان سوخته شده، گذشتیم. ثروت هنگفتی از دست رفته و بیش از نصف مخازن نابود شده است.
مقداری با ماشین در شهر گشتیم. وارد مرکز سپاه آبادان شدیم. پاسدارها خیلی ابراز احساسات کردند. سپس با همراهان به گشت در شهر پرداختیم و داخل پالایشگاه و خیابان های شهر را گشتیم. امام جمعه آبادان آقای غلام حسین جمی هم به ما ملحق شدند. ستاد عملیات را دیدیم. سرهنگ شکرریز توضیحاتی از روی نقشه داد. به جبهه رفتیم، در ایستگاه هفت، نزدیک خرمشهر، سپاهیان ارومیه و شیراز مستقر بودند. چند سنگر خمپاره را دیدیم و من گلوله ای در خمپاره گذاشته و پرتاب کردم؛ بچه ها خیلی با ایمان و با روحیه بودند.
مرتب صدای انفجار گلوله های دشمن به گوش می رسید و ما روی زمین دراز می کشیدیم. در اتاقک های محل زندگی شان نشستیم و عکس گرفتند. می خواستم نزدیک پل بروم، نگذاشتند. پالایشگاه آبادان خیلی خراب نشده ولی آسیب ها کم نیست. شهر آبادان خالی از سکنه غیر نظامی است. فقط چند هزار نفری در شهر مانده اند. در زیر زمین بزرگ کمیته ارزاق، نماز مغرب و عشا را خواندیم و برای حضار سخنرانی کردم جواب سوالاتشان را دادم و سپس به هتلی برای دیدن نیروهای سپاه خرمشهر رفتیم، با حال و جالب بودند.
ساعت یازده شب به مرکز اداره جنگ رفتیم و شام سربازی خوردیم و همان جا خوابیدیم. دشمن که گویا خبر ورود من را شنیده بود، تحرک هوایی شدیدی در آن شب داشت و ضدهوایی ساختمان ما فعال بود. همراهان خبر دادند که رزمندگان اسلام تحرکات کوچکی در جبهه های مختلف داشتند و از جمله در جبهه گیلان غرب موفق شدند یکی دیگر از ارتفاعات منطقه چغالوند را به تصرف خود درآورند و می گویند با آتش خمپاره اندازهای رزمندگان یک تانک و یک سنگر اجتماعی دشمن در بهمنشیر و یک انبار مهمات را منفجر و به آتش کشیده اند و سه سنگر اجتماعی، یک سنگر انفرادی و یک سنگر آر پی جی هم با اجرای آتش تفنگ ۱۰۶ نیروهای مردمی، در بخش غربی خرمشهر منهدم شده است.
تا ساعت پنج صبح که با صدای آتشبارهای ضدهوایی ساختمان بیدار شدم، خوابیدم. پس از نماز و صبحانه برای عیادت مجروحان جنگ به بیمارستان شرکت نفت رفتم. دیشب یک شهید و یک مجروح آورده بودند. روحیه بیماران و وضع بیمارستان خوب بود. ساعت هشت و نیم به دیدن فداییان اسلام در هتل آبادان رفتم؛ اکثر مجروحان از نیروهای فداییان بودند که بخشی از جبهه ذوالفقاری را اداره می کردند. در مجموع آنچه که از رشادت و ایثار مدافعان این جبهه سرنوشت ساز شنیده بودم کمتر از حقایق ملموس صف و میدان در آبادان و خرمشهر است.
من قبل از انقلاب و پس از پیروزی انقلاب بارها به جزیره آبادان آمده بودم و مقایسه آن رونق و آبادی با این خرابی و غربت به شدت آزرده خاطرم کرد. گرچه مردانگی و مقاومت نیروهای انقلاب امید آفرین است و نوید آینده ای درخشان می دهد. سپس با هلیکوپتر به ماهشهر برگشتیم و از آنجا با اتومبیل به اهواز آمدیم. ظهر به دشت های وسیع و هموار ولی بایر خوزستان رسیدیم. آب فراوان و هرز آن، مایه حسرت شد. بعد از نماز و ناهار و استراحت به پادگان حمیدیه نزدیک سوسنگرد رفتیم. قرارگاه لشکر ۱۶ قزوین را بازدید کردیم و در مسجد پادگان برای سربازان صحبت کردم. آنها شعارهای داغی به نفع خط امام دادند.
فکر می کنم فرماندهان از عکس العمل های بعدی آقای بنی صدر بعد از اینکه خبر این استقبال گرم از ما به ایشان برسد، وحشت داشتند. از سد در حال احداث بر روی کرخه بازدید به عمل آوردیم. این سد برای انحراف آب به سوی مراکز ارتش عراق ایجاد می شود. می گویند در سرنوشت جنگ اثر مهمی خواهد داشت. مراحل آخر کار بود می خواستند دریچه بزرگ را نصب کنند. نتوانستیم این مرحله جالب را تماشا کنیم با دو ساعت تأخیر به فرودگاه رسیدیم. هواپیما منتظر بود. با عجله، مصاحبه کوتاهی با تلویزیون اهواز انجام دادم.
شب وارد تهران شدیم. احتمال خطر هم بود. چون شب ها هواپیما با مشکل بر فراز تهران حرکت می کند. احتمال شلیک دفاع خودمان زیاد است. وحشتی نداشتم و به خیر گذشت. بعضی از همراهان پس از رسیدن به خانه، در اثر غذای اهواز یا پذیرایی داخل هواپیما دچار دل درد و اسهال شده بودند و من از همه بدتر. یک روز بعد از بازگشت از سفر با آقای خامنه ای تلفنی صحبت کردم. صحبت از زیاده طلبی آقای بنی صدر در مورد اختیارات شورای عالی دفاع پس از بیانیه اخیر امام در ۲۵ اسفند ۱۳۵۹ و همچنین فشار آقای فلاحی جانشین رئیس ستاد کل نیروهای مسلح برای تحویل گرفتن اسناد دبیرخانه شورا بود.
منبع: روزهای پایداری (هاشمی رفسنجانی، کارنامه و خاطرات جنگ تحمیلی و دفاع مقدس)، زیر نظر: محسن هاشمی، به اهتمام: عباس بشیری، ناشر: نشر معارف انقلاب، چاپ دوم: ۱۳۹۶، ص ۲۲۱ ـ۲۲۵